گنجور

 
وطواط

ای کرم را کف نهاده طریق

نیست بی طاعت تو هیچ فریق

صاحب دولت علی الاطلاق

خسرو عالمی علی التحقیق

حضرتت را سیادتست قررین

رایتت را سعادتست رفیق

اندر احیای سنت خیرات

کرده با تو موافقت توفیق

با بیان تو تیره بدر منیر

وز بیان تو خیره بحر عمیق

ملک را حشمت تو حصن حصین

شرع را عصمت تو رکن وثیق

تیغ تو جزع رنگ و جوهر او

گشته از خون دشمنان چو عقیق

خصم تو بی صفینهٔ جاهت

مانده در بحر نایبات غریق

هر چه جویی فلک کند تحصیل

هر چه گویی ملک کند تصدیق

کوه را از وقار تست قرار

برق را از حسام تست بریق

ساقی مرگ دشمنان ترا

همه جام فنا دهد بر ریق

ناصحت را سراب همچو شراب

حاسدت را رحیق همچو حریق

همه اوصاف تو بمدح سزا

همه اخلاق تو بمجمد خلیق

میل محتاج را بحضرت تو

همچو حجاج را ببیت عتیق

سهم تو چون صلابت فاروق

جمع کفار را کند تفریق

آمدست از نهیب تو در روم

بطریق رشاد هر بطریق

در همه شرق و غرب نامانده

زنده از خنجر تو یک زندیق

دشمنت را اجل گرفته قفا

بدر آمده زین نهفته مضیق

سر خصمت بعاقبت نرهد

از سر تیغ تو بهیچ طریق

ای تو دانندهٔ صلاح و فساد

وی تو بینندهٔ جلیل و دقیق

خاطر تیزبین تو داند

که چو من نیست نطق را منطیق

منم آن کس که گفت های مرا

هست معنی دقیق و لفظ رقیق

شرع و حکمت همی دهم ترتیب

در و گوهر همی کند تلفیق

نه چون من در جهان فصیح و بلیق

نه چو من در جهان نسیب و عریق

همه آفاق را شمایل من

بفضایل همی کند تشویق

ترک خویشان بگفتم و لطفت

به مرا از هزار خویش شفیق

گر برادر ز من جداست مرا

کرمت چون برادریست رفیق

تا ندارد خزان جمال بهار

تا نگیرد عدو مقام صدیق

معدن حاسد تو باد جحیم

مشرب ناصح تو باد رحیق

در کفایت همه مهماتت

باد رسته ز علت تعویق