گنجور

 
سیدای نسفی

آهم امشب در چمن سرگشتگان را یاد کرد

آشیان بلبلان را آسیایی یاد کرد

آید از هر حلقه زنجیر آواز درا

بس که در کوی تو گوشم تا سحر فریاد کرد

دل درا آغاز محبت کرد کار خود تمام

طفل من در تخته خوانی خویش را استاد کرد

غنچه گل از نسیمی در گلستان تازه روست

می توان ما را به اندک التفاتی یاد کرد

از وصال شمع چون پروانه گردد کامیاب

هر که ما را از برای سوختن امداد کرد

گردش دوران کند خاکش به سر چون گردباد

هر که اینجا تکیه بر دیوار بی بنیاد کرد

مرغ کاهل طبعم از دام فلک بیرون نرفت

عمر خود را صرف آب و دانه صیاد کرد

عشق او ای سیدا دل را به درد غم سپرد

این ستمگر ملک خود را وقف بر اولاد کرد