گنجور

 
سنایی

ساکنانی که جمله چون روحند

مرهم سینه‌های مجروحند

همه را درس‌، نقد ابجد عشق

همه را میل‌، سوی مقصد عشق

همه را گشته سر غیبی کشف

جان و تن کرده در بلایش وقف

لوح روحانیان ز بر دارند

پایه از مه بلندتر دارند

سرورانند بی کلاه و کمر

خسروانند بی سپاه و حشر

زده در رشتهٔ حقایق چنگ

فارغ از نفع نوش و ضر شرنگ

همه مست می وصال قدم

در روش یافته ثبات قدم

لطف ایزد به مجلس توفیق

باده شان داده از خم تحقیق

چون تو دیدی علو همّتشان

این همه کار و بار و عزتشان‌،

پس تو نیز از سر هوا برخیز

که هوا آتشی است بادانگیز

بیش ازین بر بروت خویش مخند

همچو مردان بیا میان بربند

خدمتش می‌کن از سر اخلاص

تا چو ایشان شوی توخاص‌الخاص