چو ویس دلبر از رامین جدا شد
هوا همچون دمنده اژدها شد
چه برفش بود و چه زهر هلاهل
که در ساعت همی بفسرد ازو دل
سیه ابری برآمد صف بپیوست
دم و دیدار بیننده فروبست
همی زد برف را بر چشم و بر روی
چنان کاسیمه گشتی پیل با اوی
ببسته راه رامین بی محابا
چو بندد راه کشتی موج دریا
تنش در برف بود و دل در آتش
که با دلبر چرا شد تند و سرکش
پشیمان گشت از گفتار بی بر
ز دیده سیل مرجان ریخت بر بر
خروشی ناگهان از وی رها شد
که گفتی جان وی از تن جدا شد
عنان رخش را چون باد برتافت
سمنبر ویس را در راه دریافت
چو مستی بیهش از رخش اندر افتاد
بسان بیدلان در بست فریاد
همی گفت ای صنم بر من ببخشای
مرا تیمار بر تیمار مفزای
گناه من ز نادانی دو تو شد
که نانیکو به چشم من نکو شد
من آن زشتی که دانستم بکردم
دوباره آب خود پیشت ببردم
کنونم نیست با تو چشم دیدار
زبان را نیست با تو رای گفتار
دلم از شرم تو مستست گویی
زبانم را گره بستهست گویی
نه در پوزش سخن گفتن توانم
نه بی تو ره به کار خویش دانم
بماندستم کنون بی چار و بی یار
دل از صبر و تن از آرام بیزار
زبان از شرم تو خاموش گشته
روان از مهر تو بی هوش گشته
ببرد از ره دلم را دیو تندی
به مهر اندر پدید آورد کندی
کنون گردیدم از کرده پشیمان
ز من طاعت ازین پس وز تو فرمان
چنان دلجوی فرمانبر بُوَم من
که پیشت کمترین چاکر بوم من
اگر کین آورد مهر مرا پیش
به خنجر بر شکافم سینهٔ خویش
بگیرم من ترا در برف دامن
بدارم تا نه تو مانی و نه من
مرا کس نیست جز تو در جهان نیز
چو من مانده نباشم تو ممان نیز
اگر شاید که من پیشت بمیرم
چرا در مرگ دامانت نگیرم
به گاه مرگ جویم چون تو یاری
در آن گیتی به هم خیزیم باری
هر آن گاهی که چون تو یار دارم
نهیب راه محشر خوار دارم
مرا هم تو بهشتی هم تو حوری
که جوید در جهان زین هردو دوری
منم با تو تو با من تا به جاوید
نبرم هرگز از مهر تو اومید
همی گفت این سخن دلخسته رامین
روان از دیده بر، بر رود خونین
سخنهایی که صد باره بگفتند
دگر باره همان از سر گرفتند
جفاهای کهن را تازه کردند
دگر باره یکایک برشمردند
بگفتند آن جفا کز هم بدیدند
سخنهای جفا کز هم شنیدند
دراز آهنگ شد گفتار ایشان
جهان مانده شگفت از کار ایشان
دل ویسه چو کوهی بود سنگین
رخش همچون بهاری بود رنگین
نه از گفتار رامین نرم شد سنگ
نه از سرما بهارش گشت بی رنگ
چو تنگ آمد به خاور لشکر شام
برآمد چون درفشی پیکر بام
دل رامین ز شیدایی بترسید
دل ویسه ز رسوایی بتفسید
کجا رامین شدی از هجر شیدا
کجا ویسه شدی از روز رسوا
چو بام آمد سخنها گشت کوتاه
دل گمراهشان آمد سوی راه
همانگه دست یکدیگر گرفتند
ز بیم دشمنان در گوشک رفتند
دل از درد و روان از غم بشستند
سرای و گوشک را درها ببستند
ز شادی هر دو چون گل بر شکفتند
میان قاقم و دیبا بخفتند
تو گفتی آسمانی گشت بستر
درو آن دو سمنبر چون دو پیکر
یکی تن بود در بستر به دو جان
چو رخشنده دو گوهر در یکی کان
همه بالین پر از مه بود و پروین
همه بستر پر از گلنار و نسرین
ز روی و موی ایشان در شبستان
نگارستان بُد و خرم گلستان
نهاده چون دو دیبا روی بر روی
چو دو زنجیر مشکین موی بر موی
چه از بستر چه زان دو روی نیکو
به هم بر، خزّ و دیبا بوده ده تو
چنین بودند یک مه دو نیازی
نیاسودند روز و شب ز بازی
همیشه راست کرده بر نشان تیر
به هم آمیخته مثل می و شیر
گهی پر باده جام زر گرفتند
گهی سرو سهی در برگرفتند
گهی کافور و گل بر هم نهادند
گهی بر ریش هم مرهم نهادند
اگرچه بود دلهاشان پر آزار
به بوسه خواستندش عذر بسیار
نشسته شاه بر اورنگ زرین
نبود آگه ز کار ویس و رامین
ندانست او که رامین در سرایش
نشسته روز و شب با دلربایش
همی با او خورد آب از یکی جام
به تیغ ننگ ببریده سر نام
بپالوده دل از اندوه دوران
بیاگنده به عشق روی جانان
به کام خویش در دام اوفتاده
دو گیتی را به یک دلبر بداده
یکی ماهه نشاط و نیک بختی
ببردی یادشان ششماهه سختی
مبادا عشق و گر بادا چنین باد
که یابد عاشق از بخت جوان داد
چه خوش باشد چنین عشق و چنین حال
گر آید مرد عاشق را چنین فال
به عشق اندر چنین بختی بباید
که تا پس کار عشق آسان برآید
بسا روزا که من عشق آزمودم
چنین یک روز ازو خرم نبودم
زمانه زانکه بود اکنون بگشتهست
مگر روز بهیش اندر گذشتهست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، پس از جدایی رامین از دلبرش ویس، حال و هوای دل رامین به شدت غمگین و آشفته است. او در بین برف و سرما، دلش در آتش است و پشیمان از حرفهایی که زده است. او از دیو تندی که دلش را میبرد شکایت میکند و برای دلبرش از صمیم قلب طلب بخشش میکند. رامین از تنهایی و بییاری خسته است و به یاد خاطرات تلخ خود میافتد. در این میان، ویس نیز از رسوایی و غم دل رامین در عذاب است. هر دو در دنیایی از درد و عذاب به هم نزدیک میشوند و به عشق و بخشش فکر میکنند. در نهایت، آنها به هم میرسند و محبت و شادی خود را در کنار یکدیگر باز مییابند و رازشان را از دیگران پنهان میکنند. داستان نشاندهنده غم و شادی عاشقانه است که در زندگی معشوقهها وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که ویس، معشوق رامین، از او جدا شد، حال و هوا به شدت تیره و سنگین شد و مانند نفسی که از یک اژدها خارج میشود، وحشتناک و طاقتفرسا گردید.
هوش مصنوعی: دل با وجود هر سردی یا تلخی که احساس کند، همچنان در حال ذوب شدن و پر شدن از عشق است.
هوش مصنوعی: ابرهای تیرهای برآمده و صفی ایجاد کردند، به طوری که هوا تاریک شد و دیدار بیننده مشخص نبود.
هوش مصنوعی: برف بر چشمان و صورتش میبارید، بهطوری که در آن حال، گویی پیلی با او مواجه شده است.
هوش مصنوعی: چون دریای طوفانی راه کشتی را میبندد، رامین هم بدون ترس و تردید مسیرش را بسته است.
هوش مصنوعی: او در برف سرد و ساکت نشسته بود، اما دلش در آتش عشق میسوخت. نمیداند چرا با معشوقش اینقدر بیتاب و پرخاشگر شده است.
هوش مصنوعی: او از سخنان نادرستش پشیمان شده و به خاطر این احساس ندامت، اشکهایش مانند سیل مرجان بر صورتش میریزد.
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی از او بلند شد، انگار که جانش از بدنش جدا شده باشد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف لحظهای میپردازد که سرعت و شتاب حرکت اسب را با باد مقایسه میکند و اشاره دارد که اسب به سمت سمنبر ویس در حال حرکت است. این توصیف نشاندهندهٔ شتاب و هیجان سفر به سمت معشوق است.
هوش مصنوعی: وقتی که مستی و سرخوشی مانند بیخبری بر او غلبه میکند، همانند کسانی که در خواب و بیخبر هستند، شروع به فریاد زدن میکند.
هوش مصنوعی: ای معشوق من، لطف کن و مرا ببخش. بر زحمتها و دردهایم نیفزای.
هوش مصنوعی: گناه من از نادانی این است که تو باعث شدی خوب و بد در نظر من معکوس شود و چیزی که نباید خوب به نظر میرسید، برایم خوب جلوه کرد.
هوش مصنوعی: من به زشتیهایی که از آنها آگاه شدم، دوباره مرتکب شدم و میخواهم آبرو و شخصیت خود را نزد تو به خطر بیندازم.
هوش مصنوعی: من اکنون دیگر نمیتوانم تو را ببینم و از طرفی هم نمیتوانم با تو صحبت کنم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر شرم تو به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و احساس میکنم که نمیتوانم به راحتی صحبت کنم.
هوش مصنوعی: من نه میتوانم از تو عذرخواهی کنم و نه بدون تو میدانم چگونه به کارهای خود رسیدگی کنم.
هوش مصنوعی: الان من در وضعیتی هستم که نه یاری دارم و نه راهی برای چارهسازی. دل من از صبر کردن خسته شده و جسمم نمیتواند آرامش را تحمل کند.
هوش مصنوعی: زبان به خاطر شرم و حیا از تو ناتوان شده و دل به خاطر محبتت بیقرار و بیهوش شده است.
هوش مصنوعی: دیو تند و خشمگین دل من را از مسیرش دور کرد و موجب شد که عشق در من به آرامی از بین برود.
هوش مصنوعی: حالا از کارهایی که کردهام پشیمان شدهام. از این پس اطاعت از من نیست و تو هم دیگر نمیتوانی از من فرمان بگیری.
هوش مصنوعی: من به اندازهای دلجوی و فرمانبردار تو هستم که حتی کوچکترین خدمتگزارم را هم به تو تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عشق و محبت من به او کینهتوزی کند، من با وجود این کینه، کینهام را به قلب خودم منتقل میکنم و آن را با چاقو میشکافم.
هوش مصنوعی: میخواهم تو را در برف بگیرم و نگهدارم تا دیگر نه تو در این دنیا باشی و نه من.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس جز تو برای من نیست و اگر هم من نباشم، تو هم نباید بمانی.
هوش مصنوعی: اگر ممکن است که من به خاطر تو بمیرم، پس چرا مرگ تو را به دامان خود نمیگیرم؟
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، دلم میخواهد که تو را در کنار خود داشته باشم تا در آن دنیا دوباره با هم جمع شویم.
هوش مصنوعی: هر زمان که من تو را به عنوان یار خود دارم، هیچ نگرانی از ناپسند یا عواقب سختیهایی مانند روز قیامت ندارم.
هوش مصنوعی: تو برای من بهشتی و همچنین حوری هستی که در دنیا هیچکس نمیتواند به دنبال این دو باشد.
هوش مصنوعی: من همیشه با تو هستم و تو هم با من، و هیچگاه امیدم را از عشق تو قطع نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: این فرد دلbroken و خسته، به طور آشکار از احساساتش سخن میگوید و به نظر میرسد که احساساتش به شدت جریحهدار و خونین است. او احساس میکند که این درد و اندوه عمیق باعث میشود که حتی روحش نیز از او جدا شود.
هوش مصنوعی: برخی از حرفها و موضوعاتی که بارها گفته شده، دوباره به همان شکل و مضمون اول مطرح میشوند.
هوش مصنوعی: رنجشها و ظلمهای قدیمی را دوباره زنده کردند و یکی یکی آنها را یادآوری کردند.
هوش مصنوعی: گفتند که آن ظلم و ستمی که از یکدیگر دیدند، سخنانی از بیعدالتی است که از هم شنیدند.
هوش مصنوعی: گفتار آنها به طرز عجیبی طولانی و دراز شده است و جهان هنوز از کارهایشان حیران و متعجب مانده است.
هوش مصنوعی: دل او سنگین و محکم مانند کوه است و چهرهاش رنگ و رویی شبیه بهار دارد، یعنی خوشرنگ و زیباست.
هوش مصنوعی: نه صحبتهای رامین توانست سنگ را نرم کند، و نه سرمای هوا باعث شد که بهار رنگ و رنگینیاش را از دست بدهد.
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر شام به سمت شرق فشرده و نزدیک شد، مانند پرچمی در اوج بام نمایان شد.
هوش مصنوعی: دل رامین از شیدایی و عشق میترسد و دل ویسه نیز از رسوایی و عیبجوئی نگران است.
هوش مصنوعی: کجایند رامین و شیدا که از دوری یکدیگر در عذابند؟ کجا ویسه از احساس شرم و رسوایی به سر میبرد؟
هوش مصنوعی: وقتی که صبح شد، صحبتها کم و مختصر شد و دلهای گمراه به راه درست هدایت شدند.
هوش مصنوعی: در همان زمان، بهخاطر ترس از دشمنان، دست یکدیگر را گرفتند و به درون گوشهای رفتند.
هوش مصنوعی: دل از درد و روان از غم پاک کردند و درها و گوشههای خانه را بستند.
هوش مصنوعی: از شادی، هر دو مانند گل شکوفا شدند و در میان پارچهٔ زربافت و ابریشم آرام گرفتند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که آسمان گویی فرش خوابگاه آن دو سمنبر شده، شبیه به دو پیکر.
هوش مصنوعی: یک تن در بستر خوابیده است، اما دو روح در آن وجود دارد، مانند دو جواهر در یک معدن که همزمان در کنار هم میدرخشند.
هوش مصنوعی: همه جا پر از مه و زیبایی بود و بر روی بستر، گلهایی مانند گلنار و نسرین چشمنواز بودند.
هوش مصنوعی: از زیبایی و طراوت چهره و موهای آنها در فضای خوشبو و دلانگیز مانند یک باغ گل، لذت میبردم.
هوش مصنوعی: دو نفر مانند دو پارچه دیبا کنار هم نشستهاند، مانند دو زنجیر که موهای مشکیشان به هم پیچیده است.
هوش مصنوعی: ای انسان، چه در بستر و چه در عوض زان دو روی زیبا، به همدیگر وصل شدهاید. پارچههای گرانبها و لطیف همچون خز و دیبا در دستان توست.
هوش مصنوعی: دو نفر از مهارت و توانایی خود خسته نشدند و در طول روز و شب از تلاش و کوشش دست نکشیدند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در زندگی، انسانها باید در تلاش برای راستگویی و صداقت باشند، و همچنین به زیباییهای زندگی، مانند محبت و دوستی، اهمیت بدهند. به عبارتی دیگر، زندگی باید ترکیبی از حقیقت و زیبایی باشد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با نوشیدن شراب و لذت بردن از زندگی، جام زرین را در دست میگیرند و گاهی دیگر، زیبایی و جوانی دلربایی را در آغوش میکشند.
هوش مصنوعی: گاهى بر روى هم عطر و گل را میگذارند و گاهى بر ریش هم درمانی قرار میدهند.
هوش مصنوعی: اگرچه دلهایشان پر از درد و رنج بود، اما به خاطر عشق، از او عذرخواهی کردند و سعی کردند به او نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: شاه بر تخت طلایی نشسته است، اما از ماجرای ویس و رامین خبر ندارد.
هوش مصنوعی: او نمیدانست که رامین به خاطر دلبرش، روز و شب مشغول شعر سرایی است.
هوش مصنوعی: او با یکی دیگر از جامی آب مینوشید، در حالی که با تیغ ننگ خود، نامش را بریده بود.
هوش مصنوعی: دل را از غمهای زندگی پاک کن و با عشق به چهره محبوب خود زندگی را زنده کن.
هوش مصنوعی: دل به عشق یک نفر داده و به خاطر او همه چیز، حتی دو جهان را رها کرده است.
هوش مصنوعی: یکی از زیباترین دورانها و لحظات شاد را به یاد میآورد که به خاطر خوشبختی و نشاط بود، اما در عین حال سختیهای شش ماهه قبلی را نیز فراموش نکرده است.
هوش مصنوعی: مراقب باش که عشق باعث نرسیدن به خوشبختی نشود، زیرا ممکن است عاشق به دلیل جوانی خود، به سرنوشت تلخی دچار شود.
هوش مصنوعی: چه خوب است این عشق و این حالت، اگر برای مرد عاشق چنین سرنوشت و نشانهای پیش بیاید.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق، باید شانس خوبی داشته باشیم تا در نهایت کارهای مربوط به عشق آسانتر شود.
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها را تجربه کردهام که در آنها عشق را امتحان کردهام، اما هیچیک از آن روزها مرا خوشحال نکرده است.
هوش مصنوعی: زمانهای که اکنون داریم، تغییر کرده است، مگر اینکه روزهایی بهتر در گذشته وجود داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.