گنجور

 
سیدای نسفی

روزگاری شد که پشتم از غم دوران دوتاست

دوربینی می کنم اما نظر بر پشت پاست

بی رفیق امروز پای خود در این ره مانده ام

ای مسلمانان دعا سازید کارم با خداست

لنگری آورده ام امروز از میزان عدل

چون ترازو هست چشمم این زمان بر چپ و راست

می روم تنها در این ره تا چه پیش آید مرا

هر قدم اینجا دهان شیر و کام اژدهاست

منزل هر کس بود چون آب بر روی زمین

خانه من از سبکباری چو آتش در هواست

سیدا مردم چرا بر خان و مان دل بسته اند

دار دنیا پیش دار آخرت دارالفناست