گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترک عاشق کش من، ترک جفا خوش باشد

به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد

بی تو، ای گل، سر گلگشت چمن نیست مرا

که تماشای گلستان شما خوش باشد

پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم

که به هنگام سحرگاه دعا خوش باشد

گر کند ناز وگر عربده با اهل نظر

چشم مردم کش آن شوخ به ما خوش باشد

گر دلم ریش کند ور جگرم خون سازد

چشم غارتگر آن ترک مرا خوش باشد

دایم از پرورش من آن سرو خوش است

همه خواهند که پرورده ما خوش باشد

خسروا، دیده نگه دار ز دیدار رقیب

که زیان نظر از صحبت ناخوش باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

نیست در دست مرا غیر دعا، خوش باشد

گر خوشی با من بی برگ و نوا خوش باشد

گر سر صحبت یاران موافق داری

منم و فکر و خیال تو، بیا خوش باشد

اشک و آهی است من غم زده را در دل و چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه