گنجور

 
سیدای نسفی

آتشم روزی که از دامان صحرا گل کند

چشم آهو را تماشاخانه بلبل کند

جوش سودایم اگر چون گردباد آیم به رقص

پیچ و تاب من بیابان را پر از سنبل کند

نافه را ریزد به راه کاروان گردباد

گر نسیم مشک چین سودا به آن کاکل کند

می کند پهلو تهی از آه مظلومان فلک

سیل چون پر زور افتد رخنه ها بر پل کند

کی کنند از یکدگر همپیشگان پستی قبول

دعویی گردنکشی زلف تو با کاکل کند

عاشق و معشوق را از هم جدایی مشکل است

محمل خود را گل از بال و پر بلبل کند

ماتم پروانه را پنهان چه داری سیدا

از زبان شمع بی تابانه آخر گل کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode