گنجور

 
سیدای نسفی

از ملامت خانه ام آرامگاه گل شود

جغد در ویرانه من آید و بلبل شود

دست نومیدی پریشان خاطریهای مرا

جمع اگر سازد به دوش آرزو کاکل شود

گر شود روشن چراغم شاخ گل گردد پدید

ور شود خاموش دودش دسته سنبل شود

میگزد لبهای دامن پای خواب آلوده را

آستین سیلی زند دستی که دور از پل شود

ناخدا را سیدا از شور بحر اندیشه نیست

موجهای پر خطر دریا دلان را پل شود