گنجور

 
سیدای نسفی

بر سرم روزی که از زلف تو سودا گل کند

حلقه زنجیر را در پای من سنبل کند

مهربانی می کند هر کس شکستم می دهد

بر سر من پا گذارد جای چون کاکل کند

در جوار بزرگان یابند خوردان تربیت

بید مجنون در گلستان سایه بر سنبل کند

شرط معشوقی دل عاشق به دست آوردن است

سینه را گل وا برای خاطر بلبل کند

دست او از شانه می سازم جدا با زور آه

بعد از این مشاطه گر بازی به آن کاکل کند

سیدا معشوق من از بس که عالی مشرب است

مهربانی بیشتر با عاشق بی پل کند