گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سرو در باغ اگر همچو تو موزون خیزد

ای بسا ناله که از بلبل مفتون خیزد

نیک بختی که تواند به تو دیدن هر روز

شادمان خسپد و بر طالع میمون خیزد

ساکنان سر کوی تو نباشند به هوش

کان زمینی ست که از وی همه مجنون خیزد

نیک خواهان به سر پند و من بدخو را

هر دم اندیشه و سودای دگرگون خیزد

صبرم از روی نگارین تو فرماید خلق

وه که این کار ز دست چو منی چون خیزد؟

سوز عشقم چو ز دل خواست، بگفتم به طبیب

گفت این علت از آنهاست که از خون خیزد

اشک خسرو همه خون است و حذر زین دریا

کاین نه موجی ست که از دجله و جیحون خیزد