گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۵۰

 

عشق سطانیست کو را حاجت دستور نیست

طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست

کس نمی بینم که مست عشق را پندی دهد

زانک کس در دور چشم مست او مستور نیست

دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۱

 

بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست

بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست

در ازل چون با می و میخانه پیمان بسته ام

تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست

ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپچ

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶۲

 

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود

در میان باغ کاران یا کنار زنده رود

باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد

رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود

جام لعل و جامه ی نیلی سیه روئی بود

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۷۳

 

رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت برده‌اند

خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده‌اند

گر حرامی در رسد با ما چه خواهد کرد از آنک

رخت ما پیش از نزول ما به منزل برده‌اند

می‌پرستان محبت را ز غم اندیشه نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۷

 

پیه سوز چشم من سر شمع ایوان تو باد

جان من پروانه ی شمع شبستان تو باد

هر پریشانی که آید روز و شب در کار من

از سر زلف دلاویز پریشان تو باد

مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ساقیا می زین فزون تر کن که میخوارن بسند

همچو ما دُردیشکان در کوی خمّاران بسند

ساغر وصل ار به بیداران مجلس می رسد

سر بر آر از خواب و می در ده که بیداران بسند

گر سبک دل گشتم از رطل گران عیبم مکن

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند

شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند

گه بسوی دیرم از مقصوره ی جامع کشند

گه بمعراجم زبام مسجد اقصی برند

ساکنان کعبه هر ساعت بجست و جوی من

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند

اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند

ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی

شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند

صوفی صافی گر از لعل تو جامی درکشد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

ای که از شرمت خوی از رخساره ی خور می چکد

چون سخن می گوئی از لعل تو گوهر می چکد

زان لب شیرین چو می آرم حدیثی در قلم

از نی کلکم نظر کن کاب شکّر می چکد

دامن گردون پر از خون جگر بینم به صبح

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

ترک تیرانداز من کز پیش لشکر می رود

دلبربا می آیدم در چشم و دلبر می رود

بامدادان کان مه از خرگاه می آید برون

ز آتش رخسارش آب چشمه ی خور می رود

من بتلخی جان شیرین می دهم فرهاد وار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

زنده اند آنها که پیش چشم خوبان مرده اند

مرده دل جمعی که دل دادند و جان نسپرده اند

چشم سرمستان دریا کش نگر وقت صبوح

تا ببینی چشمه ها را کاب دریا برده اند

ما برون افتاده ایم از پرده ی تقوی ولیک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دلبرم را پرّ طوطی بر شکر خواهد فتاد

مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد

هر نفس کو جلوه ی کبک دری خواهد نمود

ناله ی کبک دری در کوه و دل خواهد فتاد

چون بدیدم لعل او گفتم دل شوریده ام

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ترک عالم گیر و عالم را مسخر کرده گیر

و ابلق ایام را در زیر زین آورده گیر

چون ازین منزل همی باید گذشتن عاقبت

همچو مه بر طارم پیروزه منزل کرده گیر

گر حیات جاودانی بایدت همچون خضر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ای دل ار سودای جانان داری از جان درگذر

ور دل از جان بر نمی گیری ز جانان درگذر

در حقیقت کفر و ایمان جز حجاب راه نیست

عاشقی را پیشه کن وز کفر و ایمان درگذر

با سرشک ما حدیث لؤلؤ لالا مگوی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

برگ نسرین ترا بی خار می یابم هنوز

باغ رخسارت پر از گلنار می یابم هنوز

دوش می گفتی که چشم ناتوانم خوشترست

خوشترست اما منش بیمار می یابم هنوز

تا نپنداری که بنشست آتش منصور از آنک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش

کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش

بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت

مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش

نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

روزگاری روی در روی نگاری داشتم

راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم

همچو بلبل می خروشیدم بفصل نوبهار

زانک در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهر آنک

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

کشتی ما کو که ما زورق در آب افکنده ایم

در خرابات مغان خون را خراب افکنده ایم

جام می را مطلع خورشید تابان کرده ایم

وز حرارت تاب دل در آفتاب افکنده ایم

با جوانان بر در میخانه مست افتاده ایم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

ایدل ار خواهی بدولتخانه ی جانت برم

ور حدیث جان نگوئی پیش جانانت برم

شمسه ی ایوان عقلی ماه برج عشق باش

تا بپیروزی برین پیروزه ایوانت برم

گر چنان دانی که از راه خطا بگذشته ی ئی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ما قدح کشتی و دل را همچو دریا کرده ایم

چون صدف دامن پر از لؤلؤی لالا کرده ایم

خرقه ی صوفی بخون چشم ساغر شسته ایم

دین و دنیا در سر جام مصفّا کرده ایم

عیب نبود گر ترنج از دست نشناسیم از آن

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode