گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

لاله رویی آمد و آتش به داغم کرد و رفت

خار در پیراهن گلهای باغم کرد و رفت

از نسیم وصل او چون گل دماغم تازه بوست

خشک سالی ناامید بنده غم کرد و رفت

پرتو مهتاب را از کلبه ام افگند دور

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

روزگاری شد که پشتم از غم دوران دوتاست

دوربینی می کنم اما نظر بر پشت پاست

بی رفیق امروز پای خود در این ره مانده ام

ای مسلمانان دعا سازید کارم با خداست

لنگری آورده ام امروز از میزان عدل

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

از غمت در سینه دل صد نامه انشا می‌کند

طفل را این شیر در گهواره گویا می‌کند

شمع را گردنکشی‌ها کرد خاکسترنشین

پست می‌گردد سر خود هر که بالا می‌کند

شیر می‌گردد برون از کوه بهر کوهکن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

در گلستان بی‌تو اشک از چشم بلبل می‌چکد

رنگ و بو می‌گردد و آب از رخ گل می‌چکد

مرغ دل را کشته‌ای امروز پنهان کرده‌ای

خون این صید از دم تیغ تغافل می‌چکد

زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

بر سرم روزی که از زلف تو سودا گل کند

حلقه زنجیر را در پای من سنبل کند

مهربانی می کند هر کس شکستم می دهد

بر سر من پا گذارد جای چون کاکل کند

در جوار بزرگان یابند خوردان تربیت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

مرغ بی بال و پری دیدم دلم آمد به یاد

ناله جغدی شنیدم منزلم آمد به یاد

از فریب و وعده های او شدم راضی به مرگ

شب همه شب دست و تیغ قاتلم آمد به یاد

در تلاش بحر چون گرداب سرگردان شدم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

غنچه ام آخر چو گل کام به عریانی بود

لب گزیدن های من از بی گریبانی بود

چشم و گوشم قاصد جاسوس حیرانی بود

همچو گل اعضایم اسباب پریشانی بود

دل چو گردد ساده او را حل مشکل ها کنند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

خم تهی شد از می و دور قدح از پا فتاد

بزم آخر گشت و طاقی از سر مینا فتاد

بی ادب خود را به اندک فرصتی سازد هلاک

بیستون از جا برفت و کوهکن از پا فتاد

مرغ دل را در کمند آورد و گرد دل نگشت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

خون دل از دیده ام روزی که سر بیرون کند

شهر را گرداب سازد دشت را جیحون کند

ریشه زلف پریشانی بود نخل وجود

آدمی از ساده لوحی شکوه از گردون کند

می کشد رخت خود از گلشن در آغوش قفس

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

در گلستان سایه تازان قامت رعنا فتاد

سرو را چون بید مجنون لرزه بر اعضا فتاد

خیرگاه حاتم طایی که بر پا کرده بود

حیف در ایام این بی دولتان از پا فتاد

ساغر خود چون حباب از تشنگی بردم به بحر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

جلوه گر روزی که در گشن قد او می شود

سرو از خجلت خط پشت لب جو می شود

صیدگاه کیست این صحرا که من افتاده ام

حلقه های دام پای نقش آهو می شود

نکهت زلف که آوردست در گلشن نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

شمع با آتش مدارا تا قیامت می کند

صحبت دیر آشنایان استقامت می کند

سفره خود هر که اینجا پهن می سازد چو صبح

بر سر خود سایه بانی تا قیامت می کند

خون صیادان بلبل هست چون شبنم حلال

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

شمع بزمم از تماشای تو شاخ گل شود

مردمک در دیده پروانه ام بلبل شود

در چمن هر گه بشویی زلف عنبربوی خویش

بید مجنون در لب جود دسته سنبل شود

در جهان از همت پیران به جو راه نجات

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

چشم شوخش در گلستان آمد و خنجر کشید

نرگس از برگ گل سوسن سپر بر سر کشید

باغبان فرمود گلشن را به استقبال او

گل به ایثار قدومش در طبق ها زر کشید

سبزه بر سر داشت با خطش کند گردنکشی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

سبزه خط آب از رخسار جانان می خورد

رزق خود این مور از خوان سلیمان می خورد

سرفرازان جهان را عیشها در پرده است

شمع از پروانه هر شب مرغ بریان می خورد

تنگدستان را بود حنظل کدوی پر ز شهد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

دوستان چون شمع امشب جای در مجلس کنید

دیده خود را تهی از خواب چون نرگس کنید

بر سر آزادگان باشد ز ترک سر کلاه

ای قلندر مشربان ما را به خود مونس کنید

سرو را بی حاصلی باشد حصار عافیت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

آتشم روزی که از دامان صحرا گل کند

چشم آهو را تماشاخانه بلبل کند

جوش سودایم اگر چون گردباد آیم به رقص

پیچ و تاب من بیابان را پر از سنبل کند

نافه را ریزد به راه کاروان گردباد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

از ملامت خانه ام آرامگاه گل شود

جغد در ویرانه من آید و بلبل شود

دست نومیدی پریشان خاطریهای مرا

جمع اگر سازد به دوش آرزو کاکل شود

گر شود روشن چراغم شاخ گل گردد پدید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

آهم امشب در چمن سرگشتگان را یاد کرد

آشیان بلبلان را آسیایی یاد کرد

آید از هر حلقه زنجیر آواز درا

بس که در کوی تو گوشم تا سحر فریاد کرد

دل درا آغاز محبت کرد کار خود تمام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

تا به زلف خویش خوبان هم‌نشینم کرده‌اند

تیره‌بختان شهریار ملک چینم کرده‌اند

ماتم فرهاد و مجنون برد بیرونم ز شهر

داغ‌های لاله‌ها صحرانشینم کرده‌اند

نوخطان دامان زلف خود به دستم داده‌اند

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۹
sunny dark_mode