سکندر بفرمود تا جاثلیق

بیاورد عراده و منجنیق

برو ساخت از چار سو منجنیق

به پای آمد آن بارهٔ جاثلیق

بیاراست بر هر دری منجنیق

ز گردان روم آنکه بد جاثلیق

نیاید برین باره بر منجنیق

از افسون سلم و دم جاثلیق

برآورد بیدار دل جاثلیق

بر آن باره عراده و منجنیق

ای خواجهٔ مبارکِ بر بندگان شفیق

فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق

یک جام خونِ بچهٔ تاکم فرست از آنک

هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق

تا ما به یاد خواجه دگر بار پر کنیم

[...]

الا هم کنون ای گرامی رفیق

ببر مرمرا سوی گور صدیق

دندان تو و لب تو ای شهره رفیق

سیمی است فسرده و عقیقی است رحیق

گه گه لب خویشتن بدندان گیری

آری بمیان سیم گیرند عقیق

پدید آمدی مهتری جاثلیق

که برکه برانداختی منجنیق

ای صنم ماهروی در ده روشن رحیق

چون لب معشوق لعل چون دل عاشق رقیق

بشنو و نیکو شنو نغمه خنیاگران

به پهلوانی سماع به خسروانی طریق

کرده به کف لاله زار ز بهر بزم فلک

[...]

همان سنگ عرّاده و منجنیق

سر اندر کشید اسقف و جاثلیق

نرسد کس به کعبهٔ تحقیق

تا نباشد رفیق او توفیق

لطف ایزد به مجلس توفیق

باده شان داده از خم تحقیق

نه ز روی مجاز کز تحقیق

بر همه برنهاد بی‌تصدیق

عبهرِ عهد و سوسنِ تحقیق

سنبل سنت و گل توفیق

از زبان صادق و ز جان صدیق

چون نبی مشفق و چو کعبه عتیق

قفصی بوده سینهٔ صدّیق

عندلیبی درو به نام عتیق

از پی استفادت و تحقیق

عقل کلّ مصطفی و او صدّیق

صفت دوست از ره تحقیق

از علی بشنو ار نه‌ای زندیق

ای کرم را کف نهاده طریق

نیست بی طاعت تو هیچ فریق

صاحب دولت علی الاطلاق

خسرو عالمی علی التحقیق

حضرتت را سیادتست قررین

[...]