گنجور

 
خواجوی کرمانی

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود

در میان باغ کاران یا کنار زنده رود

باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد

رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود

جام لعل و جامه ی نیلی سیه روئی بود

خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود

گر تو ناوک می زنی دور افکنم درع و سپر

ور تو خنجر می کشی یکسو نهم خفتان و خود

شاهد بربط زن از عشّاق می سازد نوا

بلبل خوش نغمه از نوروز می گوید سرود

در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است

جامه ی جان مرا گوئی زغم شد تار و پود

آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست

او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود

می برد جانم بر محراب ابرویش نماز

می فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود

چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار

کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود

 
 
 
مولانا

وصف آن مخدوم می‌کن گرچه می‌رنجد حسود

کاین حسودی کم نخواهد گشت از چرخ کبود

گرچه خود نیکو نیاید وصف می از هوشیار

چون پی مست از خمار غمزه مستش چه سود

مست آن می گر نه‌ای می دو پی دستار و دل

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای که چون جان رفته ای از پیش ما، باز آی زود

کز فراقت سوختم بر آتش دل همچو عود

پیش روی خود مرا بنشان بر آتش چون سپند

تا بسوزم خویشتن را کوری چشم حسود

ای که بردی آبروی من ز آه دل بترس

[...]

خواجوی کرمانی

باد پیمائی که جم را خاک ره پنداشتی

بر من از دیوانگی هر دم کمینی می گشود

گفتم آخر چند ازین گرمی برو سردی مکن

می فروزی آتش و خود کور می گردی بدود

چون نداری زهره ئی زهرت نمی باید فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
کمال خجندی

با سرود و آه و ناله میرود اشکم چو رود

در پیش مستان محبت این بود رود و سرود

عاشقان را در محافل ناله سازد سر بلند

مطربان را در مجالت آبرو باشد ز رود

با سرشکم دجله و جیحون دو بار آشناست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه