گنجور

 
سیدای نسفی

شمع بزمم از تماشای تو شاخ گل شود

مردمک در دیده پروانه ام بلبل شود

در چمن هر گه بشویی زلف عنبربوی خویش

بید مجنون در لب جود دسته سنبل شود

در جهان از همت پیران به جو راه نجات

قامت خم گشته بر دریای آتش پل شود

تیره بختان را نباشد از پریشانی گزیر

دود هم گرد سر بر گرد دو کاکل شود

میل خالش آنقدر دارد سپند شوخ من

گر در آتش برده بنشانند تخم گل شود

شد پریشان زلف گنج حسن تا بر باد رفت

می کند دیوانگی هندو اگر بی پل شود

از حواس باغبانان بس که رفتست امتیاز

بعد ازین در بوستان جغد آید و بلبل شود

سیدا بی قدر افتادست در ملک بخار

تربیت سازند او را طالب آمل شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode