گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

وه که باز این دل دیوانه گرفتار آمد

باز بر جان حشری از غم و تیمار آمد

ماه من بهر خدا پیش برو از سر بام

کافتاب من بیچاره به دیوار آمد

عقلم، ار گوی صفا پیش لب جانان باخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۹

 

از کجا در رهم آن شوخ بلا پیش آمد؟

چه بلا بود ندانم، ز کجا پیش آمد؟

سوی صحرا به تماشای چمن می رفتم

دلبری، سر و قدی، ماه لقا پیش آمد

آنچه من دیدم و من می کشم از جور فراق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

 

باز عشق آمد و دیوانگیم پیش آمد

بر دلم از مژه غمزه زنی نیش آمد

خرد و صبر سر خویش گرفتند و شدند

هر چه آمد ز برای دل درویش آمد

دی به نظاره او رفت رهی بر سر راه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

گر مرا هیچ مرادی پس ازین پیش آمد

حاسدم را ز حسد روز پسین پیش آمد

آنکه در خاطر من غیر ترا داشت گمان

شرم بادش ز خود آن دم که یقین پیش آمد

در خم تست و سر زلف تو، ار جان طلبند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۲

 

دانم، ای دوست که در خانه شرابت باشد

یک صراحی به من آور که صوابت باشد

بو که بر دفع خمارم ز خم آری قدحی

چون نظر بر من مخمور خرابت باشد

با من سوخته خور باده صافی چو خوری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

بر من، ار دولت وصل تو مقرر می‌شد

کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد

دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو مرا خواب مقرر می‌شد

شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۴

 

ترک عاشق کش من، ترک جفا خوش باشد

به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد

بی تو، ای گل، سر گلگشت چمن نیست مرا

که تماشای گلستان شما خوش باشد

پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵

 

بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد

دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد

ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم

در میان دل و چشم من آن دم خون شد

از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۶

 

هرکسی روز وداع از پی محمل می‌شد

تو مپندار که آن دلبرم از دل می‌شد

هیچ منزل نشود قافله از آب جدا

زان که پیش از همه سیلاب به منزل می‌شد

گفتم، از محمل آن جان جهان برگردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۷

 

هر کرا داعیه درد طلب پیدا شد

عاقلان جمله بر آنند که او شیدا شد

آتش عشق ز هر سینه که زد شعله مهر

گر همه صبح مبین است که او رسوا شد

پیش رفتار تو، ای آب روان از تو خجل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸

 

گر خم طره ز روی تو جدا خواهد شد

نام رخساره تو نام سما خواهد شد

جعد زنجیر نمای تو بلایی ست کز او

پای دل بسته به زنجیر بلا خواهد شد

زلف هم چون رسنت ماه سما را بگرفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

چشم من خنده شیرین تو گریان دارد

دل من را لب پر شور تو بریان دارد

خاطرم میل کند با تو و پیدا نکند

سینه ام درد و غمت دارد و پنهان دارد

کس ندارد به جهان آنچه تو داری در حسن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۰

 

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد

گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتشبار

هر نسیمی که بر اطراف گلستان گذرد

گر به گوشش برسد ناله من، نیست عجب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۱

 

هر کسی گاه جوانی تگ و پویی دارد

گشت باغی و نشاط لب جویی دارد

کس نپرسد که کجایم من بی خانه و جای؟

هر خسی خاکی و هر سگ سر کویی دارد

دوست دارم خم گیسوی نکورویان را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

 

چشم گردنده او با همه کس می گردد

چون رسد دور به من، خود به هوس می گردد

زلف کژباز تو بابنده به صد بوالعجبی

پیش می آید هر لحظه و پس می گردد

از پی آنکه بگیرد سگ شبگرد مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳

 

ای که از خاک درت دیده منور گردد

وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد

دیده در زیر قدمهات نمی گرید، از آن

که مبادا کف پای تو به خون تر گردد

گوش بگرفت، چو بشنید رقیبت سخنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴

 

هر کسی سبزه و صحرا و گلستان خواهد

دل بیچاره ترا چون دل من آن خواهد

نیک تنگ آمدم از خود، ز پی کشتن من

خنده گو کز لب خونخوار تو فرمان خواهد

خواندیم از پی قربان چو به مهمانی وصل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۵

 

سرو در باغ اگر همچو تو موزون خیزد

ای بسا ناله که از بلبل مفتون خیزد

نیک بختی که تواند به تو دیدن هر روز

شادمان خسپد و بر طالع میمون خیزد

ساکنان سر کوی تو نباشند به هوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

زلف تو زان گره سخت که بر جانم زد

دم باقی دو سه پیمانه که بتوانم زد

در دلم گشت همان لحظه کز او جان نبرم

کز سر ناز، یکی غمزه پنهانم زد

یار پیکان زد و من در هوس آن مردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

من به یار خود و اغیار به خود می‌پیچد

مست در عشرت و هشیار به خود می‌پیچد

موی پیچیده بود گرد میانش دائم

عجبی نیست، بلی، مار به خود می‌پیچد

سر ز تاب رخت از زلف تو پیچیده، عجب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۰
sunny dark_mode