گنجور

 
سیدای نسفی

چشم شوخش در گلستان آمد و خنجر کشید

نرگس از برگ گل سوسن سپر بر سر کشید

باغبان فرمود گلشن را به استقبال او

گل به ایثار قدومش در طبق ها زر کشید

سبزه بر سر داشت با خطش کند گردنکشی

جبرئیل سنبل زلفش رسید و بر کشید

قامتش در خانه فانوس باشد جلوه گر

بر سر بازار آمد شمع و خود را بر کشید

تا سحر می آمد از مهتاب من بوی کباب

آن بت شبگرد من امشب کجا ساغر کشید

صفحه رخسار او را کرد خط زیر و زبر

سبزه بیگانه آخر زین گلستان سر کشید

سیدا عکس رقیب آئینه ام را زد به سنگ

انتقام خویش این زنگی ز روشنگر کشید