گنجور

 
سنایی

آن شنیدی که تا خلیل چه گفت

وقت آتش به جبرئیل نهفت

کرد بیرون سر از دریچهٔ جان

کای برادر تو دور شو ز میان

گفت با جبرئیل اندر سرّ

ربّ یسّر کنان در امر عسر

گشته از منجنیق حکم رها

گرد گردان چو گوی گردِ هوا

گفت پس من دلیل راهِ توام

جبرئیلم که نیکخواه توام

در چنان حال با نهیب خلیل

از سرِ اعتماد و حفظ وکیل

گفت هرچند پایم ای دلبند

هست بر گردن ضعیف به بند

دور کن یک زمان ز خویشتنم

تا بر او بی تو یک نفس بزنم

عصمتِ او دلیل من نه بس است

علم او جبرئیل من نه بس است

بی تو بر درگهش تو حاضر شو

چشم بردوز و پس تو ناظر شو

یکسو اندر حظّ خود ز میان

تا بیابی تو لذّت ایمان

چون به عشق از چنارت آتش جست

آتش از آتشی بدارد دست

چون خلیل آنِ خویشتن بگذاشت

آتش از فعل خویش دست بداشت

گرچه نمرود آتشی افروخت

آتشش چون علف نیافت نسوخت

چون عنان را به دست حکم سپرد

آتش سی و هشت روزه بمرد

بردمید از میان آتش و دود

چون صدای ندای حق بشنود

عبهرِ عهد و سوسنِ تحقیق

سنبل سنت و گل توفیق

آری آری چو دوست آن باشد

نار نمرود بوستان باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]