گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بهار غالیه در دامن صبا سوده ست

به بوستان ز گل و لاله توده بر توده ست

ز ششرم بخشش ابر آفتاب رخ بنهفت

چنان که پیش کسی پیش روی بنموده ست

میان غنچه و گل هیچ کس نمی گنجد

مگر صبا که بسی در میانشان بوده ست

بیار باده پیمانه گران، که به عمر

کسی که باده نخورده ست، باد پیموده ست

بریز خون صراحی که این جهان صد خون

بریخته ست که دستش گهی نیالوده ست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ظهیر فاریابی

پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین

تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست

هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر

به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست

قلم که دایم و صّافی کمال تو کرد

[...]

مجد همگر

سه روز رفت کز آسیب مرگ آن دلبر

مرا جگر زره دیدگان بپالوده ست

از آن زمان که رخش زیر خاک بنهفته ست

دلم ز رنج تفکر دمی نیاسوده ست

که آن دو لاله رویش چگونه پژمرده ست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه