فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى
ندانست ایچ کس کاو را چه بودهست
چه بد دیدهست و چه رنج آزمودهست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم
دگر آن را که روزی با تو بودهست
ترا دیدهست یا نامت شنودهست
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸ - شکوه
ای بزرگی که پایه قدرت
همچو خورشید بر فلک سوده ست
مفلس از جود تو غنی گشته ست
رنجه از جاه تو برآسوده ست
صیقل عدل تو به تیغ هنر
[...]
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶ - مدح امیر بهمن
محتشم زاد و محتشم دوده ست
به همه وقت محترم بوده ست
سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۵ - الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم
هر کجا عدل روی بنمودهست
نعمت اندر جهان بیفزودهست
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴۷ - در مدح اقضیالقضاة نجمالدّین ابوالمعالیبن یوسفبن احمد الحدّادی
زانکه در تربه سیّد آسودهست
تا نیابت به شیخ فرمودهست
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۱۰) حکایت سفیان ثوری رحمه الله
چنین گفت او که استادیم بودهست
که دایم راه رفتهست و نمودهست
عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
دو عالم گرچه عالی مینمودهست
دو چشمهای هستی تو بودهست
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۸ - در کشف اسرار و توحید کل گوید
چو اینجا عشق نقش خود نمودهست
ابا خود بیشکی گفت و شنودهست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
ز عین دید خود دیدار بودهست
منم این دم نمودار نمودهست
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۲۶ - تمثیل آنکه هرکرا جوهر قابلیت معنی هست پاک سخن را بهتر از جواهر قیمتی داند و خودرا بنافرمانی از نظر پادشاهان معنی نیفکند
لیک سرّی اندر او موجود هست
دردل آن سرّی از معبود هست
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۲
پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین
تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر
به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
قلم که دایم و صّافی کمال تو کرد
[...]
ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
عناب لبت رنگ زخم بر بوده ست
عنابی چشم من از آن نغنوده ست
عناب که فضله های خون بنشاند
عناب لبت خون دلم بفزوده ست
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵
سه روز رفت کز آسیب مرگ آن دلبر
مرا جگر زره دیدگان بپالوده ست
از آن زمان که رخش زیر خاک بنهفته ست
دلم ز رنج تفکر دمی نیاسوده ست
که آن دو لاله رویش چگونه پژمرده ست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
بهار غالیه در دامن صبا سوده ست
به بوستان ز گل و لاله توده بر توده ست
ز ششرم بخشش ابر آفتاب رخ بنهفت
چنان که پیش کسی پیش روی بنموده ست
میان غنچه و گل هیچ کس نمی گنجد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۲۴ - رفتن اسکندر در ظلمات و رسیدن بر زمینی پر سنگریزه و گفتن مر سپاه را که این جواهر گرانسنگ است و قبول کردن بعضی و برداشتن ایشان و انکار کردن بعضی و بگذاشتن آن
گفت هیهات این چه بیهوده ست
هر که گفته ست باد پیموده ست
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۹ - حکایت پیر دهقان و خم پر خوشه گندم یافتن وی و تفحص نمودن پادشاه که آن در کدام تاریخ بوده است
باز پرسید کین که افزوده ست
حیرت ما کجا و کی بوده ست
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۴ - عقد بیست و نهم در قناعت که بر حد ضرورت وقوف نمودن است و چشم طمع به زیادتی نگشودن
قانع از رنج طلب آسوده ست
طامع اندر طلب بیهوده ست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۷ - رسدن زلیخا به درگاه پادشاه و سبب ازدحام پرسیدن و جمال یوسف را علیه السلام دیدن و وی را شناختن
به خوابم روی زیبا وی نموده ست
شکیب از جان شیدا وی ربوده ست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۸ - در پشیمان شدن زلیخا از فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فریاد و زاری کردن بر مفارقت وی
که این همسایه آن فرق بوده ست
جهانی بر زمینش فرق سوده ست