وصال شاه میجویند جمله
یقین از وصل میگویند جمله
وصال شاه آن یابد یقین باز
که سر دربازد از عینالیقین باز
وصال شاه آن یابد ز دنیا
که مر چیزی نیابد عین مولی
وصال شاه آن یابد که در راز
یکی داند همه در قرب و اعزاز
وصال آن دید کز درگذشت او
حقیقت نور خود را در نوشت او
وصال آن دید کاندر او فنا شد
ز عین لا اله اعیان لا شد
وصال آن دید چون منصور اینجا
که کلّی دید عین نور اینجا
وصال آن دید چون منصور الحق
ز عین لا زد اینجا دم اناالحق
وصال او دید اینجا همچو او باز
که بگذشت از وجود و گشت سرباز
وصال آن دید الّااللّه آن شد
که اینجا همچو او عین العیان شد
وصال آن دید اینجا از یقین او
که چون منصور آمد پیش بین او
وصال آن دید کاندر جزو و کل باز
همه خود یافت با انجام و آغاز
وصال شاه یاب ای دل چو منصور
از او چون بستدی اینجا تو مشهور
ترا منشور عشق او دادت اینجا
ز غم کردت بهکل آزادت اینجا
ترا منشور عشق او داد بنگر
درونت گنج جان آباد بنگر
ترا منشور از او و گنج از اویست
به آخر کارت از وی کل نکویست
ترا منشور عشق ای راز دیده
از او این قرب آخر باز دیده
ترا منشور از او شد آشکاره
همه ذرّات در تو شد نظاره
ترا منشور کل دادهست منصور
وز این منصور خواهی گشت منصور
ترا منشور کل داد از حقیقت
نمود اینجایگه کل دید دیدت
ترا منشور او در عین لا داد
در آخر مر ترا عزّ و بقا داد
ترا منشور او چون هست اینجا
رسیدی تو به کل در قربت لا
ز منشورش دم کل میزنی باز
یقین دیدی از او این عزّت و ناز
ز منشورش دم جانان زن اینجا
که گردونست ارزن پیشت اینجا
ز منشورش حقیقت باز دیدی
همه اندر شریعت باز دیدی
ترا این دم از او دیدار پیداست
تو پنهان گشته و کل یار پیداست
ترا این دم از او باید زدن دم
که میگوید ترا سرّ دمادم
ترا این دم از او باید زدن کل
که تا بیرون شوی از عین این ذل
ترا آمد از او این دم یقینست
که او در جانت آمد پیش بینست
از او زن دم که آدم این بدیدهست
مگو چندین که او چندین پدیدهست
از او دم زن حقیقت پایدارش
سر خود باز اندر پای دارش
از او دم زن وز او میگو سخن تو
همیکن فاش اسرار کهن تو
از او دم زن که در عین العیانی
ببازت جان که در وی جان جانی
از او دم زن وز او مگذر زمانی
وز او بردار هر دم داستانی
از او دم زن تو اندر کلّ حالت
که ناگاهی رسانت در وصالت
از او دم زن که عین بود گردی
چو او در عاقبت معبود گردی
از او دم زن که او اندر دم تست
حقیقت همدم و هم آدم تست
از او دم زن وز او میگوی دائم
دوای درد از او میجوی دائم
از او دم زن چو ز آن دم آمدستی
ز عین او تو همدم آمدستی
از او دم زن تو در اعیان او باش
از او پیدا شدی پنهان او باش
از او دم زن که او جان و دل تست
حقیقت وصل کل زو حاصل تست
از او دم زن که تا زو حق شوی تو
از او در آخر جان حق شوی تو
از او دم زن در اینجاگه فنا گرد
اگر هستی چو او مر صاحب درد
از او دم زن که جانان رفت تحقیق
حقیقت درد و هم درمانست توفیق
ترا چون پیر کل منصور آمد
ز سر تا پایت اینجا نور آمد
ترا در نور خود داد آشنایی
رسیدی باز در عین خدایی
ترا در نور خود او راه دادهست
در اینجایت دل آگاه دادهست
ترا در نور او باید شدن پاک
که تا واصل شوی از وصل واصل (؟)
ترا در نور او باید شدن پاک
که تا واصل شوی در حقهٔ خاک
ترا در نور او باید شدن دل
که در آخر شوی از وصل واصل
ترا در نور او باید شدن جان
که تا جانت شود در وصل جانان
ترا از نور او وصل است پیدا
حقیقت رفته فرع و اصل پیدا
ترا از نور او اینجا یقین است
دل و جانت ز نورش پیش بین است
ترا از نور او وصل است در جان
از آن رو میکنی زو نصّ و برهان
ترا از وصل او دیدار شاه است
که او شاهست و دیدار اِله است
ترا از وصل او شد رنج اینجا
بهدستت داد بیشک گنج اینجا
ترا در وصل او تحقیق فاش است
که اسرار عیان بیمنتهاش است
تو چون از وصل او دیدی رخ او
بگفتی اندر اینجا پاسخ او
ز وصلش اندر اینجا سرفرازی
در آخر چون سر و جانت ببازی
سر و جان پیش وصلت میببازم
که از تو در حقیقت سرفرازم
سر و جان پیش وصلت باخت خواهم
با عیان تو کلّی تاخت خواهم
مرا از وصل تو اصل است موجود
نمودستی مرا دیدار مقصود
مرا از وصل تو جانست شادان
که هم جانی در او هم ماه تابان
مرا از وصل تو اعیان الّا است
حقیقت بود تو اینجا هویداست
مرا از وصل تو جان دید رویت
ز وصل آمد چنین در گفتگویت
ز وصلت گفتگو کردهست آغاز
که دیدهست از رُخت انجام و آغاز
ز وصلت گفتگو آورد اینجا
که از وی شد حقیقت فرد اینجا
ز وصلت جملگی اسرار گویم
همه با تو یقین ای یار گویم
ز وصلت جز تو چیزی مینبینم
که از دید تو در عین الیقینم
ز وصلت این معانی جوهر ای دوست
برون آوردهام چون مغز از پوست
ز وصلت در درون بحر رازم
که پرده کردهای ز اسرار بازم
چنانم پرده از رخ باز کردی
مرا کل صاحب این راز کردی
که جانم از تو بود و در تو گم شد
مثال قطره در دریای گم شد
ز بودت باز دیدم بودت اینجا
حقیقت چون تویی معبودت اینجا
تو مقصودم بُدی در جان و در دل
مرا مقصود از روی تو حاصل
تو مقصودم بُدی در آخر کار
که تا پرده گرفتهستی ز رخسار
تو مقصودم بُدی و رخ نمودی
در اینجاگه رخ فرّخ نمودی
تو مقصودم بُدی در اصل جمله
که خواهی بود آخر وصل جمله
تو مقصودم بدی از روی تحقیق
مرا بخشیدی اینجاگاه توفیق
تو مقصودم بدی در آخر ای جان
مرا کردی بکل خورشید تابان
تو مقصودم بدی این دم در الّا
که کردی مر مرا اینجا تو یکتا
ز عین دید خود دیدار بودهست
منم این دم نمودار نمودهست
منم در عین لای او بمانده
بیک ره دست از خود برفشانده
تویی اعیان من کل آشکاره
که خواهی کردنم جان پاره پاره
تو چون خود را چنان کردی مرا هان
که حاجت نیست اندر شرح و برهان
جمال بی نشانت آشکار است
همه جانها ترا اندر نظار است
جمال بی نشانت دُرفشانست
حقیقت قل هواللّه زان نشانست
جمال بی نشانت هست موجود
تمامت از تو میجویند مقصود
جمال بی نشانت چون نمودی
همه دلها بهیک ره در ربودی
جمال بی نشانت راحت جانست
که اندر پردهٔ پیدا و پنهانست
جمال بی نشانت قوت روح است
خوشا آنکس کش این فتح و فتوح است
جمال بی نشانت کعبهٔ دل
بود کاینجاست مقصودم بهحاصل
جمال بی نشانت خویش بنمود
مرا اسرارها از پیش بنمود
جمال بی نشانت شد دوایم
از آن از دیدنش عین بقایم
جمال بی نشانت دیدم اینجا
از آن در عشق در توحیدم اینجا
جمال بی نشانت دیدهام باز
از آن رو گشتهام در عشق ممتاز
جمال بی نشانت دیدهام ذات
از آن دیدار جان شد جمله ذرّات
جمال بی نشانت راز دیدم
از آن ذات تو اینجا باز دیدم
جمال روشنت اینجا حقیقت
ولیکن در نمودار شریعت
جمال آفتابت لایزالست
دل عشاق از او اندر وصالست
جمالت تافتهست اینجای نوری
دلم انداختهست اندر حضوری
جمالت را حضور جان بدیدم
چو خورشیدی دلم تابان بدیدم
جمالت فتنهٔ جانست در دید
کز اینجا میتوانم یافت توحید
جمالت باز دیدم در عیان من
از آنم گشته بی نقش و نشان من
جمالت دیدم اندر عین اشیا
که چون نور است اندر جمله شیدا
جمالت دیدم اندر نور خورشید
از آن تابان شده منشور خورشید
جمالت دیدم اندر روی مهتاب
که تابانست از او نور جهانتاب
جمالت دیدم اندر مشتری من
بهجان و دل شدهستم مشتری من
جمالت دیدم اندر عین ناهید
بدادم جان و گشتم نور جاوید
جمالت دیدم اندر عرش و کرسی
کزان تابانست در جان روح قدسی
جمالت دیدم اندر لوح دیدار
مرا زین جایگه شد نور دیدار
جمالت دیدم اندر قلم من
از آن حیران شدم اندر عدم من
جمالت دیدم اندر هر نجومی
از آن تابان شده هر جا علومی
جمالت دیدم اندر عین آتش
از آن آتش شده پیوسته سرکش
جمالت دیدم اندر نفخهٔ باد
که عالم کرده است از شوق آباد
جمالت دیدم اندر آب روشن
از آن کرده بههر جاگاه گلشن
جمالت دیدم اندر کون تحقیق
مکان دریافته از عین توفیق
جمالت در همه اشیا عیانست
بجز واصل مر این را خود که دانست
جمالت ذات و ذاتت در صفاتست
ترا کل قل هواللّه نور ذاتست
زهی ذات تو اینجا بود جمله
حقیقت مر تویی مقصود جمله
عیان شد ذات تو در جان من پاک
از آن افتادهام در عین ناپاک
عیان شد ذات تو تا من بدیدم
عیانت را از آن من ناپدیدم
عیان ذات تو تا راز دیدم
ز ذات انجامت و آغاز دیدم
تو لائی عین الّا اللّه خوانند
ترا مر عاشقان جز تو ندانند
تو لائی در همه موجود گشته
تو مقصودی از آن معبود گشته
تو لائی مر ترا اللّه دیدم
ترا اعیان الّا اللّه دیدم
دل و جان هر دو حیران تو مانند
کواکب جمله گردان تو مانند
همه پیدا به تو، تو عین پنهان
همه جانها به تو، تو مانده بیجان
همه پیدا به تو، تو ناپدیدار
ز صورت نقطهای در دید پرگار
چنان پنهانی از دیدار جمله
که میدانی ز خود اسرار جمله
ترا جویان شده ذرّات در دید
که میخواهند اندر عین توحید
رسندت کل رسیده میندانند
از آن حیران و سرگردان بمانند
تویی جز تو کسی نبود که دانم
از آن غیری ندیدم زان ندانم
حقیقت بود اشیایی همیشه
که بر جایی همه جایی همیشه
ز غیر خود ندیده در حقیقت
ز سیر خود بدیده در طبیعت
نه از کس زادهای و نی کس از تو
یکی میبینیاش پیش و پس از تو
یکی میدانمت در جوهر ذات
به تو پیدا حقیقت جمله ذرّات
صفاتت فیض و فضل از نور دارد
از آن هر ذرّه منشور دارد
نهان از دیدهای و دیدهای تو
حقیقت در همه گردیدهای تو
نهان از جملهای و جمله از تست
عیان از تست و هر ذرّه ترا جست
ندیدت هیچ کس جز آنکه دیدار
نمایی مر ورا او ناپدیدار
کنی بود وجودش جمله در خویش
حجابش آنگهی برداری از پیش
راهش دهی اینجا یقین باز
نمایی تو ورا انجام و آغاز
کمالت کی بیابد عقل اینجا
اگرچه میکند صد نقل اینجا
چنان در تست عقل اینجا ربوده
که گفتهست از تو و از تو شنوده
عیان سرّ توحیدت بسی گفت
حقیقت او هم از دیدت بسی گفت
بسی در راه بودت روز و شب تاخت
ندیدت روی و آنگه خود بینداخت
چنان انداخت مر خود را به تسلیم
که افتادهست اندر ترس و در بیم
ره تو بی نشان و بی مکان بُد
از آن در دید دیدت بی نشان شد
نشان میجست اندر بی نشانی
نبودش راز اینجاگه نهانی
چو او را میندید از پیش وز پس
فروماند اندر این گفتارها بس
کجا یابد کمالت عقل و ادراک
که هر دو سرنگون افتاده در خاک
ترا چون یافت عشق راز دیده
وصال تو هم از تو باز دیده
ز تو پیدا و هم از تو زده دم
حقیقت در درونِ جان آدم
به تو موجود و لاموجود بوده
ز بود تو حقیقت بود بوده
ترا اینجا ندیدت آخر کار
هم اندر تو شده او ناپدیدار
کمالت در جمال لامکان دید
حقیقت خویش در کون و مکان دید
نمودم زد که عشقم همدم تست
حقیقت او ز بحرت شبنم تست
جمالت یافت منصور از یقین باز
فدا شد اندر اینجا جان و سرباز
تمامت انبیا حیران ذاتت
ملائک جمله سرگردان ذاتت
نه راه از پیش و نی از پس چهگویم
کنم اینجایگه یا بس چهگویم
دل و جان هر دو داری تو در اینجا
ز بود خود خبر داری در اینجا
چه جویم چون تویی در جان و در دل
مرا مقصود از دید تو حاصل
چو پیدایی درون جان حقیقت
کجا گنجد مرا اندر طبیعت
تو بنمودی جمال بی نشانی
فزودی هر نفس در من معانی
تویی با من، منم در تو بمانده
سر و جان بر جمال تو فشانده
توی با من منم در تو پدیدار
درون جان من تو ناپدیدار
درونم با برون بگرفته با دوست
تویی مغز و منم درمانده در پوست
درون داری برون بگرفته از پوست
حقیقت هست دیدم این ابا دوست
تویی در پیش ذات تو نگنجد
دو عالم نزد تو مویی نسنجد
چو ذات تست مستغنی ز عالم
تو در جانی فکنده نفخهٔ دم
دل و جان روشن از اسرارت آمد
از آن سرمست در بازارت آمد
در این بازار جز رویت ندیدهست
از آن اندر کمال تو رسیدهست
ترا دید و به جز تو کس نبیند
تویی درجملگی زان کس نبیند
ترا دید و ترا بیند حقیقت
از آن دم میزند اندر شریعت
جمالت یافت اندر پرده جانا
از آن شد در عیان کل توانا
زهی پرده برافکنده ز رخسار
درون جان شده در من پدیدار
چه وصفت گویم ای موجود بیچون
که گردان است از شوق تو گردون
فلک بسیار تک زد سالها او
ز تو بسیار دیده حالها او
ولی در قربتت کی راه یابد
چو جان او کی دل آگاه یابد
اگر شمس است سرگردان ذاتت
شده گردونت در دید صفاتت
اگر ماه است در شوقت گداز است
گهی در شیب و گاهی بر فراز است
اگر نجم است هر یک در ره تو
همیبوسند خاک درگه تو
اگر عرش است گردان است دائم
همی اندر تو حیران است دائم
اگر لوح است از تو می چه خواند؟
که هم در این قلم چیزی نداند
اگر کرسی است کرسی رفته از پای
عجائب او فروماندهست بر جای
اگر هم نیز دیدار بهشت است
بجز تو دید خود اینجا بهشت است
اگر هم دوزخ است از ذوق سوزان است
ز عشقت دائما درخور فروزان است
اگر نارست درنارست بیشک
فتاده دائما در شعله و تک
اگر بادست جز بادی ندارد
بجز تو هیچ آبادی ندارد
اگر آبست در راهت روانه
همیگردد در اینجا از بهانه
اگر خاک است بر سر خاک دارد
درون جان و دل بر خاک دارد
اگر کوه است کوه غم ورا هست
از آن شد ریزه ریزه گشته آن است
اگر بحر است در شور و فغانست
همه از دریای فضلت میندانست
کجا داند رهی در سوی تو برد
وگر بر دست در درگاه تو مرد
کجا یارد کس از تو دم زدن باز
مگر منصور کاو گشتهست جانباز
جلالت سوخت اینجا جان عشاق
ز تست این زمزمه در کلّ آفاق
جلالت سوخت مشتاقان درگاه
از آن کافتاده اینجاگه ابر راه
جلالت سوخت مر ذرّات تحقیق
اگرچه رخ نمودستی ز توفیق
مرا بنمای مر کلّی جمالت
که تا سوزان شوم اندر جلالت
بسوزانم که مشتاقم حقیقت
نمیخواهم مر این نقش طبیعت
بسوزانم اگرچه سوختهستم
که سرّ عشق تو آموختهستم
بسوزانم که کل گردانیام تو
که راز اینجایگه میدانیام تو
وصالت را خریدارم بدین جان
از آن افتادهام مدهوش و حیران
اگرچه مستم از شوق جمالت
شدهستم گشته در عین وصالت
شدهستم کشته چون منصور اسرار
مرا آویختی اندر سر دار
مرا بردار کردهستی حقیقت
که دیدهستم ز ذاتت دید دیدت
یقین توحید تو من فاش گفتم
از آن این جوهر اندر ذات سُفتم
منم مست و تویی هشیار گشته
کنون از جسم و جان بیزار گشته
بخواهی کشتنم آخر که دانم
در اینجا گشت راز تو عیانم
فنا کن بودِ من، تا تو بمانی
مکن مستم فنای کل تو دانی
بخواهی کشتنم در خاک کویت
از اینم دائما افتاده سویت
فنا کن تا بقا یابم ز تو باز
تو دانایی درون ای صاحب راز
بجز توحید ذاتت میندانم
از آن من دائما توحید خوانم
چو دیدم اندر اینجاگاه مر دید
ترا کل زان همیگویم ز توحید
مرا تا جان بود توحید گویم
ترا در عین آن توحید جویم
یکی ذات است توحید تو ما را
عیان در دید آن دید تو ما را
اگرچه گم نکردهستم ترا من
که میدانم ترا عین لقا من
نکردم هیچ گم تا من بجویم
به صورت زان ز معنیّ تو گویم
یکی ذات است پنهان از تمامت
به هر دم میکند در جان قیامت
یکی ذات است اینجا آشکاره
یقین در خویشتن از خود نظاره
یکی ذاتست این برهان نموده
همی اسرار از قرآن نموده
یکی ذاتست کل پنهان و پیدا
مرا در جان و دل کلّی هویدا
وصال ذات تو دیدم در اینجا
شدم در ذات تو ای دوست یکتا
تو من من تو در این معنی چه گویم
تویی ظاهر کسی دیگر چه جویم
تو هستی ظاهر و باطن تو داری
تو داری مر ترا پاسخ تو داری
یکی بیچون و بی مثلی و مانند
نداری یار و خویش و زوج و فرزند
همه از تو تو از خود دیده رازت
بخود گفته حقیقت جمله بازت
نبینم غیر تو چون کل تو بودی
که دائم بوده و بودی و بودی
زهی اسرار تو مشکات ارواح
مرا از جان و دل نورست مصباح
ز روزنهای مشکاتی هویدا
از آن نور تو شد در جام پیدا
یکی جام عجائب ساختهستی
ز بود ذات خود پرداختهستی
یکی جام است پر نور حقیقت
در آن موجود بیشک دید دیدت
یکی جام است در وی ذات پاکت
عیان بنموده زو آیات پاکت
یکی جام است نور پاکت ای ذات
همی رانی در اینجا عین آیات
درون جام راح کل نمودی
حقیقت جام دیدم هم تو بودی
درون جام هستی نور روشن
بتابیده عیان در هفت گلشن
ز نورت پرتویی در کائنات است
از آن پیوسته امکان ثبات است
مزیّن کرده زین جاوید افلاک
بهسر گردان شده پیوسته در خاک
ز نورت فیض دارم هر چه دیدم
بجز تو هیچ در اشیا ندیدم
درون جان مرا کردی مزّین
ز نور تست هر ارواح روشن
درون جام دارد روشنایی
از آن در وی جمالت مینمایی
جمال خویش بنمودی تو در جام
از آن دیدم رخ خوبت سرانجام
درون جام بنمودی عیانی
درون جام دیدم تن نهانی
جمال خویش بنمودی یقینت
در این جام حقیقت پیش بینت
دل عطار مست جام عشقت
شده آغاز در انجام عشقت
نمودهستی رخت در جام عطّار
یقین گشتهست سرانجام عطّار
ز تو عطّار باشد مست این جام
حقیقت گشت خود بیند سرانجام
ز تو واقف شده واصف شده باز
ندیده در درون انجام و آغاز
به نورت روشنایی یافت اینجا
ز بود خود خدایی یافت اینجا
نظر کل کرد اندر جسم و جانم
از آن بسپردهای مر اسم جانم
بدیده مر ترا در سینهٔ خویش
درونِ تو توئی دیرینهٔ خویش
وصالت را طلب کردم ز هر کس
چو دیدم جملگی بودی تو خود بس
تو بودی در درون خویش پیدا
فکنده در درون این شور و غوغا
طلب میکردمت اندر جدایی
که تا دریافتم از آشنایی
طلب میکردمت تا باز دیدم
نه گم بودی ولی در تو رسیدم
طلب از من بُد و من طالب ای جان
تو بودی در حقیقت غالب ای جان
طلب هم از تو بود و من بدم هان
تو میگفتی حقیقت شرح و برهان
کنونت در یقین چون باز دیدم
نه گم بودی ولی در تو رسیدم
دلّ عطّار مسکین را نگهدار
دو روزی دیگرش اینجا میازار
دل عطّار مرغ دامت آمد
از آن مسکین چنین در کارت آمد
دلم حیران دام ای دام هم تو
حقیقت دولت و هم کام هم تو
در این دام توام در شادکامی
که میدانم که تو مرغ و تو دامی
در این دام توام من راز دیده
که من دام توام ای باز دیده
همه در دام تو هستند گرفتار
نمیدانندت ای دانای اسرار
یقین شد بر دل عطار این دام
که بیرون آید از دامت سرانجام
مر این مرغ دلم تا کشته گردد
میان خاک و خون آغشته گردد
بکش این مرغ اگر خواهیش کشتن
یقین مرغ از تو کی خواهد گذشتن
بکش مرغ دلم ای جان تو دانی
بکش کین کشتنستم زندگانی
مرا این کشتن تو زندگانی است
حقیقت مر حیات جاودانی است
چنانت دیدهام انجام و آغاز
که خواهم کشتن اینجاگاه سرباز
دم ذاتت زنم در سرّ اعیان
از آنم برتر از خورشید تابان
دم ذاتت زنم در سرّ توحید
نه بینم بعد از اینم جز در این دید
تو درجانی کجا جویم ترا من
چو توهستی کرا گویم ترا من
تو در جانی چنین غوغا فکنده
مرا در قربت الّا فکنده
تو درجانی چنین اسرار گفته
ز خود گفته چنین در خود شنفته
تو درجانی و عطّار از تو موجود
حقیقت خود تو مقصود و تو موجود
از آن جز تو نخواهم دید غیری
که جز تو من ندارم هیچ سیری
بتو روشن شده جان و جهانم
از آن از غیر اینجا من جهانم
ندیدم غیر تو بود تو دیدم
ز آن مر بود تو گفت و شنیدم
ندیدم غیر تو جانان جز ای دل
همه از تست اینجاگاه حاصل
نه کس در پردهٔ تو راز بُرده
نه کس از تو نشانی باز برده
تو اندر پرده و جمله طلبکار
در آخر پرده برداری ز اسرار
یکی ذات دوئی عین صفاتت
کنی مخفی همه در نور ذاتت
یکی ذاتی دوئی اینجا نداری
از آن پیدا شده الّا تو داری
ز لا موجودی و الّا حقیقت
ز الّا اللّه دیدم دید دیدت
ز الّا اللّه میبینم نشانت
از آن میگویم این شرح و بیانت
ز الّا اللّه میبینم دل و جان
ترا ای ماهرو خورشید رخشان
ز الّا اللّه دیدم مر ترا باز
ندیدم جز ترا انجام و آغاز
حقیقت بیشکی هر دو جهانی
حقیقت سرّ پیدا و نهانی
بجز تو هیچ اینجا غیر نبود
حقیقت کعبه و هم دیر نبود
تو تا بنمودهٔ این کعبهٔ جان
همه ذرّات گرد اوست گردان
در این کعبه جلال تست پیدا
یقین نور جمال تست پیدا
در این کعبه همه روی تو بینم
همه ذرّات در سوی تو بینم
همه در کعبه اند و کعبه جویان
همه در کعبهٔ وصل تو پویان
همه در کعبه اینجاگه رسیده
جمالت را در آن کعبه ندیده
در این کعبه جمال جاودانی است
درونش هم نشانِ بی نشانی است
در این کعبه تمامت وصل یابند
ترا آخر در اینجا اصل یابند
جمال کعبه اینجاگه نمودی
دل خلقی ز دیدارت ربودی
از این کعبه نمودستی جمالت
شده تابان در او نور جلالت
از آن نور است کعبه پاک و روشن
از آن عکسی شده هر هفت گلشن
حقیقت سالکان اندر طوافند
جمالت را از آن در عشق لافند
توئی در کعبه و چیز دگر نیست
بجز واصل در این کعبه خبر نیست
همه ره کرده در کعبه رسیده
جمالت را در آن کعبه ندیده
همه اندر طواف و کعبه در جوش
یقین در راه هم گویا و خاموش
کسی در وصل کعبه راه یابد
که در کعبه جمال شاه یابد
جمال شاه بیشک در درونست
حقیقت عشق اینجا رهنمونست
حقیقت عشق اینجا در کند باز
بیابی توجمال خود باعزاز
پس آنگه در سوی کعبه شتابی
جمال شاه اینجاگه بیابی
ولیکن راه هر کس نیست اینجا
مگر آنکو بود در عشق یکتا
کسی در کعبه ره دارد حقیقت
که رشته باشد از عین حقیقت
کسی در کعبه ره دارد یقین او
که باشد بیشکی عین الیقین او
کسی در کعبه روی شاه بیند
که کلّی نور الاّ اللّه بیند
کسی در کعبه دارد وصل جانان
که کلّی دیده باشد اصل جانان
کسی در کعبه جان پیش بین شد
که چون منصور در عین الیقین شد
کسی در کعبه جانان صفا دید
که بود خویشتن مر مصطفا دید
کسی در کعبه جانان اناالحق
زند کو باز بیند راز مطلق
حرم گاهی است جانت کعبهٔ یار
وصال او در آنجاگه پدیدار
وصال حق در اینجا جوی بیچون
که بنماید محمّد بیچه و چون
ز دید مصطفی در کعبهٔ دل
ترا مقصودکل آید بحاصل
ز دید مصطفی دم زن بعالم
که بنماید ترا سرّ دمادم
ز دید مصطفی بین ذات در خویش
اگر برداری اینجاگاه از پیش
حجاب کفر و زو گردی مسلمان
بآخر باز یابی روی جانان
وصال مصطفی دان ذات مطلق
که میگویم ترا آیات مطلق
یقین کُنْتُ نَبِیّا گر بدانی
بجز احمد دگر چیزی ندانی
یقین ما کان زِبَر خوان تو ز قرآن
که تا باشد ترا این نصّ و برهان
کسی در کعبهٔ جانان قدم زد
که بود خویتشن او بر عدم زد
کسی در کعبهٔ جانان یقین یافت
که بود مصطفی را پیش بین یافت
چو حق با مصطفی اسرار گفتست
نگه میدار آنچت یار گفتست
منه پای از شریعت دوست بیرون
وگرنه اوفتی در خاک ودر خون
منه پای ا زشریعت دوست بر در
که ناگه اوفتی از خیر در شر
شریعت پیش گیر و بی بلا باش
حقیقت آنگهی عین لقاباش
شریعت پیش گیر و راز دریاب
که از شرع محمّد یابی این باب
دَرِ احمد زن و رَو کن تولّا
که تا اویت رساند سوی الّا
دَرِ احمد زن و وز غم جدا گرد
ز دید مصطفی دید خداگرد
در احمد زن و اسرار او بین
ز دید او یقین انوار او بین
در احمد زن و فارغ نشین تو
ز دید او عیان دیدار بین تو
در احمد زن و زو خواه اینجا
حقیقت تا نماید شاه اینجا
حقیقت بازدان زو در شریعت
که او بنمایدت حق بی طبیعت
باذن او شو اندر ذات بیچون
ز ذات مصطفی حقست بیچون
مشو مجنون و عاقل باش در شرع
که اینجا باز دانی اصل از فرع
یقین گر مصطفی را دوست دانی
از او اسرار ذاتت باز دانی
یقین گر مصطفی جوئی رهِ او
ببوسی خاکِ پاکِ درگهِ او
یقین گر مصطفی بنمایدت دوست
برون آرد ترا چون مغز از پوست
یقین گر مصطفی بنمایدت راز
به بینی در نفس انجام و آغاز
یقین گر مصطفی رازت نماید
ره گم کرد کی بازت نماید
تولاّ کن که او دیدست اللّه
حقیقت راز بشنیدست ز اللّه
از او یابی معانی تا بدانی
وگرنه خوار و سرگردان بمانی
من از وی باز دیدم راز تحقیق
وز او هم یافتم آیات توفیق
یکی را باز بین در عرش و کرسی
که گردی در زمانه روح قدسی
یکی را باز بین لوح و قلم دوست
پس آنگه زن به جز حق کل رقم دوست
یکی را باز بین در عین جنّت
که هستی آدم اندر اصل فطرت
یکی را باز بین در فرش اینجا
که نوری آمده در عرش اینجا
یکی را باز بین در عین آتش
مشو مانند او جانان تو سرکش
یکی را باز بین در دمدمه باد
در او روح فنا کن در یکی باد
یکی را باز بین در آب اعیان
که زان آبست اینجا جسم تابان
یکی بنگر ز خاک و باز بین تو
حقیقت بازبین و راز بین تو
همه در خاک و خاک از صانع پاک
نهاده بر سر خود تاج لولاک
ز دید مصطفی در خاک بنگر
در او اسرار صنع پاک بنگر
همه درخاک شد موجود تحقیق
از او بنگر تو بود بود تحقیق
ز اصل خود اگر واقف شوی تو
در اعیان خدا واصف شوی تو
یقین خاکست مر آیینه بنگر
جمال دوست مر آیینه بنگر
درون خاک میدان تو که خاکی
بصورت لیک معنی ذات پاکی
درون خاک پیدا آمدستی
هم اندر خاک یکتا آمدستی
تو اندر خاکی و خاک ازتو بینا
حقیقت سرشناس ای پیر دانا
تو اندر خاکی و روح تو در خاک
همین اطوار دارد سوی افلاک
تن از خاکست و جان از بهر تو یار
درون خاک پاک آمد پدیدار
تن از خاکست و جان از ذات بنگر
ز خاک بستهٔ نقاش بنگر
ز خاکت باز گفتم باز دان تو
ز خاک پاک اینجا راز دان تو
نگفتست جسم از خاکست اینجا
ببینی روح قدس پاک اینجا
حقیقت خاک واصل گشته دانم
فلک از بهر او سرگشته دانم
فلک سرگشته شد از بهر طین او
که طین دارد یقین عین الیقین او
همه نور حقیقت در سوی خاک
مراو ریزد ز ذاتت سوی افلاک
حقیقت نور حق درخاک دیدم
از اینجا من در این درگه رسیدم
حقیقت خاک درگاه الهست
کسی داند که در راه الهست
در این درگاه آدم گشت پیدا
حقیقت جان جان گشته هویدا
در این درگاه آدم آفریدند
ملایک عشق از جانم مزیدند
در این درگاه کلّی سجده کردند
همه زینجایگه مرگوی بردند
همه در سجدل آدم شده باز
که آمد بود اندر عزّت و ناز
از آن دم بود آدم در سوی خاک
حقیقت آمده از حضرت پاک
از آن آدم در این درگاه آمد
حقیقت او ز دید شاه آمد
از آن حضرت نَفَخْتُ فیه من روح
دمید اندر وجود او و هم نوح
ابا شیث و ابا عین خلیلش
تمامت انبیا زو بین دلیلش
در این خاک از یکی پیدا نمودند
چونیکو بنگری یک ذات بودند
چراغی بود آدم باز کرده
از آن بُد عزّت جان هفت پرده
از آن بود آدم اینجا ذات بیچون
که اندر خاک آمد بیچه و چون
چراغ نور وحدت بوده اینجا
عیان ذات قربت بوده اینجا
از او پیدا شدند اینجا تمامت
از او بنگر تو این شور و قیامت
چراغی از چراغی باز کن تو
دگر زین راز دیگر راز کن تو
چنان دان کین همه از یک چراغند
فتاده از ازل در عین باغند
چو دنیا کشتزار آن جهانست
در اینجا تخمها گشته عیان است
یکی تخمست چندین بر بداده
همه اندر بر رهبر نهاده
یکی تخمست اندر ذات موجود
هزاران قسم در ذرات موجود
یکی تخمست از سرّ الهی
بداده تخم اینجا از کماهی
یکی تخم است اگر تو باز بینی
درونت گشته آنگه راز بینی
یکی تخمست آدم تا بدانی
از او پیدا شده گنج معانی
در این خاکست اینجا تخم کشته
حقیقت سجدهاش کرده فرشته
ترا چون تخم از خاکست مولود
زبان خویش را میکردهٔ سود
ندیدی تخم خود ای آدم پیر
از آنی دائما در عین تدبیر
توئی آدم ز آدم باز زاده
تو بازی لیک از شهباز زاده
توئی در اصل فطرت شاهبازی
که داری در یقین با شاه رازی
در اینجا راز خود را باز بین تو
اگر مردی در اینجا راز بین تو
سجودت کرده اینجا مر ملایک
نمییابی مر این سرّ فذلک
حقیقت این چنین جوهر که روحست
از آن دم آمده فتح و فتوحست
تو او را این چنین مر خوارداری
حقیقت کمتر از نشخوار داری
بخورد و خواب کردستی بضاعت
رسی اینجا که خواهی مر قناعت
ببردن تا نیابی شرمساری
زهی نادان ندانم در چکاری
ترا از جمله اشیا آفریدست
کرامت مر ترا کلّی گزیدست
ترا آخر نمود ای خوار مسکین
چنین مانده ترا رو زار و مسکین
ترا پیدا نموده عزّت خویش
تو افتاده چنین در لذّت خویش
ترا زان جوهر قدس حقیقت
که پنهان آمدستی در طبیعت
ترا از آن جوهر قدسی عیانی
که مکشوف است در تو هرمعانی
تو از آن جوهر قدسی باعزاز
که اینجا آمدستی و شدی باز
تو از آن جوهری کز جمله اشیا
از آن جوهر شدست ای دوست پیدا
حقیقت آدمی و نی ز آدم
که اعیان آمدستی تو از آن دم
نَفَخْتُ فیه مِنْ روحی در این جسم
در اینجا باز ماندستی تو درجسم
نفخت فیه من روحی در اسرار
در این جسم آمدستی کل پدیدار
نفخت فیه من روحی ز اعیان
حقیقت اسم بنهادی تو در جان
نفخت فیه من روحی یقین تو
اگر باشی در این سر راز بین تو
نفخت فیه من روح از صفاتی
که از نفخ یقین اعیان ذاتی
نفخت فیه من روحی عیانی
که مکشوفست در تو هرمعانی
نفخت فیه من روحی تو از ذات
منقش گشته اندر عین ذرّات
نفخت فیه من روحی وصالی
چرا افتاده در عین وبالی
نفخت فیه من روحی ز دیدار
تو داری اندر اینجا سرّ اسرار
نفخت فیه من روحی تو دریاب
سوی آن نفخه دیگر زود بشتاب
نفخت فیه من روحی چه چاره
همه ذرّات در تو شد نظاره
نفخت فیه من روحی ز اشیا
همه در تو شده اینجا هویدا
نفخت فیه من روحی تو خورشید
بخواهی ماند اندر سایه جاوید
نفخت فیه من روحی تو در ماه
زده بر آفرینش نورت ای شاه
نفخت فیه من روحی تو از عرش
فکنده نور خود اندر سوی فرش
نفخت فیه من روحی ز جنّات
حقیقت سجدهٔ تو کرده ذرّات
نفخت فیه من روحی در آتش
در این آتش فتادستی عجب خوش
نفخت فیه من روحی تو از باد
ز نور خویش کرده باد را باد
نفخت فیه من روحی تو در آب
فکنده نور خود را اندر او تاب
نفخت فیه من روحی تو در طین
در این طین مر جمال خویشتن بین
مر این صورت مبین کاینجا چنانست
جمالت برتر از حدّ کمالست
جمالت برتر ازکون و مکانست
یقین کون و مکان در تو عیانست
جمالت پرتوی بر عالم افتاد
که آن پرتو درون آدم افتاد
جمالت بی نهایت اوفتادست
لطیفی بس بغایت اوفتاداست
جمالت رشک ماه اندر خور آمد
حقیقت مردمی زان خوشتر آمد
جمالت عالم دل در گرفتست
رقم بر چرخ و ماه و خور گرفتست
عجائب صورت معنی نموده
لطافت بر لطافت در فزوده
همه حیران تو مانده تو حیران
ز خودتا تو چه چیزی مانده پنهان
تو اندر پردهٔ عزت بمانده
در این قربت از آن حضرت بمانده
حقیقت تو از این آیینه هستی
ز بود خویشتن بت میپرستی
در این آیینه موجودی همیشه
که اندر بود کل بودی همیشه
در این آیینه بر خود عاشقی تو
از آن د رعشق کلّی لایقی تو
در این آیینه پیدائی و پنهان
حقیقت جانی از دیدار جانان
وجود جملگی اینجا تو داری
که هم پنهان و هم پیدا توداری
چنان طوفان فکندی در گِل و دل
که کردی در یقین عطّار واصل
در این معنی ترا در خویش دیدم
بجز تو من کس دیگر ندیدم
حقیقت سالکانت بنده آمد
که رویت چون مه تابنده آمد
حقیقت بدر و خورشید منیری
سزد کافتاد گان را دستگیری
ز شوقت جانها دادند عشاق
که در عین توئی افتادهٔ طاق
ز شوقت جان چه باشد تا فشاند
بسر در راه تو انسان نماند
ترا داند هر آنکو واصل آمد
که مقصود از تو کلّی حاصل آمد
تو مقصودی دگر تحقیق هیچست
بجز تو جمله نقش پیچ پیچست
تو مقصود جهانی و وجودی
که نزد عاشقانت بود بودی
زهی دیدار تو دیدار بیچون
نمود روی خود از کاف وز نون
نمودستی رخ اندر حقهٔ خاک
ز بهر تست گردان نجم و افلاک
ز بهرتست گردان آفرینش
توئی مر جزو تو اینجا یقینش
چنانت اندر اینجا باز دیدم
ترا انجام با آغاز دیدم
توئی اصل چنان گم کردهٔ باز
خود اینجا تو ندانی خویشتن راز
چنان گم کردهٔ در پرده خود تو
که بنمودستی اینجا نیک و بد تو
حجابت صورت افلاک آمد
نمود عشقت اندر خاک آمد
حجابت صورتست و عین رازی
که خود را زین حجابت دیده بازی
حجابت صورتست و بس حجابست
از آن اینجات اعداد و حسابست
حجابت صورتست ای کار دیده
خود اندر پنج و شش ناچار دیده
خود اندر چار و شش بنمودهٔ تو
ازل را با ابد پیمودهٔ تو
خود اندر چار و شش دیدی سرانجام
بتو پیدا شده آغاز و انجام
خود اندر چار و شش دیدی همیشه
ز غفلت خویش خوش داری همیشه
مشو غافل که عقل کل تو داری
ز نور جزو و کل اسرار داری
مشو غافل که اسرار جهانی
بمعنی این جهان و آن جهانی
رسیدستی یقین زان حضرت پاک
وطن کردستی اندر حقهٔ خاک
در این منزل مکن اینجا قراری
مجو زین منزل آخر هیچ یاری
رسیدستی در این منزل یقین تو
فروماندستی اندر کل یقین تو
رسیدستی در این منزل حقیقت
گرفتاری کنون سوی طبیعت
در این منزل مکن اینجا قراری
مجو زین منزل آخر هیچ یاری
در این منزل مکن اینجا مقامت
که یابی بیشکی درد و ندامت
در این منزل مکن جز نیکنامی
که در عشقت حقیقت کل تمامی
در این منزل نظر کن بود اوّل
مشو در هر صفت بر خود معطّل
در این منزل به جز از شرع منگر
یقین اصل بین و فرع منگر
در این منزل ز دین تقوی نگهدار
ز صورت بگذر و معنی نگهدار
در این منزل بتقوی جان مصفّا
کن و کم گرد در عین مسمّا
در این منزل ز تقوی شادمان شو
بپاکی از حقیقت جان جان شو
در این منزل بتقوی دل فروشوی
درون جان و دل اسرار کل جوی
در این منزل بتقوی راست رو باش
خموشی کن تو بی فریاد و او باش
در این منزل مکن بد تا توانی
که نیکی یابی از سرّ معانی
در این منزل نکو نامی بدست آر
که تا باشی حقیقت صاحب اسرار
در این منزل ز دید شرع مگذر
ز شرع دوست در معنی تو برخور
در این منزل مبین جز یار تحقیق
که میبخشد ترا مر یار توفیق
در این منزل نخواهی بود پیوست
مکن بس جان خود اینجایگه پست
در این منزل تو خواهی رفت ناچار
یقین بی صورت پنج و شش و چار
از این منزل تو خواهی رفت بیرون
حقیقت عاقبت در خاک و در خون
از این منزل تو خواهی رفت بیشک
فنا خواهی شدن در ذات اکل یک
بس ای جان چون در اینجائی بدنیا
نظر کن پیش از این دیدار مولی
در اینجا بازبین پیش از شدن باز
نمود عشق خود زانجام و آغاز
در اینجا بازبین ای کار دیده
که تا باشی حقیقت یار دیده
در اینجا بین و اینجا رو بشادی
که چون بینی تو اینجا داد دادی
ترا مقصود صورت بد در اینجا
یقین خود ضرورت بُد در اینجا
یقین خویشتن را میشناسی
که هستی جوهر و بس بی قیاسی
تو اینجا جوهری چون از نمودار
درون بحر استغنا پدیدار
در این بحر حقیقت جوهر اوست
صدف بگرفته پنهانی تو از پوست
در این بحر صدف بشکن حقیقت
صدف اندر نمود خود طبیعت
برون آی و نمایت جوهر اینجا
گذر کن از صدف مگذر در اینجا
کجا توقیمت این دم بدانی
حقیقت جز دمی اینجا نرانی
بخورد و خواب ماندی باز اینجا
حقیقت می نرانی باز اینجا
نه از خود یک نفس آسودهٔ تو
از آن در رنج و غم فرسودهٔ تو
همه رنج تو بهر خورد و شهوت
بود زانی یقین در عین نخوت
همه رنج تو از کبرست وز کین
از آن اینجا نداری هیچ تمکین
همه رنج تو از تست و ز صورت
از آن این دم نمییابی حضورت
حقیقت مُردَم اندر ماجرائی
ز غفلت مانده در چون و چرائی
مگو چون و چرا زین فعل بگذر
صفات ذاتی و در فعل منگر
چرا خود را چنین محبوس داری
دَرِ نابسته را مدروس داری
اگر باشی چنین در حقهٔ خاک
کجا گردی ز آلایش یقین پاک
اگر باشی چنین نادان بمانی
بمیری ره سوی معنی نداری
چه تو چه گاو خر هر دو یکی دان
تو این معنی حقیقت بیشکی دان
چو تو در لذت نفس و هوائی
مثال قطره از دریا جدائی
جدائی این زمان از عین دریا
درون چشمهٔ در شور و غوغا
کجا در سوی کلّی رهبری تو
که مانده چون بَقَر بیشک خری تو
مشو در عین لذّات بهیمی
اگر جویان حوران و نعیمی
مشو در صورت کبر و حسد تو
برون بر مر کدورت از جسد تو
صفا ده اندرون را از طبیعت
ز شرع کل شو اینجا در حقیقت
صفا ده اندرون از شهوت و آز
چو مردان اندرین ره سر برافراز
صفاده اندرون از زشتخوئی
اگر گردی چنین بیشک نکوئی
صفا ده اندرون از خواب کردن
بنه نزدیک شرع از صدق گردن
تقرب کن تو اندر شرع احمد
که بیرون آوری یاجوج از بند
چه میدانی که چه بودی در اینجا
چو گردی پاک معبودی در اینجا
خدا در تست بی آلایش ای دوست
وجود خویش کن پالایش ای دوست
درون خاکی اندر حضرت پاک
مکن آلوده خود را اندر این خاک
از این آلودگی تا چند گویم
منم پیوند کل پیوند جویم
چو عطّار این زمان بگذر ز خوابت
که رد عقبی نباشد مر عذابت
چو عطّار این زمان بگذر تو از خود
که تا کردی ز تقوی اندر او فرد
چو عطّار این زمان کن راستی تو
که تا هرگز نیابی کاستی تو
چو عطّار این زمان آهسته جان باش
حقیقت بود پیدا و نهان باش
چو عطّار این زمان دیدار مییاب
همه از جان و دل اسرار مییاب
چو عطّار این زمان از خود فنا گرد
برانداز این حجاب و کل خدا گرد
چو عطّار این زمان تو پاک رو باش
که ناگاهی ببینی دید نقاش
چو عطّار این زمان ره راه کن خود
بمنزل اندر آی وش اد کن خود
چو عطّار این زمان بود فنا باش
حقیقت پیر معبود بقا باش
چو عطّار این زمان بین ذات بیچون
گذرکرده ز خویش و هفت گردون
بزیر پای همّت در نهاده
در معنی ز دید کل گشاده
چنان کرده است ره تا باز دیدست
بنزد شاه بیشک راز دیدست
چنان کردست اینجاگه سلوک او
که در ره شد بر شمس الدّلوک او
چنان کردست در اینجایگه راه
که در منزل پدیدست او رخ شاه
ره جان کرد و جانان باز دید او
نظر کرد و مرش خود راز دید او
ره جان کرد و اینجادید دیدار
همه از او پدید او ناپدیدار
ره جان کرد و جان شد اندر اینجا
ز دید خویش پنهان شد در اینجا
ره جان کرد دید او ذات موجود
از او دیدند مر ذرّات مقصود
ره جان کرد و جان را دید صافی
چو آدم دید دید دید صافی
چو آدم راز جانان در بهشت او
بدید و جمله از باطن بهشت او
چو آدم در بهشت جان قدم زد
در آخر جزو را در کل رقم زد
چو آدم در بهشت جان بقا یافت
بنور بدر عالم مصطفا یافت
چو آدم در بهشت جان حقیقت
قدم زد بیشکی او در شریعت
چو آدم در بهشت جان بقا شد
ز جنّت در گذشت و کل خدا شد
چنان از وصل جانان ناپدید است
که اندر وصل درگفت و شنیدست
چنان ازوصل جانان یافت اعزاز
پدیدست از یقین انجام و آغاز
نموددوست شد تا دوست دیدش
یقین با اوست مر گفت و شنیدش
ز خود بگذشت تا کل دوست گشتست
حقیقت مغز شد بی پوست گشتست
همه او دید و جز او غیر نگذاشت
یکی شد در درون و سیر بگذاشت
یکی شد در درون ودید دلدار
یکی شد او ز دید دید دلدار
بجز دلدار چیزی میندید او
هم از دلدار شد می ناپدید او
فنا شد بود عطّار از میانه
رسید اندر لقای جاودانه
فنا شد بود عطّار از دو عالم
از آن دم زد اناالحق در دمادم
فنا شد بود عطّار از نمودار
از آن زد مر اناالحق خود بخود یار
فنا شد تا زلا الّا عیان دید
نظر کرد وزلاکل بی نشان دید
فنادر لا شد ودیدار لایافت
در آن لا آخرو دید خدا یافت
ز حق درحق یقین حق یافتست او
از آن در جزو و کل بشتافتست او
ز حق در حق حقیقت حق بدیدست
از آن در حق چو حق حق ناپدیدست
ز حق در حق چنان شد در فنا باز
که از حق یافت حق حق را لقا باز
چو حق حق دید از صورت گذر کرد
حقیقت بود حق از حق خبر کرد
ز حق در حق حقیقت حق عیان دید
حقیقت حق عیان عین العیان دید
ز حق در حق چنان موجود آمد
که او را جمله حق مقصود آمد
ز حق در حق لقای جاودان یافت
نظر کرد و خود اندر جان جان یافت
ز حق حق گفت نی باطل ندید او
همه ذرّات جز واصل ندید او
ز حق حق گفت در راز نهانی
همه در شرح اسرار و معانی
ز حق حق گفت اینجا سرّ مطلق
ز حق دم زد در اینجا از اناالحق
ز حق حق گفت کل خود دید توفیق
ز حق در حقِّ حق دریافت تحقیق
ز حق حق گفت اینجا راز بیچون
وز او بشنفت اینجا بیچه و چون
ز حق حق گفت بود جاودانت
حقیقت حق ز پیدا و نهانت
چنان در حق گمست و حق در او گم
که غیر قطره شد در عین قلزم
چنان در حق عیان جاودان دید
که ذرّاتی شد و هردو جهان دید
چنان در خود دو عالم یافت در خود
بمعنیّ و بصورت کل رقم زد
چنان در حق عیان سرّ لا شد
که گوئی دائما دید خدا شد
چنان در عین توحیدست در دید
که چیزی مینداند جز که توحید
چنان در عین توحیدست در خود
که یکسانست بیشک نیک با بد
چنان در عین توحید است در راز
که خود میداند او انجام و آغاز
چنان در عین توحیدست گویا
که خود در خود شدت او دید یکتا
چنان در عین توحیدست بیشک
که چیزی نیست نزدیکش به جز یک
چنان اندر یکی محبوب دیدهست
که طالب جملگی مطلوب دیدهست
چنان اندر یکی شد بینشان باز
که در یکی به بیند جان جان باز
مگو عطّار خاموش گزین تو
در این معنی به جز یکی مبین تو
عنان را باز کش از سوی این راز
مگو این سر دگر با هیچکس باز
عنان را بازکش در سوی حضرت
دگر مر تازه کن مر جان حضرت
عنان را بازکش تا دم زنی تو
یقین دم در دم آدم زنی تو
چنان مستغرق عشق یقینی
که جز حق در همه چیزی نبینی
چنان مستغرق دریای بودی
که در حق جسم و جان اینجا ربودی
چنان مستغرق دریای شوقی
که اندر ذات کل یکتای ذوقی
چنان دیدی تو با خود در یقین باز
که حقی و مگو دیگر تو این راز
ابا لبّیک یا خود جوی جمله
عیانِ دید از خود جوی جمله
عیان دید در خود بین و تن زن
دمادم گفت را زین گفت بشکن
دمی با صورت و یک دم معانی
همی پرداز اسرار و معانی
حقیقت جان در این معنی بداند
یقین در قربت این معنی بداند
نداند صورت خود این چنین راز
که موجود است در انجام و آغاز
به وقت صورت این معنی بیابد
که گم کرده سوی مولی شتابد
چو صورت این بیابد آخر کار
شود اندر فنا مانند عطّار
از آن گفتم بهقدر هر کس این سرّ
که میباشد در این معنی ظاهر
ترا چون نیست باطن این حقیقت
نگه میدار ظاهر در شریعت
به ظاهر کوش و در باطن نظر کن
همه ذرّات آنگاهی خبر کن
به ظاهر کوش اینجا تا توانی
که بگشاید ترا راز معانی
حقیقت باز بینی آخر کار
به تقوی و به معنی ظاهر یار
ولی صبریت باید کرد اینجا
که تا گردی حقیقت فرد اینجا
ز صبرت عاقبت یابی سرانجام
بیابی از کف ساقی جان جام
ز صبرت عاقبت محمود باشد
در آخر دیدنت معبود باشد
ز صبرت کام دل اینجا برآید
به صبرت غصّه و غم بر سر آید
ز صبرت باز بنماید جمالش
به صبرت میبیابی کل وصالش
ز صبرت باز بنماید رخ خویش
به صبرت این حجب بردار از پیش
خدا را صبر مؤمن دوست دارد
مراد از صبر در آخر برآرد
رهت میپرس از هر پیر اینجا
که یابی پیر با تدبیر اینجا
که ناگه پیرت اینجا رخ نماید
ز ناگاهی رخ فرّخ نماید
طلب کن پیر خود در اندرون تاز
که با تو پیر گوید در یقین راز
طلب کن پیر تا اینجا بیابی
درون خویش از او یکتا بیابی
طلب کن پیر میگوید یقینت
که اندر اندرونت پیش بینت
طلب کن پیر را کاو پیش بین است
که پیر کل ترا عین الیقین است
طلب کن پیر تا کل راز گوید
ترا از دید کلّی باز گوید
نمیدانی ترا پیری است همراه
ترا افکنده اینجا گاه در راه
نمیدانی که پیرت هست در جان
حقیقت در صفت خورشید تابان
نمیدانی تو پیر دیر اینجا
که افکنده است اندر سیر اینجا
ز پیر دیر مینا در حجابی
از آن درمانده در دید حسابی
ز پیر دیر چشم خویشتن باز
ببردت تا نماید رازها باز
کسی از پیر اینجا نیست آگاه
بجز آنکو بوَد مر سالک راه
حقیقت سالک اینجا پیر بیند
درون را پیر با تدبیر بیند
حقیقت سالک اینجا دید سیرش
بپرسید او ز پیر بی نظیرش
مصیبت نامه اینجا پیر برگفت
دُرِ اسرارهایم پیر کل سفت
جهان پیر است اگر دانستهای باز
که گردیدهست در انجام و آغاز
حقیقت سالک از وی با خبر شد
گهی در شیب و گاهی بر زبر شد
همیپرسید راز جمله اشیا
که بود کل کند در خویش پیدا
مکان کوی میگردید سالک
از آن شد زبدهٔ کلّ ممالک
همیپرسید از هر چیز او راز
همیآمد به نزد پیر خود باز
بیان میکرد با پیر طریقت
که تا مر باز بیند او حقیقت
چنان پیرش یقین میگفت تحقیق
که تا یابد در اینجا باز توفیق
گهی سالک بَرِ خورشید بودی
ابا او گفتی و از وی شنودی
گهی در پیش ماه و گاه بر عرش
گهی لوح و قلم هم گاه او فرش
گهی با جبرئیل و گه سرافیل
ز میکائیل و گاهی هم عزرائیل
گهی موسی گهی با آتش و آب
گهی با خاک و باد اند تک و تاب
گهی با وحش و طیر اینجا عیان شد
ابا ایشان در این شرح و بیان شد
گهی با آتش و گه کوه و دریا
گهی بر آسمان گه بر ثریّا
گهی با آدمی و گاه ابلیس
گهی در جستن حق کرد تلبیس
گهی از آدم و مرگاه از نوح
که تا او را فزاید قوّتِ روح
گهی با آسمانها گه ملایک
بیان پرسید اینجاگاه یک یک
گهی از موسی و گه مر براهیم
همیپرسید سالک گشته تسلیم
گهی عیسی از او پرسید هم راز
حقیت ز انبیا میدید او راز
گهی در شیث پیش پیر بودی
ابا او گفتی و از وی شنودی
همه راهش سوی احمد نمودند
درش در سوی کل آخر گشودند
بآخر پیش احمد یافت تحقیق
مر او را داد اینجاگاه توفیق
ز احمد راه خود و اسرار خود یافت
بآخر جسم و جان اندر اَحَد یافت
محمد(ص) راز او بنمود اینجا
درش در دید کل بگشود اینجا
رهش بنمود اوّل سوی صورت
که در صورت بود معنی ضرورت
ز حُسنش بگذرانید و خیال او
ز عقل و قلبت و آنگه وصال او
عیان در جان خود دید از حقیقت
گذر کرد آخر کار از طبیعت
چو اندر منزل جان او قدم زد
وجود عقل در سوی عدم زد
درون جان در اسرار کماهی
عیان جان یافت اسرار الهی
ز جان پرسید و با جان او سخن گفت
مر او را راز جان و سر کهن گفت
بدو جان گفت راز خویش اینجا
حقیقت چو نظر بگماشت اینجا
حقیقت سالک اینجا جان عیان دید
درون جان خود او جان جان دید
حقیقت جان جان بود او یقین او
شده ذرّات اینجا پیش بین او
همه ذرّات را در ره فکندند
بپرسش جمله پیش شه فکندند
حقیقت چونکه سالک در بر جان
در اینجا شد حقیقت رهبر جان
نمود خویشتن از جان یقین یافت
در اینجاگه عیان عین الیقین یافت
ز جان پرسید سالک راز بیچون
مر او را گفت جان سر بی چه و چون
که من بودم ترا گم کردهٔ خویش
حقیقت مر ترا در پردهٔ خویش
در این پرده ترا گم کردم اوّل
که تا ماندی در اینجاگه معطّل
در آخر چون به نزدم آمدی تو
حقیقت کام اینجا بستدی تو
منت کردم در اشیا جمله گردان
منت بودم در اینجا جان جانان
حکایت مر بسی بشنیدم از پیر
حقیقت من بدم از پیر تدبیر
من اینجا مر ترا کل رخ نمودم
منم جان نیز هم پاسخ نمودم
منم جبریل و میکائیل بنگر
هم اسرافیل و عزرائیل بنگر
منم لوح و منم کرسی منم عرش
منم عین قلم بنوشته بر فرش
منم جنّت منم دوزخ در اینجا
منم حور و قصور و عین حورا
منم خورشید و ماه و جمله انجم
ترا کردم درون جملگی گم
منم عاشق یقین بنگر تو مر باد
ز باد و خاک من کرده تو آباد
منم طیر و وحوش و آدمی من
منم هم جنّ و انس اندر کمین من
منم عین نبات ودید حیوان
منم اینجا حقیقت دان از اینسان
منم آدم منم نوح اندر اینجا
منم مر انبیا اندر تو پیدا
منم دیدار سرّ مصطفا کل
که بنمودم ترا اینجا لقا کل
منم جان و منم جسم و منم دل
منم عین خیال و نیست باطل
منم اینجا و آنجا در یقین باز
نمایم مر ترا انجام و آغاز
ز من مگذر که من جانم ز صورت
نمایم هر دمی اینجا حضورت
ز من مگذر بمن بنگر یقین تو
که من هستم درونت پیش بین تو
ز من دان هرچه دانی اندر اینجا
نمودم مر ترا ای مالک اینجا
کنون تا قدر من بشناسی از جان
مرو جایی دگر خود را مرنجان
تو قدر من بدان تا در یقینت
نمایم جاودان عین الیقینت
در اینجا منزلت آن شه نمایم
در آخر مر ترا آن مه نمایم
در اینجا منزلت در خود فنا کن
پس آنگاهی ز من خود را بقا کن
در اینجا منزل است و من منازل
ترا گردانم اندر عشق واصل
در اینجا منزل است و من حقیقت
کنم پاکت در اینجا از طبیعت
در اینجا منزل است ای مرد سالک
نظر میکن تو در عین مناسک
همه در تست و من از تو پدیدار
یقین در من شو اینجا ناپدیدار
همه در تست اگر از من بیابی
حقیقت در درون از من بیابی
منت واصل کنم چون خویش اینجا
همه حاصل کنم چون خویش اینجا
حقیقت چون وصالت آخر کار
ز جان میآید اینجاگه پدیدار
ز جان واصل شوی اینجا حقیقت
نماید جان در آخر دید دیدت
تو جان و اصل شوی چون باز بینی
ز جان مر راز بیچون بازبینی
ز جان و اصل شوی در جزو و کل تو
ز جان یابی حقیقت عین کل تو
ز پیر جانت کردم آگه اینجا
اگر هستی چو سالک در ره اینجا
در این معنی اگر ره باز یابی
ز پیر خویشتن شهباز یابی
ترا پیریست جان و راز دیدهست
همه در خویشتن او باز دیدهست
ترا جان پیر تن اینجا روان است
جمال جان ترا عین العیان است
جمال او اگر یابی چو احمد
شوی آنگه چو منصور و مؤیّد
جمال جان نظر از اندرونت
که جانست اندر اینجا رهنمونت
جمال جان نظر کن در نهان تو
کز او یابی در آخر جان جان تو
جمال جان بخود پیوسته داری
از آن نور یقین پیوسته داری
جمال جان چو مردان باز دیدند
حقیقت آن عیان شهباز دیدند
جمال جان اگر رویت نماید
یکی بینی ز هر سویت نماید
همه جانست و تن جانست اینجا
عیان تن جان پنهان است اینجا
همه جانست و تن از جان پدیدار
ز تن مر جانست اینجا ناپدیدار
حقیقت جان ز تن باشد نهانی
به تن میگوید او راز نهانی
ز تن هرگز کسی واصل نبودهست
مراد کس ز تن حاصل نبودهست
ز تن جز رنج و درد سر نیاید
همان از تن غم و اندوه فزاید
همه رنج از تن است و شادی از جان
که همچون جان شود در خویش پنهان
خبر کن تو تن از سرّ حقیقی
که با جان دائما در دل رفیقی
خبر کن تن که خواهی شد فنا باز
بیابی در فنا بیشک بقا باز
خبر کن تن که اینجا راز داری
سزد گر فکر از خود باز داری
خبر کن بین که اندر آخر من
تو خواهی بود عین ظاهر من
خبر کن باز تا فارغ شود او
حقیقت در جهان بالغ شود او
خبر کن تا یقین کل بیابد
حقیقت جزو سوی کل شتابد
چو سالک واصل جان گشت اینجا
یکی باشد حقیقت در همه جا
ز پیر جان اگر بویی بری تو
در این میدان یقین گویی بری تو
ز پیرت آگهی دادهست عطّار
کنون سالک ز پیر جان خبردار
خبرداری که جانان پیر راه است
کنون اندر مکان اعیان شاه است
حقیقت واصل است این پیر دانا
به هر معنی بود اینجا توانا
حقیقت واصل است این پیر جمله
همیجوید یقین تدبیر جمله
اگر سالک بر پیر حقیقت
بسازد از عیان دل طریقت
کند پیرش چو خود اینجا عیان او
در آخر در رسد در جان جان او
کسی کاو ره برد اینجا سوی پیر
نباشد خود مر او را مکر و تزویر
در این ره هرچه بازد پاک بازد
ز دید پیر آخر سرفرازد
ز دید پیر یابد جان جان باز
اگر آخر شود اینجای جانباز
یقین منصور پیر کل عیان دید
نظر کرد و جمال او عیان دید
ز پیرش رهنمایی بود اوّل
در آخر مر خدایی بُد چو اوّل
چنان در پیر خود اینجا رسید او
که پیر پرده را زاینجا بدید او
بر پیر آمد و بنمود رازش
حجاب انداخت اینجاگاه بازش
بهیک ره چون حجاب از وی جدا کرد
ز خود کردش گم آنگاهی خدا کرد
اگر تو واصلی مانند منصور
مشو یک دم ز پیر خویشتن دور
اگر تو واصلی از پیر مگذر
وصال پیر یاب از پیر برخور
وصال از پیر جوی و بینشان شو
چو پیر آمد درون خود نهان شو
وصال از پیر جوی و باز بین راز
حجاب از روی پیر اینجا برانداز
وصال از پیر جوی و در فنا شو
در آن عین فنا از حق بقا شو
دریغا زین معانی اندر اینجا
که بیشک ره نمیدانی در اینجا
نمیدانی ره و غافل بمانده
عجب در خویش بیحاصل بمانده
چنین در خوابی و بیدار جانت
همیگویم دمادم در نهانت
که هان از خواب شو بیچاره بیدار
زمانی تو ز دیدارم خبردار
چنین تا کی بخفته اندر این راه
نباشی یک نفس از دوست آگاه
که ناگاهی که جانت واصل آمد
ورا اعیان کلّی حاصل آمد
دمادم میکند شر خواب بیدار
تو هستی خفته اندر خواب پندار
تمامت رهروان در کل رسیدند
جمال جاودانی باز دیدند
ره جان کن که اندر آخر ای دوست
بدانی کاین وجود تو هم از اوست
ره جان کن که گردی واصل اینجا
شوی در دیدن جانان تو یکتا
حقیقت جان و دل پیوند جانانست
در آخر هر دو اندر بند جانانست
چو در بندست جانت در جدایی
در آخر زین سخن یابد رهایی
از این زندان چو بیرون آیدت جان
بیابی مر ورا خورشید تابان
چو خورشیدست جان تو بصورت
برون آمد ز میغ تن ضرورت
به یک ره لشکر حرص و حسد را
نهد او تیغشان اندر جسد را
چو وقت رفتن سالک بصورت
بود نشو معانی از حضورت
حقیقت در فنا یابد بقا او
بیابد اندر آخر کل لقا او
برون آید چو خورشیدی از این میغ
کشد مر نور خود در جمله چون تیغ
بهیک ره جمله را از خویشتن دور
کند تا جاودان ماند یقین نور
چرا کاینجا بود از عشق سالک
هنوز از عشق گردد عین مالک
چو سالک جان دهد در آخر کار
ندیده اندر اینجا نقد دیدار
نتابد نور جان در بود جسمش
برافتد اندر اینجا عین اسمش
پشیمان باشد اندر آخر کار
ندیده اندر اینجا عین دلدار
در اینجا نقد دیدارت بیابد
که تا در اندر آخر برگشاید
در اینجا نقد دیدار ار بیابی
در آخر چون سوی جانان شتابی
در اینجا نقد دیدار است بنگر
همیگویم که هان یار است برخَور
ز جان برخور که جانت دیده جانانست
درون جان ببین بیشک که جانانست
چو نقد جانت اینجاگاه پیدا
چرا هرجا همیگردد ز سودا
همه جان بین که جان دیدار شاهست
حقیقت دان که جان نور الهست
از این نقد حقیقت بر خور اینجا
چو دیدت جانست از جان بگذر اینجا
همه جان بین که جانت رهنمونست
چرا اینجا دل تو پر ز خونست
که جان را یک دمی نادیدهای تو
یقین بنگر اگر با دیدهای تو
نَفَخْتُ فیهِ مِن روح است جانت
ز ذات کل شده عین العیانت
نفخت فیه من روح است اینجا
حقیقت کشتی نوح است اینجا
چو جان نوح است و صورت هست کشتی
چرا از نوح جان اندر گذشتی
چو تو کشتی نوحی راز دیده
یقین بحر حقیقت باز دیده
تو در کشتی نوحی فارغ ای دل
ترا بحر حقیقت هست حاصل
در این بحر حقیقت در طوافی
نظر کن در درون بحر صافی
تو با نوحی و آگاهی نداری
که دریای حقیقت میگذاری
تو دریا و ابا نوحی ندانی
که کشتی زینچنین دریا برانی
ز دریای حقیقت کن گذاره
مر آن جوهر کن اینجاگه نظاره
نبینی بر سر دریا تو جوهر
مگر در قعر یابی جوهرت بر
ترا زین بحر جوهر بایدت یار
که آید از درون او پدیدار
ترا زین بحر اگر جوهر برآید
حقیقت ذات دریا آن نماید
تو هستی بر سر طوفان نشسته
به گِرد بحر میگردی تو جسته
درون بحر جوهر میندانی
در این معنی تو ره بر تا بدانی
حقیقت جوهرت از اصل بنگر
در این دریا تو بود وصل بنگر
در این دریای بی پایان بسی راز
حقیقت یافتم از جوهرم باز
مرا این جوهر و این بحر دیدم
ولی در بحر کلّی ناپدیدم
در این بحر حقیقت شد مرا فاش
مر آن جوهر بدیدم عین نقّاش
چو ملّاحم در اینجاگه در این بحر
روم از ناگهان اندر بُنِ قعر
برآرم جوهری من از معانی
کنم زان جوهر اینجا دُرفشانی
ندارد از یقین عطّار اینجا
فشاند جوهر اسرار اینجا
ندارد زر به جز از کان جوهر
چه جوهر هست جوهر بهتر از زر
مرا آن جوهر دیدست تحقیق
که اندر عین اعیانست توفیق
در این بحر فنا آن جوهر عشق
مرا آمد نصیب از اختر عشق
چنان از عشق جوهر یافتهستم
که اندر خانه من دریافتهستم
در این خانه است یارت ار بدانی
درون خانهای ار میتوانی
درون خانهای تو بحر بنگر
مرا آن جوهر اندر قعر بنگر
مرا اندر درون خانه دریا است
در آن بحرم یکی جوهر هویداست
درون خانه بحر کل که دیدهست؟
مر این معنی کسی از کس شنیدهست؟
کسی داند که این معنی چگونهست
که جانش در بُنِ دریای خون است
کسی داند که اندر خانهٔ دل
حقیقت بحر کل کردهست حاصل
کسی داند که این بحر گُهَربار
دمادم میشود زو ناپدیدار
بسی در بحر جان خوردند غوطه
که تا پیدا شدند با دلق و فوطه
نیاید هیچکس زین بحر بیرون
شدند غرقه در این دریای پرخون
در این دریای پر خون جان بدادند
درون بحر جان پنهان بدادند
درون بحر جان دادند و کس نیست
چهگویم کاندر او فریادرس نیست
نیامد هیچکس زین بحر بر در
بدادند جان همه از بهر جوهر
همه از بهر جوهر جان بدادند
یقین جان بر سر جوهر نهادند
یکی دریای پر خونست بنگر
نمیگویم که تا چونست بنگر
گهی دریای پر خونست و پر راز
اگر از عاشقانی جان در او باز
یکی دریای پر خونست تحقیق
کسی کاو جان در او بازید توفیق
ز جوهر یافت اندر آخر کار
درون بحر جوهر دید با یار
حقیقت میزند موج پر از خون
در اینجا هیچ راهی نیست بیرون
حقیقت میزند موج دمادم
کسی باید که یابد اندر او دم
نگه کن تا در این دریا شود باز
بیابد جوهر اندر عزّ و اعزاز
در این دریا چو آخر باز بیند
حقیقت جوهر جان باز بیند
درون بحر جان بنگر زمانی
که جوهر یابی اینجا در عیانی
دم خود اندر این دریا نگهدار
نباید تا شوی تو ناپدیدار
در این بحر معانی غوطهای خوَر
فرو رو تا بیابی باز جوهر
چو اندر جوهر الاّ رسیدی
تو نور جوهر الّا بدیدی
در آن جوهر یکی نور است مطلق
در آن نور حقیقت بازبین حق
در آن نور حقیقت بنگری باز
در او پیداست هم انجام و آغاز
در آن نورست پیدا هرچه بینی
در آن نور است اگر صاحب یقینی
حقیقت شمس و ماه و چرخ و انجم
شدند در نور جوهر جملگی گم
در آن نور است پیدا هر چه بینی
شده پیدا در آن نور یقینی
همه از نور جوهر تابناکند
شده پیدا در آن دیدار خاکند
حقیقت نور جوهر یاب در خاک
که خاک آمد خود صانع پاک
حقیقت بحر در خاکست پیدا
از آن پیوسته اندر شور و غوغا
اگر واصل شوی مانند منصور
تو باشی در عیان آن جوهر نور
تو باشی جوهر و خود را ندانی
همیگویم دمادم در معانی
به هر معنی که میگویم ترا باز
نمییابی ز خود انجام و آغاز
به هر معنی که گویم در گمانی
از آن زین سرّ رمزی میندانی
یکی حرف است و چندینی کتاب است
یکی نور است و چندینی حجاب است
یکی فعلست و چندینی صفاتست
یکی بحر است و اسمش عین ذاتست
یکی ذاتست و چندینی عجائب
صفات و فعل میبینم غرائب
یقین جسم است پیوسته در این دل
ز دل جانست مر مقصود حاصل
ز جان ذات است مقصود ار بدانی
ولیکن چون بیابی بینشانی
ندارد نور اینجا رنگ بیشک
ندارم نیز هوش و هنگ بیشک
که تا برگویم این سر تا چگونهست
دلم افتاده در دریای خون است
همه ذرّات من جویای اویند
حقیقت هم بدو گویای اویند
همه ذرّات من جویای ذاتند
شده حیران درآن عین صفاتند
تمامت دیده دیدستند در خویش
حجابی نیست ایشان را در این پیش
بجز خود مر حجاب خود نباشد
همیخواهد که ایشان خود نباشد
چنان خواهد که در جانان شود گم
که ایشان قطره اند و یار قلزم
فنای خویش میخواهند اینجا
که کلّی در فنا یابند اینجا
فنای خویش میخواهند بیشک
که کلی در فنا یابند آن یک
فناشان آرزو و در فنااند
کنون افتاده در دید بقااند
ولیکن فرقی از هستی و ثانی است
یکی جویند کاینجا خود دو تا نیست
دو نبود جز یکی اینجا نبیند
که در یکی حقیقت همنشینند
دو نبود ذات بیشک جمله ذاتند
که میخواهند بود خود که بازند
همیخواهند تا اندر فنا راز
نیابند و شوندش جمله جانباز
ترا مر ذرّهٔ جان نیست بنگر
ز مر پیدات پنهان نیست بنگر
حقیقت چون فنااند اوّل آخر
برانداز از میان این نقش ظاهر
برانداز از میان این نقش صورت
همه ظلمت شود در سوی نورت
برانداز از میان این صورت خویش
که ذات جاودان بینی تو در پیش
اگر این نقش اینجاگه ببازی
به نزد انبیا سر برفرازی
اگر این نقش گردد ناپدیدار
جمال بینشان آید پدیدار
اگر این نقش پنهانی کنی پاک
نماند نار و ریح و ماه با خاک
بمانده جاودان جان تو پر نور
شود در جزو و کل یکی چو منصور
حقیقت آخر کار و سرانجام
بخواهی خورد همچون دیگران جام
ترا جام فنا باید چشیدن
در آن خلعت فراق جان بدیدن
ترا جام فنا باید بخوردن
به صورت از همه اشیا بمردن
ترا جام فنا خواهند دادن
یکی داغی ترا اینجا نهادن
ترا جام فنا در آخر کار
بباید خورد اینجاگه به ناچار
ترا جام فنا مانند مردان
فرو باید کشیدن تا شود جان
ترا جام فنا مانند منصور
بباید خورد تا گردی به کل نور
ترا جام فنا اینجا چو آدم
بباید خورد و شد در قرب آن دم
ترا جام فنا اینجا شادمانه
که تا یابی حیات جاودانه
فروکش جام را در عزّت و ناز
که خواهی یافت در آندم تو کل باز
فروکش جام و خندان شو تو چون گل
که خواهی یافت در آن دم یقین کل
فروکش جام جانان تا شوی پاک
حقیقت از نمود خاک و افلاک
در آن دم چون خوری این جام اینجا
ببین هم اوّل و انجام اینجا
بباید کردنت مر نوش آن جام
که خواهی گشت ذات کل سرانجام
بباید خوردنت بی تلخی روی
مگردان روی خود را از دگر سوی
چنان باش اندر آن دم راز دیده
که باشی جزو و کل را باز دیده
چنان باش اندر آن و در وصالش
که راحت یابی از عین وبالش
چنان باش اندر آن دم همچو عشاق
که باشی در خودی و بی خودی طاق
چنان باش اندر آن دم همچو مردان
که یکی یابی اندر ذات و در جان
چنان کن خویش را آنگه تو تسلیم
که بد در آتش سوزان براهیم
چنان کن خویش را تسلیم جانان
که اسمعیل خود میکرد قربان
چنان کن خویش را تسلیم مشتاق
که سر ببرید اندر عشق اسحاق
چنان کن خویش را تسلیم آن دید
که در یکی یکی یابی ز توحید
چنان کن در یکی تسلیم جانت
که ذات حق شود کلّی عیانت
چنان تسلیم کردن جان و دل تو
که در آن دم نمانی مر خجل تو
چنان تسلیم کن جان در بر دوست
که بیرون آورد یکباره از پوست
چنان تسلیم کن جان در بر یار
که تا پیدا شوی تو کل پدیدار
چنان تسلیم کن جانا دل از جان
که در جان یابی آن خورشید تابان
چنان تسلیم کن جان اندر آن ذات
که نور قدس گردد جمله ذرّات
چنان تسلیم کن جان در جلالش
که یابی در نمود جان وصالش
چنان تسلیم شو مانند مردان
که تا یابی در آن دم جمله جانان
در آن دم گر تو کل تسلیم گردی
بساط جسم و جان را درنوردی
از این دم سوی آن دم رفت خواهی
شوی در جزو و کل نور الهی
از این دم سوی آن دم میشوی باز
حقیقت نزد جانان تو به اعزاز
در آن دم باش حاضر تا حقیقت
نمودار میکند در دید دیدت
در آن دم باش حاضر از دل و جان
که بنماید حقیقت روی جانان
مشو غافل دمی جانان در آن دم
که بنماید رخت جانان هماندم
همه مردان در آندم راز دیدند
جمال دوست آن دم باز دیدند
حقیقت آخر آن دم وصال است
در آن دم عاشقان دید جمال است
حقیقت آخر آن دم شوی ذات
شود جان مر حقیقت جمله ذرات
نظر کن اندر آن دم بی وجودت
که پیدا آید آن دم بود بودت
نظر کن اندر آن دم از نهانی
که در جانان شوی کلّی تو فانی
چو جانان رخ نماید اندر آن دم
خیالی بینی اینجا جمله عالم
چو جانان رخ نماید اندر آن راز
حجاب از روی خود اندازد او باز
چو جانان رخ نماید آخر از دید
تو گردی ذات قرب از عین توحید
چو جانان رخ نماید آخر کار
برافتد این حجاب آخر به یکبار
تو جانان گردی و او در تو موجود
شود آن دم بیابی عین مقصود
تو جانان گردی و ویندم شود پوست
نماند جان و ماند جاودان دوست
تو جانان گردی و مر دل بماند
تنت در خاک زیرِ گل بماند
تو جانان گردی و پیوسته باشی
اَزَل را با اَبَد پیوسته باشی
تو جانان گردی از عین وصالت
در آن دم عاشقان دید جمالت
تو جانان گردی از دید وصالت
یکی بینی همه اندر جلالت
نماند جان به جز جانان نماند
تن اندر خاکدان پنهان نماند
شود تن خاک اندر آخر کار
شود در خاک و خون او ناپدیدار
شود جانان ز بعد مدّتی تن
نباید گفت مر عطّار تن زن
خوشا آن دم که جان گردد در این خاک
چون جان بیشک نهان گردد در این خاک
خوشا آن دم که چون جان باز گردد
درون جزو و کلّی راز گردد
در آخر دوست خواهد بود تحقیق
بباید از نمود دوست توفیق
دلا در لا یکی یک لحظه اینجا
شده در عین الّا اللّه یکتا
دلا در راز الّا اللّه عیانی
ولیکن مانده در روی جهانی
نخواهی رفت زین منزل سوی لا
حقیقت بود خواهد شد در الّا
نخواهی رفت از این منزل حقیقت
رها خواهی تو کردن این طبیعت
دلا جای تو در خاکست بنگر
درون رو تو ز دید دوست برخور
در این معنی مجال دم زدن نیست
از این منزل ره باز آمدن نیست
همه رفتند و کس نامد پدیدار
همه آنجا شدندش ناپدیدار
همه رفتند در دیدار بیچون
یقین دریافتند اسرار بیچون
همه رفتند مر در شیب این گِل
حقیقت گشتشان مقصود حاصل
همه رفتند اندر جوهر دوست
رها کردند اینجا جملگی پوست
همه رفتند بر سودا دماغی
بمردند اندر اینجا چون چراغی
همه رفتند و نامد هیچکس باز
نیامد هیچکس می باز پس باز
همه رفتند در سوی خداوند
حقیقت با ازل کردند پیوند
همه رفتند در صحرای عقبی
شدند اینجایگه یکتای مولی
همه رفتند پنهان در سوی یار
در اینجا مینبینی لیس فی الدّار
همه رفتند اندر جوهر ذات
رها کردند اینجا جسم ذرّات
همه رفتند و اعیان باز دیدند
بسوی ذات کلّی راز دیدند
همه رفتند اندر عین اللّه
شدند از راز جانان جمله آگاه
همه رفتند و در جانان شدند گم
چو یک قطره سوی دریای قلزم
همه رفتند ودر عین الیقینند
ز ذات کلّ و اینجا پیش بینند
همه رفتند از اینجا باز رستند
حقیقت نیست گشته عین هستند
همه رفتند اندر عین الّا
حقیقت باز دیدند جوهرِ لا
همه رفتند و میآیند دیگر
دگر خواهد شد اینجا راز بنگر
همه واصل شدند اینجا ز دیدار
در اینجا بیشکی کل ناپدیدار
در این معنی که من گفتم شکی نیست
که در عین الیقین غیر از یکی نیست
در آن حضرت چو رفتی باز نایی
حقیقت آن زمان عین خدایی
در این سر ره بری دانای اسرار
بمیر از جسم خود وز عین پندار
بمیر از جسم پیش از مرگ اینجا
بکن عین بدی را ترک اینجا
تو اینجا ترک خود کن در حقیقت
بمیر از نقش این نفس و طبیعت
درون پرده پرشور است بنگر
به آخر منزلت گورست بنگر
دمادم میرود زان هر معانی
که تا باشد که یک شمّه بدانی
همه خواهیم رفتن در سوی خاک
نماند جاودان دوران افلاک
نماند جاودان کس سوی دنیا
بباید رفتنت از کوی دنیا
نماند جاودان کس سوی این جسم
نخواهد ماند جان و نیز مر اسم
همه خواهیم رفتن سوی حضرت
در آن سر تا کهرا بخشند قربت
در آن سر تا که را خواهند دادن
بهشت جاودان یا غل نهادن
یقین حال از دو نیست اینجا
حقیقت نار یا جنّات حَورا
کسانی را که نیکی کرده باشند
نه همچون دیگران آزرده باشند
به طاعت جان خود کرده مصفّا
بهشت جاودان یابند فردا
بهشت جاودان جای نکوکار
بود فردا مر این سر را نگهدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر عطار نیشابوری با موضوع وصال و ارتباط انسان با حقیقت الهی است. عطار به بیان تجربههای عرفانی و سیر و سلوک روحانی میپردازد و بر اهمیت وصال با خدا و شناخت باورهای عمیق اشاره میکند. او تأکید دارد که برای رسیدن به حقیقت و اتحاد با خدا، بایستی از خودگذشتی کرد و در مسیر عشق و قرب به خداوند حرکت نمود. در نهایت، عطار از پیوندی که بین انسان و خداوند وجود دارد صحبت کرده و بیان میکند که راه رسیدن به این حقیقت از طریق تسلیم و فنا در عشق الهی میگذرد. این شعر به نوعی دعوت به معرفت و آگاهی از جان وجود انسان و حقیقت الهی است.
هوش مصنوعی: همه در جستجوی ارتباط و وصال با شاه هستند و همه به یقین از وصل و نزدیکی با او سخن میگویند.
هوش مصنوعی: دوستی با شاه را تنها کسی میتواند به درستی درک کند که درک عمیق از واقعیت را به دست آورد و در این حالت، او به حقیقتی از یقین دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: کسی که در دنیا به وصال و نزدیکی با معشوقی میرسد، در حقیقت چیزی از دنیا را از دست نمیدهد و همه چیز را در وجود محبوب خود مییابد.
هوش مصنوعی: کسی به وصال (نزدیکی و اتحاد) شاه (خدا یا محبوب) میرسد که راز یکی بودن را بشناسد و در نزدیکی و احترام، همه را یکسان بداند.
هوش مصنوعی: دیدار او حقیقت روشنایی وجودش را به ما نشان داد و از طریق او، ما به درک واقعیات رسیدیم.
هوش مصنوعی: دیدار آنچه در آن فنا شده است، چون به حقیقت "لا اله" (غیر از او) رسید، دیگر موجودیتها هم ناپدید شدند.
هوش مصنوعی: در اینجا به دیدار و برخوردی اشاره شده که مانند تجربهی منصور حلاج است؛ در این حالت، شخص درک عمیقی از حقیقت و نور را دارد و همه چیز را در درخشش آن مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: دیدار و اتحاد با محبوب را میتوان مانند حالتی در نظر گرفت که منصور حلاج در لحظهاش با گفتن "انا الحق" به حقیقت عمیقی دست یافته است. در این لحظه، از تمامی مرزها و تفکرات محدود آزاد شده و به حقیقت ذات خود پی میبرد. این نشاندهندهی تجربهای عمیق و روحانی است که انسان را به درک عمیقتری از وجود و عشق میرساند.
هوش مصنوعی: دیدار او در اینجا مانند آن است که او از وجود گذر کرده و آزاد شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت به حالتی اشاره دارد که در آن انسان به وصال و اتصال با حقیقتی عمیق و الهی میرسد. در اینجا، شخص به یک درک و شهود روشن از آن حقیقت میرسد که همچون مشاهدهای عینی و واقعی است. به عبارتی، درک او به گونهای است که نمیتواند آن را با واژهها بیان کند و تنها درک عمیق و روحانی اوست که این اتصال را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: وصال او را اینجا با یقین دید که چگونه منصور به حضور او آمد.
هوش مصنوعی: دیدن وصل و پیوستگی آن چیزهایی که در جز و کل وجود دارند، باعث میشود که انسان در آغاز و پایان، تمام وجود خود را بیابد.
هوش مصنوعی: ای دل، به وصال (پیوستن) پادشاه برس، همانطور که منصور از او دست یافت و به شهرت رسید.
هوش مصنوعی: این شعر بیان میکند که عشق به تو داده شده و در نتیجه از غم و اندوهی که داشتید، به طور کامل رها شدهاید. اینجا به نوعی اشاره به آزادی و رهایی از مشکلات گذشته دارد.
هوش مصنوعی: عشق او به تو شور و انرژی بخشیده است؛ در خودت نگاه کن و گنجینهای از زندگی و شادی را بیاب.
هوش مصنوعی: تو از او ویژگی و صفات خوب داری و در نهایت، همه کارهایت نتیجهاش خیر و خوبی است.
هوش مصنوعی: تو ای راز عشق، که از تو میتوان به حقیقت نزدیک شد، این نزدیکی در نهایت باز هم دیده میشود.
هوش مصنوعی: تو به واسطه او به روشنایی رسیدی و همه جزئیات در وجود تو قابل دیدن شد.
هوش مصنوعی: تو به عنوان کل وجود و هستی برنامهریزی شدهای و از همین وجود، به مقام و منزلتی خواهی رسید.
هوش مصنوعی: تو به وسیلهای همچون منشور توانستهای حقیقت را ببینی و در این مکان، تمام حقیقت را با دیدت مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: تو را در عین اعتلای خود، به شکلی خاص و با ارادت، امکانات و جایگاهی والا عطا کرده است. لذا در نهایت، به تو عزت و دوام بخشیده است.
هوش مصنوعی: تو همانگونه که هستی در اینجا حضور داری و به کمال در نزدیکی تو قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: از نوشتههای او سخن میگویی و میفهمی که این شرافت و زیبایی از اوست.
هوش مصنوعی: از شخصیت و طبیعت جانان سخن بگو که اگر اینجا آسمان باشد، ارزنی در مقابل تو است.
هوش مصنوعی: از اصل و جوهر حقیقت آگاه شدی و همه چیز را در قالب قوانین و اصول دینی مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: این لحظه که تو را میبینم، حضور تو کاملاً مشخص است، اما تو خود را پنهان کردهای و دیگر دوستان و یارتان نیز نمایان هستند.
هوش مصنوعی: این لحظه باید با او دوستی را آغاز کنی، زیرا او مدام دربارهی تو صحبت میکند و رازهای تو را میداند.
هوش مصنوعی: در این لحظه باید از او فاصله بگیری تا بتوانی از وضعیت ناپسند و پر از ذلت خارج شوی.
هوش مصنوعی: این لحظهای که تو درک میکنی، نشاندهندهی این است که او در وجودت بهطور کامل حضور دارد و به این ترتیب میتوانی او را در درون خود حس کنی.
هوش مصنوعی: از او بپرس که آدم این بدی را دیده است، نپرس که او چندین و چه اندازه پدیدههاست.
هوش مصنوعی: از او سخن بگو که حقیقت پایدارش را در دست دارد و خود را به خاطر او به زنجیر کشیده است.
هوش مصنوعی: از او حرف بزن و دربارهاش صحبت کن، تو هم رازهای قدیمیات را بهطور واضح بیان کن.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که درباره خداوند سخن بگوییم زیرا او در تمام نمایانها و نشانهها وجود دارد. باید جان خود را به او بسپاریم چون در او روح و حیاتی وجود دارد که همهچیز را زنده میکند.
هوش مصنوعی: هر لحظه از او سخن بگو و از او دور نشو، و هر دم داستانی از او بردار و بگو.
هوش مصنوعی: در هر وضعیتی که هستی، از او سخن بگو، زیرا ناگهان ممکن است تو را به وصال او برساند.
هوش مصنوعی: با او صحبت کن که اگر شبیه او باشی، در پایان به مقام محبوبی خواهی رسید.
هوش مصنوعی: با او ارتباط برقرار کن که او در وجود توست. حقیقتاً او یار و همنوع توست.
هوش مصنوعی: همواره از او صحبت کن و هر زمان که لازم بود، به او اشاره کن. همیشه دنبال درمان دردهایت از او باش.
هوش مصنوعی: اگر از او صحبت کنی، به اندازهای که با او ارتباط داری، میتوانی به او نزدیک شوی و همدم او باشی.
هوش مصنوعی: از او سخن بگو و در حقیقت او قرار بگیر، چون تو از او به وجود آمدی و در عین حال میتوانی از او پنهان باشی.
هوش مصنوعی: با او صحبت کن زیرا او روح و جان توست و حقیقت اتحاد با او همه چیز را برای تو به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: با او سخن بگو و از او یاد کن تا به حقیقت نزدیکشویی و در پایان زندگیات به حقیقت دست یابی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در این مکان معانی عمیق را بشناسی و از او سخن بگویی، باید مانند او به فنا و نابودی خود آگاه باشی. تنها در این صورت است که میتوانی درد و رنج واقعی را درک کنی.
هوش مصنوعی: با او صحبت کن، زیرا محبوب حقیقی رفت، بررسی کن که درد و درمان یکی است و موفقیت در این است.
هوش مصنوعی: تو همچون پیر بزرگ، به اینجا آمدهای و از سر تا پای تو روشنایی و نور وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو در پرتو نور خود آشنایی پیدا کردی و اکنون دوباره به درک و شناخت الهی رسیدهای.
هوش مصنوعی: او تو را در نور خود راهنمایی کرده و در این مکان قلبت را آگاه ساخته است.
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت و وصال الهی دست یابی، باید خودت را در نور او شفاف و پاک کنی.
هوش مصنوعی: برای اینکه به حقیقت دست پیدا کنی، باید در نور او خالص و پاک شوی؛ اینگونه میتوانی به اصل خود در سرشت انسانیات برسید.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق و وصال، باید در درخشش و نور او قلبت را بسپاری، تا در پایان، به حقیقت وصل برسی.
هوش مصنوعی: برای اینکه روح تو به وصال معشوق برسد، باید در نور او غرق شوی.
هوش مصنوعی: تو به وسیله نور او به حقیقت وصل هستی و مشخص است که اصل و فرع در اینجا در هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: تو از نوری که او دارد، اینجا مطمئنی و دل و جان تو از نور او فراتر را میبیند.
هوش مصنوعی: وجود تو به عشق و وجود او وابسته است، و به همین دلیل میخواهی از او دلایل و نشانههای روشنی دریافت کنی.
هوش مصنوعی: دیدار تو از محبوب، ملاقات با ملایکی است که او خود پادشاهی بزرگ و الهی است.
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو باعث درد و رنج من شده، اما بیشک این تجربه برای من یک گنج باارزش است.
هوش مصنوعی: وجود تو در پیوند با او به وضوح قابل شناسایی است، چرا که اسرار روشن و نامحدود او نمایان است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو جمال او را در وصال دیدی، با خودت در دل گفتی که باید به او پاسخ دهم.
هوش مصنوعی: از خوشی و افتخاری که به خاطر وصالش در اینجا دارم، در پایان وقتی که جان و سر خود را فدای او کنی، احساس شگفتی میکنم.
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به تو تمام وجودم را فدای تو میکنم، چون در واقع به خاطر تو بزرگ و سرافراز هستم.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را فدای وصال تو میکنم و با دیدن تو، همه چیز را به خاطر تو رها خواهم کرد.
هوش مصنوعی: تو با وصل خود مرا به وجود آوردی و دیدارت برایم هدف و مقصود است.
هوش مصنوعی: خوشحالی من از وصال تو به حدی است که در آن شادی، هم جان من وجود دارد و هم نور و روشنی مانند ماه.
هوش مصنوعی: من از پیوند تو بهرهمند نمیشوم، مگر اینکه حقیقت تو در اینجا آشکار باشد.
هوش مصنوعی: من از دیدار تو جانم در این حال است و سخن گفتن من نیز از همین وصل تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: با عشق و پیوند تو سخن شروع کردهام، چون چهرهات را دیدهام و در آن هم آغاز را یافتهام و هم پایان را.
هوش مصنوعی: از ملاقات و وصال او صحبت به میان آمده و اینجا واقعیتی به وجود آمده که از او نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: از پیوند و ارتباط با تو، همه رازها را با یقین به تو میگویم، ای یار.
هوش مصنوعی: جز تو هیچ چیز دیگری نمیبینم و خود را در این یقین مییابم که همهچیز به تو مربوط است.
هوش مصنوعی: ای دوست، من از این ارتباط معانی ارزشمند را همچون مغز که از پوست بیرون میآید، استخراج کردهام.
هوش مصنوعی: از زمانی که به وصل تو دست یافتم، در عمق وجودم دریایی از رازها نهفته است که تو با پرده پوشی، آن اسرار را پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: تو چنان پرده از چهرهام کنار زدی که رازهای پنهان من را برای همه روشن کردی.
هوش مصنوعی: جان من از تو سرچشمه میگیرد و در تو مستحیل شده است، مانند قطرهای که در دریا ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: از وجود تو دوباره دیدم که بودنت حقیقتی است که در اینجا حضور دارد، مثل معبود تو که در اینجا موجود است.
هوش مصنوعی: تو هدف و آرزویم بودی، هم در جان و هم در دل من. هدف من از وجود تو به دست آمد.
هوش مصنوعی: تو در پایان کار هدف و مقصود من بودی، حتی وقتی که پردهای بر چهرهات افتاده بود.
هوش مصنوعی: تو هدف من بودی و در این مکان، چهرهی خوشی از خود نشان دادی.
هوش مصنوعی: تو در حقیقت هدف من بودی و در نهایت هم خواهی بود همان چیزی که به آن میرسیم.
هوش مصنوعی: تو با آگاهی و دقت به من هدف و مقصودی بخشیدی و اکنون در اینجا موفقیت را به من عطا کردهای.
هوش مصنوعی: ای جان من، تو هدف و مقصود من بودی و در پایان همه چیز، همچون خورشید درخشان در زندگیام ظاهر شدی.
هوش مصنوعی: تو هدف من بودی در این لحظه، جز این که تو را در اینجا یگانه و بینظیر یافتم.
هوش مصنوعی: اکنون که به چشم خود میبینم، آینهای از وجودم آشکار شده است. من همین لحظه به وضوح نمایان هستم.
هوش مصنوعی: من در میان وجود او باقیام و از خود رها شدهام.
هوش مصنوعی: تو تمام چیزی هستی که من میبینم و هر کاری که بخواهی با من بکنی، حتی اگر باعث زخمهای عمیق من شود.
هوش مصنوعی: تو خودت را آنگونه نشان دادهای که دیگر نیازی به توضیح و برهان ندارم.
هوش مصنوعی: زیبایی تو بدون هیچ نشانی واضح و روشن است و همه موجودات در انتظار دیدن تو هستند.
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر تو چون مروارید درخشان است و حقیقت تنها نمایانگر خداوند است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو به گونهای است که هیچ نشانهای از آن یافت نمیشود و همه چیز به دنبال تو هستند تا هدف خود را در تو پیدا کنند.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی بینظیر تو را دیدم، تمام دلها را به یکباره تسخیر کردی.
هوش مصنوعی: زیبایی بدون نشانهات آرامش جان است که هم در آشکار و هم در نهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر تو، جان را قوت میبخشد؛ خوشا به حال کسی که به این پیروزی و موفقیت رسیده است.
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر تو، کعبهای برای دلهاست و اینجا، جایی است که هدف من به دست میآید.
هوش مصنوعی: زیبایی بینظیر تو به من نشان داده شد و رازها از پیش، به وضوح برایم نمایان گشتند.
هوش مصنوعی: حسی که از زیبایی تو به من دست داد، برای من درمانی شد. از تماشای تو، احساس میکنم که جاودانگی را درک کردهام.
هوش مصنوعی: من اینجا زیبایی بینظیرت را دیدم، و از آن لحظه در عشق و یکی بودن تو غرق شدهام.
هوش مصنوعی: من زیبایی بینشان تو را دوباره دیدهام و به همین خاطر در عشق به طور خاص و برجستهای دچار شدم.
هوش مصنوعی: من زیباییهای تو را به گونهای دیدهام که وجودم از آن دیدار جان گرفته و تمام وجودم پر از انرژی و حیات شده است.
هوش مصنوعی: به زیبایی بینظیرت نگاهی انداختم و از وجود تو، اینجا و اکنون، رازهایی را کشف کردم.
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهر تو اینجا حقیقت است، اما در قالب قوانین دین به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو همیشه و ابدی است و دل عاشقان همواره به دلیل او در پی وصال و نزدیکی با معشوق است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند نوری در این جاست که دل من را روشن کرده و عاشق حضور تو شده است.
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را با تمام وجودم مشاهده کردم، همانطور که خورشید به روشنی میتابد و دل من در پرتو آن روشن و شاداب است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو سبب سرگردانی جانم است؛ در اینجا میتوانم وحدت تو را درک کنم.
هوش مصنوعی: من دوباره زیبایی تو را به وضوح دیدم و از آن لحظه به حالت بینقش و نشان دچار شدم.
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را در تمام موجودات دیدم، مانند نوری که در همه جا میتابد.
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را در نور خورشید دیدم، که به خاطر درخشش تو، مانند منشوری از خورشید میدرخشد.
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو را در نور ماه دیدم که به واسطهاش نور جهان میتابد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را در سیاره مشتری دیدم و به خاطر آن، جان و دل من متعلق به تو شده است.
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را در چشمان ناهید (زهره) دیدم و جانم را فدای آن کردم و به نور جاویدان تبدیل شدم.
هوش مصنوعی: من زیباییات را در عرش و کرسی دیدم که درخشندگیاش جان روحهای مقدس را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی تو را در لوح دیدار مشاهده کردم، نور دیدار من از این مکان روشن شد.
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را در کلماتم دیدم و به همین خاطر در حیرت و شگفتی گیر افتادم؛ انگار که وجودم در عدم و عدم وجود قرار گرفت.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را در هر ستارهای دیدم، آنقدر درخشان شدهای که در هر جا دانش و علم وجود دارد.
هوش مصنوعی: من زیبایی تو را در چشمان آتش مشاهده کردم و از همان آتش، همیشه مملو از شوری و طغیان شدهام.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را در وزش نسیم دیدم که به خاطر شوق، دنیا را سرشار از زندگی کرده است.
هوش مصنوعی: چهره زیبایت را در آب زلال دیدم و از آن، هر جا که میروم و هر جایی که هستم، مانند گلستانی پر از شکوفه و سرزندگی شدهام.
هوش مصنوعی: من زیباییات را در وجودم دیدم و حقایق را در مکانت کشف کردم، به این خاطر که از چشمه سعادت و توفیقت نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو در تمام چیزها نمایان است، اما فقط کسی که به حقیقت دست یافته، این را میداند.
هوش مصنوعی: زیبایی تو ذات توست و چیزی جز صفات تو نیست. برای تو، همگی بگویند که خدا نور ذات است.
هوش مصنوعی: عجب است که تو، که خود را اینجا نشان دادهای، حقیقت همه چیز هستی و تویی هدف نهایی همه.
هوش مصنوعی: وجود تو به وضوح در وجود من نمایان شده است، و از آنجا که من پاک هستم، در میانه ناپاکیها افتادهام.
هوش مصنوعی: وجود تو به وضوح آشکار شد و من وقتی که تو را دیدم، دیگر از خودم غایب شدم.
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت تو را شناختم، متوجه شدم که وجود تو از ابتدا تا انتها چه شکلی است.
هوش مصنوعی: تو را به عنوان جلوهای از حق میشناسند و عاشقان غیر از تو کسی را نمیشناسند.
هوش مصنوعی: تو در همه موجودات حضوری و آنها برای تو به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: من فقط تو را دیدم و جز خدا چیز دیگری ندیدم.
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو در شگفتی و حیرت از تو هستند، مانند ستارههایی که به دور تو میچرخند.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات به تو نمایانند، در حالی که تو خود پنهانی. همه جانها به تو وابستهاند، اما تو بیجان و در انتظار هستی.
هوش مصنوعی: میتوان گفت: همه چیز به تو مشهود و نمایان است، اما تو به گونهای هستی که از نظرها پنهان ماندهای، همچون نقطهای که در چرخش پرگار قابل دیدن نیست.
هوش مصنوعی: به طوری پنهان از ملاقات همه، که خودت به تمام رازها آگاهی.
هوش مصنوعی: ذرات جهان به دنبال تو هستند و میخواهند در حقیقت یکتایی تو را ببینند.
هوش مصنوعی: آنچه را که به مقصد تو رسیدهاند، نمیدانند و به همین دلیل در حیرت و سرگردانی باقی میمانند.
هوش مصنوعی: تنها تو هستی و هیچکس دیگری را نمیشناسم، چون چیزی دربارهی دیگران نمیدانم.
هوش مصنوعی: همیشه حقیقت برای اشیاء وجود دارد و این حقیقت در هر مکانی همیشه حاضر است.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که انسان در واقعیت نمیتواند به درستی آنچه را که از دیگران میبیند درک کند و تنها میتواند از طریق تجربیات و مشاهدات خود در دنیای طبیعی به شناخت دست یابد. به عبارت دیگر، شناخت واقعی از طریق تجربیات شخصی به دست میآید و نه از آنچه دیگران میگویند یا تصور میکنند.
هوش مصنوعی: تو از هیچ کس زاده نشدهای و هیچ کس هم چون تو را قبل و بعد از خود نمیبیند.
هوش مصنوعی: تو را در عمق وجودت حقیقتی نهفته است که به من این را مینمایاند، حقیقتی که در تمام ذرات وجودیات پیدا است.
هوش مصنوعی: صفات تو همچون نوری است که بخشش و فضل را در خود جای داده و هر ذرهای از آن روشنایی میتاباند.
هوش مصنوعی: تو در پنهان هستی و در عین حال، حقیقت را در همه جا میبینی.
هوش مصنوعی: تو در دل همه پنهانی و همه به نوعی از تو خبر دارند. تو آشکار هستی و هر ذرهای به دنبال تو میگردد.
هوش مصنوعی: هیچکس جز تو نمیتواند کسی را ببیند، و او نیز در غیاب تو ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: وجود حقیقی او تمامی در درون خود مستتر است. وقتی حجاب و موانع را از پیش رو برداری، آن وجود را به وضوح خواهی دید.
هوش مصنوعی: اگر او را به راه صحیح هدایت کنی، شک نکن که او جایگاهش را در آغاز و پایان مشخص خواهد کرد.
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند به کمال تو پی ببرد، هرچند که بسیار تلاش میکند و دربارهات صحبت میکند.
هوش مصنوعی: به گونهای در تو غرق شدهام که انگار تنها از تو صحبت میشود و از تو میشنوم.
هوش مصنوعی: آشکار کردن اسرار یکتایی تو بسیار است، حقیقت این موضوع نیز از نظرت بسیار گفته شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها و شبها در پی تو راه رفتم و هرگز چهرهات را ندیدم، تا اینکه ناامید و از خود بیخود شدم.
هوش مصنوعی: او به گونهای خود را به تسلیم انداخت که در ترس و نگرانی افتاده است.
هوش مصنوعی: راه تو بی نشانه و بدون مکان بود، اما در دیدت که نگریستم، آن راه بی نشان شد.
هوش مصنوعی: او در جستجوی نشانهای بود، اما در جایی که هیچ نشانی نبود، راز این مکان پنهان بود.
هوش مصنوعی: وقتی او را از جلو و عقب میدید، در این بحثها و گفتگوها دچار حیرت میشد.
هوش مصنوعی: کجای این دنیا میتوان به تمام دانایی و فهم رسید، در حالی که هر دوی اینها دچار سقوط و ناتوانی و بیتوجهی شدهاند؟
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو را پیدا کرد، راز دیدن تو هم برایم مشخص شد و دیگر به خود تو نیاز ندارم.
هوش مصنوعی: حقیقت در وجود انسان نهفته است و از تو سرچشمه میگیرد؛ به طوری که از خودت الهام میگیرد و درونیترین احساسات و افکار آدمی را شکل میدهد.
هوش مصنوعی: وجود و غیر وجود به خاطر تو معنا پیدا کردهاند؛ حقیقت وجود به واسطه وجود توست.
هوش مصنوعی: در نهایت، تو را در اینجا نمیبینم و حالا آنچه که در وجودت هست، ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: تمامی زیبایی و کمال تو در ظاهر و جلوهای است که در دنیای هستی و فضا میتوانی حقیقت وجودی خود را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: من به عشق خود اشاره کردم که تو همیار منی و واقعیت عشق من از وجود تو به وجود میآید، مانند شبنمی که از دریا سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شد تا منصور به یقین برسد و در این راه جان و خود را فدای تو کند.
هوش مصنوعی: همه پیامبران در عظمت تو شگفتزدهاند و تمام فرشتگان در جستجوی حقیقت تو سردرگم هستند.
هوش مصنوعی: من نه راهی به جلو دارم و نه راهی به عقب، باید بگویم در اینجا چه کار کنم یا اصلاً چه چیزی بگویم؟
هوش مصنوعی: تو در اینجا هم دل داری و هم جان، و از وجود خودت آگاه هستی.
هوش مصنوعی: من به دنبال چه چیزی میتوانم باشم، وقتی که تو در جان و دل من حضور داری و هدفم فقط رسیدن به توست؟
هوش مصنوعی: زمانی که وجود واقعی و حقیقی تو را در درون خود متوجه میشوم، دیگر چگونه میتوانم آن را در دنیای مادی و طبیعی محدود کنم؟
هوش مصنوعی: تو با زیباییات که نشانی ندارد، هر لحظه در من معناهای تازهای به وجود میآوری.
هوش مصنوعی: تو در کنار من هستی و من نیز در وجود تو زندگی میکنم. جان و دل خود را در زیبایی تو تقدیم کردهام.
هوش مصنوعی: تو در من حضور داری و من نیز در تو نمایانم، اما در عمق جان من تو به شکل ناپیدایی هستی.
هوش مصنوعی: درون من تحت تأثیر توست و تویی که مانند مغز در من تأثیرگذاری. من مانند پوستی هستم که از این احساس درمانده شده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در واقعیت، آنچه را که درون داریم، از ظواهر بیرونی ما پیداست. من چنین چیزی را از دوست عزیزم مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: تو بزرگ و بینظیری که هیچ چیزی نمیتواند در برابر تو قرار گیرد. حتی دو جهان نیز کوچکتر از آناند که بتوانند در ذات تو جا بگیرند، مانند موی نازکی که در مقایسه با عظمت تو هیچ اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: تو به حقیقت وجود خود چنان مستغنی هستی که از عالم بیرونی بینیاز شدهای و در وجودت، روح حیات به دمیده شده است.
هوش مصنوعی: دل و جانم پر از راز و رمز است و از آن حالت شگفتانگیز و سرخوشی که در بازار تو دارم، نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: در این بازار تنها چهره تو دیده شده و هیچ چیز دیگری در کمال تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: او تنها تو را میبیند و هیچکس دیگری را نمیبیند. در حقیقت، هیچکس به جز تو برای او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی تو را میبیند و حقیقت را در وجود تو مییابد، از آن لحظه به بیان و پیروی از اصول و قواعد میپردازد.
هوش مصنوعی: زیباییات در دل وجودم آشکار شد و به همین دلیل، تمام قدرت و تواناییام را نشان داد.
هوش مصنوعی: ای کاش پردهای که چهرهات را پوشانده کنار برود و زیبایی درونت در من آشکار شود.
هوش مصنوعی: ای موجودی که نمیتوانم وصفی برای تو بگویم، چون وجود تو باعث به گردش درآمدن جهان از شوق و عشق توست.
هوش مصنوعی: زمان زیادی است که آسمان به دور خود میچرخد و سالها از تو، حال و روز او را دیده است.
هوش مصنوعی: اما در نزدیکی تو، کسی نمیتواند به تو نزدیک شود. چون جان او نمیتواند دلش را آگاه کند.
هوش مصنوعی: اگر تو مانند خورشید روشن و درخشان هستی، به خاطر کیفیتهای وجودیات، دنیا و آسمان در حیرت و سرگردانی هستند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به عشق تو دچار شود، همانند ماهی است که گاه در بالا و گاه در پایین میباشد، یعنی در حال تغییر و دگرگونی است.
هوش مصنوعی: اگر ستارهای در مسیر تو باشد، همانند آنها خاک درگاه تو را میبوسند.
هوش مصنوعی: اگر عرش و مقام بلند وجود دارد، همیشه در درون تو در حال چرخش و حیرت است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر تو خود را مانند لوحی خالی تصور کنی، چه میتوانی از خود نشان دهی؟ زیرا حتی در این قلم، که نمادی از نوشتن و بیان است، چیزی وجود ندارد که بدان اشاره کند. به عبارتی دیگر، اگر درونت چیزی نباشد، چگونه میتوانی چیزی را به اشتراک بگذاری یا بیان کنی؟
هوش مصنوعی: اگر بر روی کرسی نشستهایم، باید در نظر داشته باشیم که آن کرسی است و رازهای شگفتانگیز او همچنان باقیست و هیچ چیزی نمیتواند آنها را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: حتی اگر دیدن بهشت هم باشد، وقتی تو را مشاهده نمیکنم، اینجا هم بهشت به حساب نمیآید.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است جهنم باشد، اما لذت سوزان عشق تو همیشه مرا شاداب و پرنشاط نگه میدارد.
هوش مصنوعی: اگر در کارها اشتباهی وجود داشته باشد، بدون شک فرد به طور مداوم در آتش درد و مشکل گرفتار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر تنها تو در زندگیام نباشی، هیچ چیز دیگری برای من ارزش ندارد و همه چیز خالیست.
هوش مصنوعی: چنانچه در مسیرت آب جاری باشد، اینجا دلیلی برای توقف وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاک پناه برده و از خاک به سرش ریخته، درون جان و دل او نیز از عشق و احساسات سرشار است.
هوش مصنوعی: اگر غم به اندازه کوه باشد، او به تدریج خرد و کوچک میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه دریا در حال غوغا و هیاهوست، اما همه این درد و فریادها از عظمت و فضلیت تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: کسی که به سمت تو میرود، چگونه میتواند بداند که آیا به مقصد خواهد رسید یا نه، اگر چه ممکن است در آستانه درگاه تو جان خود را هم از دست بدهد؟
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند از تو صحبت کند، مگر منصور که برای تو جانباز شده است.
هوش مصنوعی: پرستش و عظمت تو موجب جانیست که عاشقان را میسوزاند و صدای دلنواز تو در همه جا پیچیده است.
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو باعث شده که دلهای عاشقان این مکان در آتش عشق تو بسوزد، چون ابرهایی که در راه تو آویزان هستند.
هوش مصنوعی: عظمت تو حتی ذرات حقیقت را تحت تأثیر قرار میدهد، اگرچه درخشش تو به واسطه موفقیت آشکار شده است.
هوش مصنوعی: به من زیبایی کاملت را نشان بده تا در زیبایی و شکوه تو بسوزم و ذوب شوم.
هوش مصنوعی: میخواهم بگذراند از زندگی و احساسات دنیوی، زیرا به دنبال حقیقت واقعی هستم و نه صرفاً ظاهر دنیا.
هوش مصنوعی: اگرچه از عشق تو آسیب دیدهام و سوختهام، اما به خاطر فهمیدن راز عشق تو، خودم را میسوزانم.
هوش مصنوعی: میخواهم آتشی بر افروزم که تو کلیدش را در دست داری، چون تو خود میدانی که در این مکان چه رازی نهفته است.
هوش مصنوعی: من برای پیوستن به تو جانم را میفروشم، زیرا به خاطر عشق و شوق تو، در حالتی از گیجی و حیرت فرو رفتهام.
هوش مصنوعی: با اینکه به خاطر زیباییات دیوانه شدهام، اما در لحظهی وصالت هم گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: من به وضعی افتادهام که مانند منصور که به خاطر بیان اسرارش کشته شد، به شدت تحت فشار و آسیب هستم. تو رازهای مرا در جایی به نمایش گذاشتهای که این موضوع باعث اذیتم شده است.
هوش مصنوعی: تو با قدرت و توانایی خود مرا به راحتی تحت تاثیر قرار دادهای، زیرا آنچه از حقیقت و ذات تو دیدهام، خود نشاندهنده دید عمیق و روشن توست.
هوش مصنوعی: من به وضوح گفتم که یقین و اعتقاد به یگانگی خداوند، همان جوهر و حقیقتی است که در وجود من نهفته است.
هوش مصنوعی: من مست و سرگشتهام و تو كه بیدار و هشیاری، اکنون از جسم و جان خود دور شدهای.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مرا بکشی، خوب میدانم که راز تو در اینجا آشکار شده است.
هوش مصنوعی: خودم را فدای تو میکنم تا تو زنده بمانی. مرا مست نکن، زیرا که تو همهچیز را میدانی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که در خاک محلت بمیرم، همیشه در فکر تو هستم.
هوش مصنوعی: خودت را از میان ببر تا من بتوانم در تو بمانم. تو صاحب دانشی هستی که درون وجودت پنهان است.
هوش مصنوعی: جز غیر خودت هیچ چیز را نمیشناسم و همیشه فقط به یکتایی تو باور دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان تو را دیدم، تمام وجودم به خاطر مشاهده تو برمیخیزد و از همین روست که درباره یگانگی تو صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان در بدنم است، به یگانگی خداوند سخن میگویم و در عین حال که این یگانگی را بیان میکنم، به دنبال آن حقیقت یگانگی نیز هستم.
هوش مصنوعی: وجود تو یکی است و ما به وضوح در آن توحید را میبینیم. آن دید تو به ما نیز نگاهی کرده و ما را درک کرده است.
هوش مصنوعی: هر چند که تو را گم نکردهام و میدانم که تو برای من همچون یک دیدار واقعی هستی.
هوش مصنوعی: نگاه نکردم به هیچ چیز جز تو، تا زمانی که به دنبال تو گشتم؛ اکنون از درون به خاطر تو سخن میگویم.
هوش مصنوعی: یک وجود واحد و پنهان وجود دارد که از همه چیز مخفی است و در هر لحظه، دنیای جدیدی را در درون انسان میآفریند.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح میتوان مشاهده کرد که ذات یکسانی وجود دارد و انسان بر اساس درون خود، به خود نگریسته و خود را میبیند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حقیقتی وجود دارد که با برهان و استدلال، رازهای قرآن روشن شده و آشکار گشته است.
هوش مصنوعی: یک حقیقت یگانه و واحد وجود دارد که هم در جهان آشکار است و هم در پس پرده، و این حقیقت تمام وجودم را در جان و دل به روشنی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا من به ملاقات وجود تو رسیدم و در حقیقت خود را در وجود تو یافتم، ای دوست یگانه.
هوش مصنوعی: من و تو در این مفهوم یکی هستیم، پس چه چیزی بگویم؟ تو در ظاهر به شکل دیگر نمایان میشوی.
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال بودن و وجود داری، و هرچند که جنبههای مختلفی از شخصیتت وجود دارد، اما میتوانی خود را بشناسی و به سوالات و چالشهای درونیت پاسخ گوید.
هوش مصنوعی: یک نفر وجود دارد که هیچ همسازی ندارد و در دنیا هیچ یار، خویش، همسر یا فرزندی مانند او نیست.
هوش مصنوعی: همه چیز از تو آغاز میشود و تو از وجود خودت، رازهایت را به خودت میگویی و حقیقت همه چیز در بازگشت به تو نمایان میشود.
هوش مصنوعی: نمیخواهم کسی را جز تو ببینم، زیرا تو هستی که همیشه و در همۀ حالها وجود داشتهای.
هوش مصنوعی: با این وجود، زیبایی و عمق رازهای تو روح و جان مرا روشن میسازد.
هوش مصنوعی: از لابهلای روزنههای مشکاتی، نور تو به طور واضح در جام نمایان شد.
هوش مصنوعی: تو جامی از شگفتیها ساختهای که از وجود خودت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: یک جام پر از نور حقیقت وجود دارد که در آن، وجودی بیتردید و روشن، قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در وجود انسان، یک ظرفی است که ویژگیهای صحیح و نیکوی او را نمایان میسازد و از آن ویژگیها میتوان نشانهها و آیات پاک او را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: ای ذات، تو مانند جامی از نور پاک هستی که در این مکان، جلوهای از آیات الهی را به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: درون جام، راه راست را به من نشان دادی و حقیقت جام را دیدم که در آن تنها تو بودی.
هوش مصنوعی: درون جام وجود، نوری روشن و هویدا است که در هفت باغ و گلشن، خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: از نور تو در جهان، نوری وجود دارد که باعث استمرار و پایداری امکانها میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی آسمان اشاره دارد که همچون زینتی جاودان، به دور خود میچرخد و در عین حال، همواره بر روی زمین قرار دارد.
هوش مصنوعی: از نورت بهرهمند شدم و هر چیزی که دیدهام، جز تو در اشیا چیزی ندیدم.
هوش مصنوعی: در دل من به زیبایی نور تو را جای دادهای، هر روحی که روشن است.
هوش مصنوعی: درون جام، نوری وجود دارد و جمال تو در آن به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تو زیباییات را در جام نشان دادی و از آن، سرانجام چهرهی زیبایت را دیدم.
هوش مصنوعی: درون جام، نشانهای از وجود تو را دیدم و در آن جام، من نیز وجودی پنهان را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: زیبایی خود را به وضوح در این جام حقیقت به من نشان دادی و من میتوانم آیندهات را ببینم.
هوش مصنوعی: دل عطار شیفته و شیدای عشق تو شده و این عشق از ابتدا تا انتها در وجود او جاری است.
هوش مصنوعی: تو زیباییات را در ظرف عطاری به نمایش گذاشتهای و در نهایت، این دلربایی برای عطاری به یقین تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: عطار به خاطر وجود تو، در حال مستی و سرخوشی است و این جام حقیقت به او اجازه میدهد که در نهایت خود را بشناسد و به شناختی عمیق دست یابد.
هوش مصنوعی: شخصی که به تو آشنا شده و صفات تو را شناخته، هنوز نتوانسته در عمق وجودت، در ابتدای کار و انتهای آن، نگاهی بیندازد.
هوش مصنوعی: به وسیله نور تو، این مکان روشن شد و با وجود تو، حس خداوندی را در اینجا احساس کردم.
هوش مصنوعی: نگاه همهجانبهای کرد بر روح و جسم من، از این رو نام جانم را به تو سپردم.
هوش مصنوعی: در دل خود به تماشای تو نشستهام، در وجود تو، خود واقعیام را پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که به دنبال وصال و نزدیکی به معشوق بودم و از هر کسی درخواست کمک کردم، متوجه شدم که تنها تویی که حقیقتاً برای من کافی هستی.
هوش مصنوعی: تو در درون خودت وجود داری و این شور و هیاهو که اطرافت هست، نشاندهندهی عمق وجود توست.
هوش مصنوعی: در زمان جدایی از تو به دنبال درخواست و طلبت بودم، اما اکنون که با تو آشنا شدهام، فهم و درک بهتری پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: منتظر بودم تو را طلب کنم و دوباره ببینمت. متوجه شدم که گم نشدهای، بلکه در وجود تو به حقیقت رسیدم.
هوش مصنوعی: من در پی خواستهها و نیازهایم بودم، اما تو در حقیقت، کسی بودی که همیشه در جستجوی من بودی.
هوش مصنوعی: من هم به دنبال تو بودم و حالا بد احوالم، در حالی که تو همیشه حقیقت را با دلایل روشن بیان میکردی.
هوش مصنوعی: اکنون وقتی تو را در یقین میبینم، متوجه میشوم که گم نشدهای، بلکه در تو به حقیقت رسیدهام.
هوش مصنوعی: عطار مهربان و بیگناهی است که قلبش را در اختیار تو گذاشته، پس لطفاً او را دو روز دیگر در اینجا آزار نده.
هوش مصنوعی: دل عطّار به دام تو افتاد، و این بیچاره به خاطر تو به این حال و روزش دچار شد.
هوش مصنوعی: دل من در حیرت است، ای دام، زیرا تو هم حقیقت خوشبختی را نشان میدهی و هم خواستههایم را براورده میکنی.
هوش مصنوعی: من در شادی و خوشحالی تو گرفتار شدهام، چرا که میدانم تو مانند پرندهای هستی و خودت در دام من افتادهای.
هوش مصنوعی: در اینجا، گوینده به نوعی به ارتباط عمیق و وابستگی بین خود و شخص دیگری اشاره میکند. او به احساسات و رازهایی که در نگاه آن فرد وجود دارد، اشاره میکند و خود را در دام محبت و جذب آن شخص میبیند. به عبارت دیگر، عواطف و احساساتش به نحوی به آن فرد پیوند خورده است و او را به عنوان منبع بینش و فهم در زندگیاش میشناسد.
هوش مصنوعی: همه در چنگال تو اسیر هستند، اما نمیدانند که تو چقدر به رازها آگاه هستی.
هوش مصنوعی: عطار به طور یقین باور دارد که این دام، در نهایت او را از خود رها خواهد کرد و آزاد خواهد شد.
هوش مصنوعی: این دل من تا زمانی که در میان خاک و خون بیفتد و جان بدهد، رهایش نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: اگر واقعاً میخواهی این مرغ را بکش، آن را بکش؛ اما مطمئن باش که این مرغ هرگز از تو جدا نخواهد شد و به راحتی تو را رها نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: ای جانم، مرغ دل مرا بکش، تو که میدانی که این کشتن، برای من همانند زندگی است.
هوش مصنوعی: کشتن من به دست تو برایم همانند زندگی است، زیرا واقعاً معنای حیات جاودانه در این است.
هوش مصنوعی: من پیشانی تو را در آغاز و انجام دیدهام، بهطوری که میخواهم در همین مکان تو را سر به نیست کنم.
هوش مصنوعی: به تو به خاطر وجود واقعیات احترام میزنم، چرا که وجودم از نور تابناک خورشید برتر است.
هوش مصنوعی: به تو میاندیشم و به راز یگانهگی تو، بعد از این هیچ چیز دیگری را نمیبینم جز همین دیدار.
هوش مصنوعی: تو که در جان منی، کجا میتوانم تو را پیدا کنم؟ من که تو را دارم، به که میتوانم بگویم که تویی؟
هوش مصنوعی: تو به قدری در وجود من شور و هیجان ایجاد کردهای که مرا در این بیگانگی غرق کردهای.
هوش مصنوعی: تو در درون خود رازهایی داری که به خودت گفتهای و حالا آن رازها را از خودت میشنوی.
هوش مصنوعی: تو در وجود و جان انسانها هستی و عطّار (عطار نیشابوری) به وجود تو پی برده است. حقیقت وجود تو در خودت نهفته است و تو خود هدف و مقصود هستی.
هوش مصنوعی: جز تو کسی را نمی بینم که برای من اهمیت داشته باشد، زیرا جز تو هیچ چیز دیگری نمی تواند مرا آرام کند.
هوش مصنوعی: وجود و جان من به خاطر تو روشن شده است و همه چیز برای من از اینجا نشأت میگیرد. من به غیر از اینجا، دیگر جایی را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: من کسی را جز تو ندیدم و وقتی که تو را دیدم، متوجه شدم که همه چیز فراتر از تو است. تو صحبت کردی و من شنیدم.
هوش مصنوعی: من غیر از تو کسی را نمیشناسم، ای محبوب، همه چیز در این مکان به خاطر توست.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته راز تو را فاش کند و هیچکس هم نتوانسته نشانی از تو بهدست آورد.
هوش مصنوعی: تو در پس پردهای و همه در جستجوی تو هستند، ولی در پایان تو رازها را آشکار میسازی.
هوش مصنوعی: یک ذات وجودی تو، همان صفات تو نیز هست. همه چیز در نور وجودت پنهان است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که در وجود تو چیزی جز یک حقیقت اولیه وجود ندارد و هر آنچه که وجود دارد از آن حقیقت ناشی میشود. تنها تو هستی که میتوانی این حقیقت را درک کنی.
هوش مصنوعی: از نبود چیزی جز خدا، حقیقت را مشاهده کردم و به حقیقت وجود تو نگریستم.
هوش مصنوعی: از خداوند میبینم نشانهات را، از همین رو دربارهات این توضیحات و ادبیات را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: از لطف خداوند، دل و جان تو را میبینم، ای روی ماه و خورشید تابان.
هوش مصنوعی: جز خدا هیچکس را ندیدم و تو را مبدأ و مقصد هر چیز یافتم.
هوش مصنوعی: حقیقت در هر دو جهان وجود دارد؛ هم آنچه قابل دیدن و شناخته شده است و هم آنچه پنهان و در پوشش است.
هوش مصنوعی: جز تو هیچکس در اینجا وجود ندارد، حقیقت نه تنها در کعبه بلکه در دیر (مكان عبادت دیگر) هم نیست.
هوش مصنوعی: تو تا به حال دیدی که این کعبهٔ وجود، تمامی ذرات برای او در حال چرخش هستند.
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، شکوه و عظمت تو به وضوح پیدا است و بدون شک، زیبایی و جذابیت تو نیز مشهود است.
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، همه جا را مملو از وجود تو میبینم و هر ذرهای را به سمت تو مینگرم.
هوش مصنوعی: همه در جستجوی کعبهاند و در حقیقت، خود کعبه را نیز به دنبال وصال تو هستند.
هوش مصنوعی: همه در مکان کعبه جمع شدهاند، اما جمال و زیبایی تو را در آنجا نمیبینند.
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، زیبایی ابدی وجود دارد و در درون آن نشانهای از عدم وجود است.
هوش مصنوعی: در این مکان مقدس، همه به وصالت خواهند رسید و در نهایت، در اینجا به حقیقت و اصل وجود تو پی خواهند برد.
هوش مصنوعی: به زیبایی کعبه اشاره میکند که در این مکان خود را نمایان کردهای و به خاطر تماشای تو، دلهای مردم را ربودهای.
هوش مصنوعی: از این کعبه، زیبایی تو درخشان شده و نور عظمت تو در آن میتابد.
هوش مصنوعی: کعبه به خاطر نور الهیاش پاک و درخشان است و به همین دلیل، هر هفت گلشن نیز تحت تأثیر آن نور زیبا و دلانگیز شدهاند.
هوش مصنوعی: سالکان حقیقی در حال گردش و طواف دور زیبایی تو هستند و از عشق به تو سخن میگویند.
هوش مصنوعی: تو در کعبه موجودی و چیزی دیگر در آنجا نیست، جز کسی که به حقیقت واصل شده باشد، و در این کعبه خبری از دیگران وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه افرادی که برای جستجوی معبود به کعبه رفتهاند، نتوانستهاند زیبایی تو را در آن مکان مقدس ببینند.
هوش مصنوعی: همه در حال دور زدن کعبه هستند و در جوش و خروش یقین به سر میبرند؛ برخی از آنها با صدای بلند صحبت میکنند و برخی نیز بیصدا هستند.
هوش مصنوعی: تنها کسی میتواند به وصال کعبه برسد که در درون کعبه، زیبایی و عظمت شاه را ببیند و درک کند.
هوش مصنوعی: زیبایی واقعی سلطانی در دل انسان نهفته است و حقیقت عشق راهنمایی برای شناخت آن beauty است.
هوش مصنوعی: عشق واقعی را میتوان در اینجا پیدا کرد؛ زمانی که خودت را با زیبایی و شکوهی که داری، بشناسی.
هوش مصنوعی: سپس به سوی کعبه برو و شتاب کن، چرا که آنجا زیبایی و شکوه شاه را خواهی دید.
هوش مصنوعی: اما این راه برای هر کسی نیست، جز کسی که در عشق، بیهمتا باشد.
هوش مصنوعی: فردی میتواند در کعبه به حقیقت راه یابد که از خود حقیقت، یعنی از صداقت و واقعیات عمیق، نشأت گرفته باشد.
هوش مصنوعی: کسی که در کعبه به حقیقت و یقین دست یافته است، مشخص است که چه کسی است؛ او حقیقت را به وضوح میبیند.
هوش مصنوعی: کسی در کعبه، در حالی که به چهرهی پادشاه نگاه میکند، فقط نور خدا را میبیند و هیچ چیز دیگری نمیبیند.
هوش مصنوعی: کسی که در کعبه به وصال معشوق رسیده، باید به حقیقت و اصل محبوب پی ببرد و تمام ویژگیهای او را به خوبی بشناسد.
هوش مصنوعی: شخصی در کعبه به مقام والایی رسید که در حقیقت و یقین به اندازه منصور آگاهی و اشراف داشت.
هوش مصنوعی: کسی در خانه محبوب صفای خاصی را تجربه کرد که خود را همچون پیامبر دید.
هوش مصنوعی: کسی که در کعبه محبوب خویش فریاد "من حق هستم" سر میدهد، به رازی عمیق و اساسی پی برده است.
هوش مصنوعی: حرم جایی است که روح تو به ملاقات معشوق میرود و در آنجا، نور و حضور او نمایان میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا، اتحاد با حق را بیهیچ قید و شرطی جستوجو کن، چرا که محمد، پیامبر، این حقیقت را به روشنی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: از نظر مصطفی، در کعبهٔ دل تو، همه چیز به هدف نهایی میرسد.
هوش مصنوعی: از نظر مصطفی سخن بگو و به جهانیان نشان بده که به طور پیوسته چه رازی در وجود تو نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر با نگاه پیامبر (مصطفی) به عمق وجودت بنگری، متوجه میشوی که باید از این مکان و موقعیت خود فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: اگر از کفر و افکار نادرست دوری کنی و به سوی ایمان و حقایق نزدیک شوی، در نهایت میتوانی چهره محبوب و واقعی را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: دیدن و نزدیکی به شخصیت والا و کامل، مانند محمد (ص)، به معنای درک و فهم حقیقت مطلق است. وقتی که میگویم تو، به آیات و نشانههای بینظیر و جاودانهای اشاره دارم که نشاندهندهٔ ذات مقدس است.
هوش مصنوعی: با اطمینان میگویم که من پیامبر هستم، اما اگر بدانی، میبینی که جز احمد (پیامبر اسلام) چیز دیگری نمیتوانی شناخت.
هوش مصنوعی: بدان که اعتبار و یقین ما تنها به خاطر تلاوت قرآن تو نیست، بلکه تا زمانی که تو این دلیل و برهان را در اختیار داشته باشی، ما به آن باور داریم.
هوش مصنوعی: کسی در خانه محبوب قدم گذاشت که وجودش بر نیروی عدم تاثیر گذاشت.
هوش مصنوعی: کسی در مکان مقدس و محبوبش به یقین رسید که پیامبر را از قبل شناخته بود.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند با پیامبر اسلام صحبت کرده و اسرار را به او گفته است، باید آنچه را که او به تو گفته است گرامی بداری و حفظ کنی.
هوش مصنوعی: پا از اصول و قوانین محبت خارج نکن، وگرنه به سرنوشتی ناخوشایند دچار میشوی.
هوش مصنوعی: برای نزدیک شدن به دوست، پای خود را بر در شریعت نگذار؛ چرا که ممکن است ناخواسته از مسیر خیر به دام شر بیفتی.
هوش مصنوعی: اگر به دستور دین عمل کنی و از مشکلات دور باشی، آنگاه حقیقت را بهدرستی درک خواهی کرد و به مرتبهای والا خواهی رسید.
هوش مصنوعی: راه و رسم دین را بپذیر و به عمق معنای آن پی ببر، چون از طریق شریعت پیامبر محمد (ص) میتوانی به این موضوع دست یابی.
هوش مصنوعی: به درِ احمد برو و سر به سجده بگذار، زیرا او میتواند تو را به مقام والا و رفیع برساند.
هوش مصنوعی: به خانه احمد برو و از غم و اندوه دوری کن، زیرا با دیدن مصطفی، به حقیقتِ خداوند رسیدی.
هوش مصنوعی: در احمد، زن و رازهایش را از نگاه او ببین، که با دیدنش، روشناییهای او را متوجه میشوی.
هوش مصنوعی: در مورد احمد، زن و بچهاش را فراموش کن و با نگاهی روشن از دیدن او، خودت را در میان ملاقاتها ببین.
هوش مصنوعی: در اینجا، عشق و محبت واقعی در وجود احمد درخشش دارد و زمانی که حقیقت نمایان شود، مقام و عظمت او آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: به حقیقت در شریعت توجه کن؛ زیرا که او به تو حقیقتی را نشان میدهد که فراتر از طبیعت است.
هوش مصنوعی: با اجازه او در وجودی که هیچ گونهای ندارد، قرار بگیر که وجود مصطفی حق است و هیچ نوعی نیست.
هوش مصنوعی: دیوانه نشو و عاقل باش بر اساس دین، چون در اینجا میتوانی اصل و حقیقت را از جزئیات و فرعیات تشخیص بدهی.
هوش مصنوعی: اگر truly به عشق مصطفی پی ببری، به رازهای وجود خودت پی خواهید برد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی و میخواهی به معرفت عمیقتری دست یابی، باید با احترام و تواضع به او نزدیک شوی و در مسیر او گام برداری.
هوش مصنوعی: اگر حقیقتاً دوستت به محمد (مصطفی) روی کند، تو را مانند مغز از پوست بیرون میآورد.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و یقین به پیامبر بزرگ اسلام نگاه کنی، رازهایی را خواهی دید که در خودِ نفس انسان، اصل و فرع وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر پیامبر لوح دل تو را روشن کند، دیگر چه راهی برای گم شدن باقی میماند؟
هوش مصنوعی: دوست داشته باش و محبت کن؛ زیرا او حقیقت وجود خدا را دیده و رازهای الهی را از خدا شنیده است.
هوش مصنوعی: برای اینکه معنای واقعی را درک کنی، باید از او الهام بگیری، در غیر این صورت ممکن است در زندگی سردرگم و بیارزش بمانی.
هوش مصنوعی: من از او حقیقتی را کشف کردم و از او موفقیتهای خود را به دست آوردم.
هوش مصنوعی: یک نفر را ببین که در عرش و کرسی (مقامهای بلند) چگونه قرار دارد؛ مثل گردی در عالم، روحی مقدس و پاک در او نهفته است.
هوش مصنوعی: نگاه کن به قلم و لوحی که دوست در اختیار دارد، سپس جز حقیقت و واقعیت، چیزی دیگر را ننگار.
هوش مصنوعی: نگاهی به کسی که در بهشت است، نشان میدهد که انسان در ذات و فطرت خود، به سمت زیباییها و خوبیها گرایش دارد.
هوش مصنوعی: یک نفر را ببین که چقدر در اینجا شگفتانگیز است، چرا که نوری از عرش به این مکان تابیده است.
هوش مصنوعی: یکی را در حالتی تماشاکن که در آتش است، و خود را مانند او سرکش و بیتاب نکن. جانان تو نباید مانند او رفتار کند.
هوش مصنوعی: یکی را در حرکتی آرام و ملایم ببین که باد به درونش میوزد و روح او را به حالت زوال درآورده است. در عوض، در دیگری باد به شکل دیگری خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: به یک فرد نیکوکار نگاه کن که در آب زلال انعکاس دارد، زیرا این آب منبعی است که جسم او را درخشان نشان میدهد.
هوش مصنوعی: به دیگران بنگر و از زندگی و تجربیات خود درس بگیر. حقیقت را درک کن و به جنبههای پنهان آن توجه کن.
هوش مصنوعی: همه انسانها در خاک قرار دارند و آن خاک که از سوی خالق پاکی است، بر سر آنها تاجی از گل و زیبایی قرار داده است.
هوش مصنوعی: از دیدگاه پیامبر، خاک را تماشا کن و در آن رازهای خلقت پاک الهی را ببین.
هوش مصنوعی: همه چیز در خاک شد، اما وجود واقعی تحقیق را ببین که چگونه به حقیقت پیوسته است.
هوش مصنوعی: اگر به ریشه و ذات خود آشنا شوی، به حقیقت خداوند نیز دست مییابی و توصیفکنندهٔ ویژگیهای او خواهی شد.
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که حقیقت در زیر غبار پنهان است و برای دیدن زیبایی دوست، باید به آن آینهای نگاه کنی که نشاندهنده واقعیات است.
هوش مصنوعی: در دل خاک تو، که به ظاهر خالی است، اما حاکی از معنای خالص و پاکی درون است.
هوش مصنوعی: تو از دل خاک به وجود آمدهای و حالا نیز در زمین یکتایی خود را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: تو در دنیا زندگی میکنی و با وجود اینکه از خاکی و همچنین معمولی به نظر میرسی، حقیقتی در درون تو نهفته است که کاملاً شناخته شده و قابل فهم است. ای انسان دانا، این شناخت و بینش را دریاب.
هوش مصنوعی: تو در دنیای مادی هستی، ولی روح تو به سمت آسمان و جهان بالاتر تمایل دارد و همانطور که در خاک و زمین هستی، خواستههای بلندی نیز در وجودت نهفته است.
هوش مصنوعی: بدن از خاک ساخته شده و روح به خاطر تو، دوست عزیز، در زمین پاک نمایان شده است.
هوش مصنوعی: بدن انسان از خاک تشکیل شده و روح او از ذات الهی است. به این ترتیب، به نشانهگری و آفرینش هنرمند بنگر که چگونه این ترکیب را به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: از خاک تو دوباره صحبت کردم، و بدان که از این خاک پاک، رازهایی وجود دارد که باید بدانی.
هوش مصنوعی: این مکان فقط مظهر جسم و خاک نیست، بلکه در اینجا میتوان روح مقدس و پاک را نیز مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: میدانم که حقیقت، چیزی مانند خاک است و به خاطر او، آسمان و ستارهها هم در حال چرخش و جست و جو هستند.
هوش مصنوعی: آسمان از شکوه و عظمت او حیران و سرگردان گشته، چون او حقیقتی دارد که خود عین حقیقت است.
هوش مصنوعی: تمام نور حقیقت از ذات تو به سمت زمین میریزد و به افلاک میرسد.
هوش مصنوعی: من در خاک، نور حقیقت را دیدم و به همین دلیل به این مکان رسیدم.
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر الهی قرار دارد، میفهمد که واقعیّت در اندیشه و اظهارات روحانی نهفته است.
هوش مصنوعی: در این مکان، آدم به شناختی از حقیقت وجودی خود رسید و روحش به وضوح آشکار شد.
هوش مصنوعی: در این مکان، انسان را خلق کردند و فرشتگان عشق از جان من میافزایند.
هوش مصنوعی: در این مکان، همه به خاطر بزرگی و عظمت آن، به خاک افتادند و از این نقطه به دیگر سو رفتند.
هوش مصنوعی: همه به احترام آدم دوباره سجده کردند و به یاد او به بزرگداشت و افتخار او آمدند.
هوش مصنوعی: از آن لحظه که انسان به دنیای واقعی قدم گذاشت، از جایگاه مقدس خود فاصله گرفت.
هوش مصنوعی: در این درگاه، آن شخصی که وارد شد، حقیقت وجودش به وسیلهی نگاه پادشاه نمایان شد.
هوش مصنوعی: من از آن منبع مقدس، روحی در او دمیدم و او به وجود آمد، همانند نوح که در زمان خود کارهای بزرگی انجام داد.
هوش مصنوعی: با وجود شیث و چشمان خلیل، تمام انبیا به وضوح دلیلی برای وجودشان دارند.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، از میان مردم یکی را پیدا کردند که اگر به او نگاه کنی، او و دیگری ذاتاً یکسان بودند.
هوش مصنوعی: چراغی بود که آدم از آن روشنایی میگرفت و به واسطه آن، جانش را در هفت پرده از افتخار و عزت محفوظ نگه میداشت.
هوش مصنوعی: انسان در این دنیا با صفاتی خالی از تغییر و تحول به وجود آمده است. او زمانی که به دنیای خاکی وارد میشود، به تدریج دچار دگرگونی و محدودیتها میشود.
هوش مصنوعی: اینجا روشناییای از اتحاد وجود دارد و نزدیکی به حقیقت و اصالت به وضوح مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: تمامی چیزهایی که در اینجا مشاهده میکنی، ناشی از اوست. تو نیز به او بنگر که چگونه این شور و هیجان را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: برای دیگران نوری بیاور و خود نیز از این رازهایی که داری، رازهای جدیدی بساز.
هوش مصنوعی: به گونهای درک کن که همه اینها مانند شعلهای از یک چراغ هستند که از ابتدا در باغ وجود داشتهاند.
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک کشتزار است که آن جهان در آن قرار دارد و در اینجا بذرهایی که کاشته شدهاند، به وضوح نمایان هستند.
هوش مصنوعی: یک تخم به ظاهر کوچک است، اما از آن تخم، چیزهای زیادی به وجود میآید و همه آنها تحت هدایت و رهبری قرار دارند.
هوش مصنوعی: یک تخم در ذات هر موجود وجود دارد که در ذرات آن هزاران نوع مختلف شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: یکی از اسرار الهی به انسان داده شده است که به مانند دانهای در این دنیا قرار دارد. این دانه نشانهای از کمال و معانی عمیق زندگی است.
هوش مصنوعی: اگر به درون خود نظر کنی، متوجه میشوی که یک دانه درونی وجود دارد که در واقع رازهایی در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: هر انسانی از یک تخم و نطفه شکل میگیرد تا بدانی که از او معانی و مفاهیم عمیق و ارزشمند پدید آمده است.
هوش مصنوعی: در این مکان که خاکستر است، بذر حقیقت کاشته شده و سجدگاه آن فرشتگان است.
هوش مصنوعی: تو را همچون تخمی که از خاک میرود، زبانت را برای بهرهبرداری پرورش دادهام.
هوش مصنوعی: ای آدم پیر، آیا نمیبینی که همیشه در حال برداشت نتیجهی اعمال خود هستی، حتی زمانی که در تلاش برای برنامهریزی و تدبیر هستی؟
هوش مصنوعی: تو انسان هستی و از نسل آدم، اما تو بازیگر هستی؛ در حالی که خود را به عنوان یک پرنده شهباز به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: تو در اصل وجود خود مانند یک شاهباز هستی که به حقیقت و اطمینان، با شاه خود راز و رمزی داری.
هوش مصنوعی: اگر تو انسانی باشی که توانایی داشته باشی، در اینجا میتوانی راز خود را فاش کنی.
هوش مصنوعی: فرشتگان در این مکان برای تو سجده میکنند، اما تو هرگز این راز را نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: حقیقت، مانند جوهری است که روح از آن نشأت گرفته و از آن زمان پیروزی و دستاوردها آغاز شده است.
هوش مصنوعی: تو او را اینگونه میپروری، حقیقت این است که کمتر از نشخوار کردن چیزی داری.
هوش مصنوعی: اگر به اندازه کافی خوردهای و خوابیدهای، اینجا جایی است که میتوانی به قناعت و رضایت برسید.
هوش مصنوعی: اگر تو چیزی را از دست بدهی تا دیگر شرمنده نشوی، چقدر نادان هستی که نمیدانی چه کاری را انجام میدهی.
هوش مصنوعی: تو از میان همه چیزها به خاطر کرامت و بزرگواریت انتخاب شدهای و به عنوان موجودی خاص و جامع خلق شدهای.
هوش مصنوعی: تو را به سرنوشت بدی دچار کردند، ای بیچاره و بینوا، اکنون مانند کسی نابود شدهای و چهرهات به شدت رنجیده و درمانده است.
هوش مصنوعی: تو را یافتهام و به واسطهی این دیدار عزت و جایگاه خود را شناختهام، اما تو در حال غرق شدن در خوشیها و لذتهای خود هستی.
هوش مصنوعی: تو به خاطر آن جوهر مقدس حقیقت که در طبیعت به طور پنهان حضور داری، به اینجا آمدهای.
هوش مصنوعی: تو از آن ویژگی الهی و روحانی برخورداری که در وجود تو هر معنایی روشن و قابل درک است.
هوش مصنوعی: شما از آن حقیقت مقدس و با عظمت هستید که به اینجا آمدهاید و دوباره به وجود آمدهاید.
هوش مصنوعی: تو از آن جوهری هستی که به خاطر آن، سایر اشیا نیز وجود پیدا کردهاند، ای دوست!
هوش مصنوعی: حقیقت وجود انسان و نی به خاطر آن است که هر دو از یک منشأ و جریان خلاقیتی برخاستهاند. از زمانی که انسان به وجود آمده، این ویژگیها و ماهیت در او شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: من در این بدن نفخهای از روح خود دمیدم، و تو در این جسم به یادگار ماندهای.
هوش مصنوعی: در این جسم، بخشی از روح من دمیده شده است و همه چیز در این جسم نمایان شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که خداوند از روح خودش در وجود انسان دمیده است و بر این اساس، اسم و حقیقتی که در انسان قرار دارد، به احیا و زندگی او جان میبخشد. به عبارت دیگر، وجود انسان نمایانگر حقیقتی است که از جوهر الهی نشأت میگیرد و باعث شکلگیری حیات و روح او میشود.
هوش مصنوعی: اگر تو در این راز حاضر باشی و حضور داشته باشی، میتوانی از منبع روح و جان من بهرهمند شوی و به عمق این حقیقت پی ببری.
هوش مصنوعی: من در آن چیزی نفخهای از روح خود دمیدم، که نشانههایی از حقیقت وجودی و ذاتهای معین را در خود دارد.
هوش مصنوعی: در تو جان و روحی دمیدهام، که در وجود تو همه معانی به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: تو به وجود من جان دمیدی و از همین روح، در نگاه ذرات جهان نقش بستهای.
هوش مصنوعی: در وجود من از روح خود دمیدی، اما حالا چرا این ارتباط به یک مشکل تبدیل شده است؟
هوش مصنوعی: من از روح خود در آن دمیدم و رازهای مهمی از دیدار تو در اینجا نهفته است.
هوش مصنوعی: به من زندگی بخشی و روحی در من دمیدهای، اکنون به سوی آن دم دیگر که میآید، سریعتر حرکت کن.
هوش مصنوعی: من از روح خود در تو دمیدم، به همین دلیل تمامی ذرات هستی در تو به تماشا ایستادهاند.
هوش مصنوعی: من از روح خود در آن دمیدم، به همین دلیل همه چیز در تو نمایان شده است.
هوش مصنوعی: من به آن چیزی که در آن دمیدم از روح خود، تو را به عنوان خورشید میخواهم که در سایهای دائمی و پایدار باقی بمانی.
هوش مصنوعی: تو ای پادشاه، نور وجودت را از روح خودت دمیدهای، و ماهی که بر آفرینش تو تابیده است، نشان از عظمت و زیباییات دارد.
هوش مصنوعی: تو از عرش، نور خود را به طرف زمین میفرستی و در آنجا از روح خود در آن دمیدهای.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که خداوند از وجود خود در این عالم نفخهای به وجود آورده که همه ذرات هستی به مقام سجده و عبادت او رسیدند. این تعبیر نشاندهنده ارتباط عمیق و معنوی بین خالق و مخلوق است.
هوش مصنوعی: در این آتش که میسوزد، روحی که از جان خودم در آن دمیدهام، در واقع نشانهای است از زیبایی و عشق.
هوش مصنوعی: تو از نور خود به این باد جان دمیدهای، که آن باد را به روح خود زنده و محتوی کردهای.
هوش مصنوعی: تو در آب جان خود را دمیدی و نور خویش را در آن درخشان کردی.
هوش مصنوعی: در این خاک که به آن دمیدهام از روح خود، زیبایی و جمال وجودت را ببین.
هوش مصنوعی: این چهره را ننگر، زیرا در این جا زیباییات فراتر از هر حد و اندازهای است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو فراتر از تمام وجود و مکان است و به یقین، وجود و مکان در تو آشکار است.
هوش مصنوعی: چهره زیبایت نوری بر جهان تاباند که آن نور به درون انسانها نفوذ کرد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو بینهایت و شگفتانگیز است و لطافت تو بسیار فوقالعاده و دلنشین به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو چنان است که حتی ماه به آن حسادت میکند و حقیقت انسانیت در تو از همه اینها زیباتر است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو دل عالم را تحت تأثیر قرار داده است، به طوری که نشانههای آن بر روی آسمان، ماه و خورشید قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: چشمنوازهای زیبایی، به معنای عمیقتری اشاره دارند و لطافت، بر لطافتهای موجود افزوده شده است.
هوش مصنوعی: همه در شگفتی و حیرت از تو هستند، اما تو خودت از خودت در تعجبی. چه چیزی در درونت نهفته است که از آن بیخبری؟
هوش مصنوعی: شما در حال حاضر در موقعیت احترام و عظمت قرار دارید و از آن مقام بلند هنوز دور ماندهاید.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود تو در این آینه خودت را نشان میدهد و به خاطر ذات خود، به یک بت و یا معبود دیگر میافزایی.
هوش مصنوعی: در این آینه، موجودی وجود دارد که همیشه در آن هست و در تمام زمانها و شرایط، همانگونه باقی میماند.
هوش مصنوعی: در این آینه به خودت نگاه کن، تو عشق را به طور کامل در وجود خودت احساس میکنی و لایق آن هستی.
هوش مصنوعی: در این آینه، حقیقت وجود خودت هم آشکار و هم پنهان است، که از دیدار معشوق به دست میآید.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و اشیاء در اینجا به نوعی به تو وابستهاند، زیرا تو هم در خفا و هم بهطور آشکار در میان آنها هستی.
هوش مصنوعی: چنان طوفانی به پا کردی که دل و جان را در هم پیچید و در این حال، به یقین عطّار را به مقام واصل رساندی.
هوش مصنوعی: در این موضوع فقط تو را در وجود خود یافتم و جز تو هیچکس دیگری را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: حقیقت سالکان به وجود تو آمد، زیرا چهرهات همچون ماهی درخشان و تابان است.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نور ماه و خورشید روشنی بخشی است که شایسته است برای کسانی که در تاریکی و جهل گیر افتادهاند، راهنمایی و کمک کند.
هوش مصنوعی: عشاق به خاطر عشق تو جان خود را فدایی کردهاند، زیرا که تو در اوج زیبایی و کمال هستی.
هوش مصنوعی: از عشق تو جان چه ارزشی دارد که انسان برای تو در راهت سر خود را فدا کند و باقی نماند؟
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت و درستی دست یافته باشد، میداند که هدف اصلی از وجود تو بهطور کامل به دست آمده است.
هوش مصنوعی: تو هدفی و هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد، جز تو که همه چیز در دنیای ما فقط نقوشی پیچیده هستند.
هوش مصنوعی: تو هدف و مقصود جهانی و وجود تو در دل عاشقان همیشه موجود است.
هوش مصنوعی: دیدار تو بینظیر است و صورت زیبای تو به گونهای است که از هیچ چیزی نمیتوان آن را جدا کرد.
هوش مصنوعی: چهرهات در خاک پنهان است و این به خاطر توست، در حالی که ستارهها و آسمان در حال چرخشاند.
هوش مصنوعی: تو خود مبدأ و سرچشمهی خلقت هستی و هیچ چیز جز تو در اینجا وجود ندارد که به آن یقین بتوان داشت.
هوش مصنوعی: من تو را در اینجا به گونهای دیدم که آغاز و پایان تو در کنار هم بود.
هوش مصنوعی: تو خود را گم کردهای و نمیدانی که ماهیت واقعیات چیست، در حالی که تو اصل و اساس اینجا هستی.
هوش مصنوعی: تو آنقدر در پردهٔ راز و اسرار خود پنهان شدهای که در ظاهر، خوب و بد خود را اینجا نشان میدهی.
هوش مصنوعی: پوشش تو همچون آسمان است و زیبایی عشقت به زمین آمده است.
هوش مصنوعی: حجاب تو چهرهای است که حقیقتی را در خود پنهان کرده، و این حقیقت به خاطر همین حجاب خود را نمایان کرده و بازی میکند.
هوش مصنوعی: حجاب تو فقط چهرهات است و بس، و از همین جاست که حساب و اعداد به وجود میآیند.
هوش مصنوعی: حجاب تو چهرهات است و در واقع، چشمهای خود را ناخواسته درگیر آن کردهای.
هوش مصنوعی: تو در تمام زمانها و مکانها، نشان دهندهای از وجود خداوندی هستی که از ابتدا تا انتها با هم پیوند دارند.
هوش مصنوعی: تو در درون خود، سرانجام به این نتیجه رسیدی که آغاز و پایان همه چیز برای تو روشن شده است.
هوش مصنوعی: تو همیشه در دام غفلت خود هستی و با وجود این، از وضعیت خود راضی هستی.
هوش مصنوعی: بدان که نباید غافل شوی، زیرا تو دارای عقل و درکی هستی که از نور و فهم عمیق برای دانستن اسرار جهان بهرهمند است.
هوش مصنوعی: مراقب باش که رازهای جهان، نه تنها به این دنیا مربوط میشود بلکه به دنیای دیگر نیز مرتبط است.
هوش مصنوعی: به یقین تو به آن سرزمین پاک رسیدهای و در واقع در دل خاک وطن خود را یافتهای.
هوش مصنوعی: در این مکان انتظار نداشته باش که به آرامش برسی، زیرا در این دنیا هیچ دوستی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این مکان خاص، تو به گمان و یقین خود نرسیدهای و در عمق تمام واقعیات خود، هنوز در جستجو هستی.
هوش مصنوعی: به این منزل برسی، دیگر گرفتار حقیقت نشو و به سوی طبیعت بازگرد.
هوش مصنوعی: در این مکان برای خود جا نزن و خیالت را راحت نکن، چرا که در این دنیا هیچ یاری برای تو نیست و این جا پایان کار است.
هوش مصنوعی: در این مکان نمان، زیرا در اینجا تنها درد و پشیمانی نصیبت خواهد شد.
هوش مصنوعی: در این زندگی جز نیک نامی و خوبی برای خود مد نظر نداشته باش، زیرا در عشق تو، تمام حقیقت و معنا نهفته است.
هوش مصنوعی: در این مکان به اطراف خود بنگر، زیرا در آغاز هیچگاه به ویژگیهای خود مشغول نشو.
هوش مصنوعی: در این مکان فقط به قواعد دین توجه کن و به ظواهر و جزئیات نپرداز، که اصل و ریشه مهمتر از فرع و فروع است.
هوش مصنوعی: در این مکان، خود را از تقوا و دین دور نکن. به ظواهر توجه نکن و به معنا و عمق مسائل بپرداز.
هوش مصنوعی: در این مکان، با تقوا و پاکی جان خود را تصفیه کن و کمتر درگیر ظواهر و نامها باش.
هوش مصنوعی: در این مکان از تقوا خوشحال باش و با پاکی، به حقیقت جان خود نزدیک شو.
هوش مصنوعی: در این مکان، قلب خود را با تقوا رها نکن و در جان و دل، به دنبال رازهای بزرگ و عمیق باش.
هوش مصنوعی: در اینجا در خانه پرهیزکاری، راه درست را بپیمای و سکوت را انتخاب کن؛ تو بیهیاهو و او نیز در کنار تو باشد.
هوش مصنوعی: در این خانه تا جایی که میتوانی بد نکن، زیرا با انجام کارهای نیک به رازهای عمیق معانی دست پیدا خواهی کرد.
هوش مصنوعی: در این دنیا سعی کن نام نیک و خوبی به دست آوری تا بتوانی به حقیقت و رازهای عمیق دست یابی.
هوش مصنوعی: در این مکان، بر اساس قوانین و اصول شرعی قدم نگذار، بلکه از راه عشق و دوستی وارد شو و به عمق معنا و مفهوم برس.
هوش مصنوعی: در این مکان نمیتوانی جز دوست حقیقی را ببینی، چرا که اوست که موفقیت و نتیجه خوب را به تو هدیه میدهد.
هوش مصنوعی: در این مکان برای همیشه نخواهی ماند، پس خود را با این دنیا و زندگی پست آن وابسته نکن.
هوش مصنوعی: در این دنیا، تو به ناچار باید به مقایسه و شمارشهای غیرملموس و بیصورت بپردازی، حتی اگر این عددها پنج، شش و چهار باشند.
هوش مصنوعی: تو از این خانه به زودی خارج خواهی شد و در نهایت، حقیقت زندگی در خاک و خون نهفته است.
هوش مصنوعی: از این مکان قطعاً خواهی رفت و بیتردید به زوال و نابودی دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: ای جان، وقتی در این دنیا هستی، به اطراف نگاه کن و پیش از این دیدار با مولی، به گذشته فکر کن.
هوش مصنوعی: اینجا ناظر عشق خود را پیش از آغاز و پایان، دوباره بررسی کرد.
هوش مصنوعی: ای بیننده، دوباره نگاه کن تا حقیقت را به خوبی ببینی و با آن همراه شوی.
هوش مصنوعی: اگر به اینجا بیایی و شادی کنی، زمانی که تو را ببینم، خوشحال میشوم.
هوش مصنوعی: تنها هدف تو در اینجا، وجود تو بود که به وضوح به آن نیاز حس میشود.
هوش مصنوعی: تو به خوبی خودت را میشناسی و میدانی که حقیقت وجود تو، تنها جوهر وجودی است و هیچ چیز دیگری نمیتواند آن را اندازهگیری کند.
هوش مصنوعی: تو اینجا مانند جواهری هستی که از عمق دریا و از ویژگیهای درونیاش نمایان شده است.
هوش مصنوعی: در این دریا حقیقت، جوهر اصلی وجود دارد که در درون صدف پنهان شده و تو آن را از پوشش خود گرفتهای.
هوش مصنوعی: در این دریا، صدف را بشکن تا حقیقتی را که در درون خود دارد، به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: از مکان خود بیرون بیا و خود را نشان بده. اینجا جوهری وجود دارد که ارزش دیدن دارد، پس از صدف عبور نکن و در اینجا توقف کن.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی ارزش این لحظه را درک کنی، زمانی که حقیقت را فقط در همین لحظه تجربه نمیکنی؟
هوش مصنوعی: باز هم به خاطر خواب و خوابآلودگی، حقیقت را در اینجا نادیده میگیری و بیان نمیکنی.
هوش مصنوعی: تو حتی یک لحظه از خودت آرامش نداری و از درد و غم تو خسته و پژمردهای.
هوش مصنوعی: همه درد و رنجی که تحمل میکنی به خاطر لذت و شهوت است، پس کاملاً مطمئن باش که این نگرش تو نشاندهندهی غرور و خودبزرگبینیات است.
هوش مصنوعی: تمامی درد و رنج تو به خاطر خودبزرگبینی و کینهتوزیات است، و از اینجا هیچ آرامشی برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تمام درد و رنج تو به خاطر وجود توست و به خاطر این است که در این لحظه، تو از صورت و حقیقت وجودی خودت غافل هستی.
هوش مصنوعی: من در یک ماجرای مهم غفلت کردهام و به همین خاطر در حقیقت خود فراموش شدهام.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به جزئیات و دلایل این عمل بپردازی، از ویژگیهای ذاتی آن بگذر و بر روی اعمال تمرکز نکن.
هوش مصنوعی: چرا خود را اینقدر محدود کردهای؟ درِ بسته را چرا همچنان نگران هستی؟
هوش مصنوعی: اگر چنین باشی که به خاک و زمین خود نگاه کنی، چگونه میتوانی از آلودگیها و ناپاکیها دور بمانی؟
هوش مصنوعی: اگر همچنان نادان بمانی و چیزی یاد نگیری، در نهایت به پوچی میرسی و هیچ راهی برای درک حقیقت نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: به هر حال، تو و گاو یا خر، در اصل هیچ تفاوتی ندارید و هر دوی شما در حقیقت یکی هستید. این نکته را به خوبی درک کن.
هوش مصنوعی: وقتی تو در لذتهای دنیوی و خوشیها غرق شدهای، مانند قطرهای هستی که از دریا جدا شده است.
هوش مصنوعی: این زمان جدایی از دریا مانند افتادن چشمهای در میان هیاهو و تحریکات است.
هوش مصنوعی: کجا میتوان رهبری را دید که مانند یک گاو بیهدف و بیحرکت مانده است، در حالی که تو واقعاً فقط به مانند یک الاغ هستی؟
هوش مصنوعی: در لذتهای دنیوی مثل یک حیوان زندگی نکن، اگر به دنبال نعمتها و زیباییهای بهشتی هستی.
هوش مصنوعی: به خاطر کبر و حسد، خودت را از دیگران جدا نکن و بگذار که این خصلتهای منفی از وجودت پاک شود.
هوش مصنوعی: درونی را با روح طبیعت پاک کن و به وسیله قوانین مذهبی، به حقیقت واقعی دست پیدا کن.
هوش مصنوعی: در درون خود آرامش و صفا داشته باش، و مانند مردان در این مسیر، با سر بلندا حرکت کن.
هوش مصنوعی: اگر در درون خود از زشتخوئی دوری کنی، قطعاً به نیکی و خوبی دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: در دل خود آرامش و صفا را بیافرین، چونکه نزد قوانین الهی صداقت و راستگویی از اهمیت بالایی برخوردار است.
هوش مصنوعی: نزدیک شو به راه و روش پیامبر احمد تا بتوانی یاجوج و ماجوج را از بند رهایی ببخشی.
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که در اینجا چه قدرتی و چه مقام والایی داشتی، مانند غبار پاکی که در این مکان دارای مقام و رفیع است؟
هوش مصنوعی: ای دوست، در وجود خویش، خالی از زنگار و ناخالصی از خداوند الهام بگیر و خود را پاکسازی کن.
هوش مصنوعی: درون خاک، در مکان مقدسی که وجود دارد، خودت را در این خاک آلوده نکن.
هوش مصنوعی: من از این آلودگی و کثیفی تا کی بگویم؟ من در جستجوی پیوند و ارتباطی عمیقتر هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که خواب و خیال تو را درگیر کرده، مثل عطاری که در زمان حال است، بهتر است از خواب و غفلت بیدار شوی؛ زیرا اگر از این حال بیرون نیایی، عذاب و رنج گذشته هرگز فراموش نخواهد شد.
هوش مصنوعی: بگذار از خودت بگذری و به رشد روحی و معنوی خود بپردازی، زیرا اگر به تقوا پایبند باشی، به فرد حقیقی و کامل تبدیل خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر مانند عطّار (شاعر و عارف معروف) این زمان با حقیقت روبرو شوی، میتوانی به درک عمیقتری از وجود دست یابی و هرگز به کمبود و نقصان نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: در این زمان مانند عطّار باشید؛ یعنی با آرامی زندگی کنید. حقیقت درون، هم آشکار است و هم پنهان.
هوش مصنوعی: زمانی که عطّار به دیدن معشوق میپردازد، تمام وجودش را با جان و دل درک میکند و به رازهای عمیق زندگی دست مییابد.
هوش مصنوعی: زمانی که عطّار در مقام فنا قرار گرفته است، این حجاب را کنار بزن و به کل ذات خداوند دست یاب.
هوش مصنوعی: در این زمان مانند عطّار باش و چهرهای پاک و معصوم داشته باش، زیرا ممکن است در لحظهای به تصویر زیبایی از زندگی و هنر برخورد کنی.
هوش مصنوعی: در این زمان مانند عطّار، مسیر را مشخص کن و به مقصد خود برس و خود را به خانهات برسان.
هوش مصنوعی: چون عطّار در این زمان باشد، به فنا و زوال دنیوی توجه کن و حقیقت را از پیر و معبود جاویدان بشناس.
هوش مصنوعی: عطار در اینجا به حالت عالی و فراموشی از خود اشاره میکند، جایی که او توانسته از هویت و وجود فردی خود عبور کند و به یک حقیقت والاتر دست یابد، به گونهای که حتی از گردونههای هفتگانه نیز فراتر رفته است.
هوش مصنوعی: زیر پای تلاش و اراده، معنای عظیم و وسیعی قرار دارد که به سبب نگرش جامع و کلنگر گشوده شده است.
هوش مصنوعی: او راهی را انتخاب کرده که دوباره بتواند شاه را ببیند، زیرا حتماً رازی را کشف کرده است.
هوش مصنوعی: او در اینجا به قدری با روح و روان خود حرکت کرده که در مسیرش به نور و روشنی دست یافته است.
هوش مصنوعی: او طوری در این مکان راهی را فراهم کرده که در مقصد، چهرهی پادشاه قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: او در راه جان به محبوبش رسید و وقتی که او را دید، راز دلش را هم فهمید.
هوش مصنوعی: دلداده با عشق سفر میکند و در این مسیر، دیدارهای زیبا و لحظات دلنشینی را تجربه میکند، اما خود او در این میان به نوعی محو و ناپدید است.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی به شدت به سفر و جستجوی حقیقت پرداخته و به منظور رسیدن به کمال و آگاهی، خود را از دید و دسترس ها پنهان کرده است. او از مرزهای مادی و جسمی عبور کرده و به جایی درونی و عمیقتر رسیده است که در آنجا، روح او به آرامش و روشنایی دست یافته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او با مشاهدهی عمیق خود، به حقیقت وجود پی برده و درک کرده است که هر ذرهای از هستی به نوعی از این حقیقت نشأت میگیرد و به آن تعلق دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی در سفر به سوی حقیقت و روح خود، به حالتی میرسد که مانند آدم پاک و صاف است. او در این حالت، وجود خود و سایر موجودات را با وضوح و روشنی بیشتری میبیند. به عبارت دیگر، هنگام نزدیک شدن به حقیقت، فرد از زنگارهای وجود رهایی پیدا کرده و به درک عمیقتری از خودش و دیگران میرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم رازهای معشوق را در بهشت مشاهده کرد و همه چیز از عمق بهشت او را درک کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم در بهشت قدم زد، در نهایت وجود خود را به کل هستی اضافه کرد و به نوعی گام در تحول و تکامل بشر نهاد.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم در بهشت به زندگی جاودانی دست یافت، نور چهره پیامبر موعود را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان اولیه در بهشت قدم گذاشت، او از حقیقت و ماهیت زندگی آگاه شد و فراتر از قوانین و مقررات دینی رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم در بهشت قرار گرفت و به زندگی جاودان دست یافت، از بهشت فراتر رفت و به تمام وجود خداوند نزدیک شد.
هوش مصنوعی: او به قدری در عشق و وصال محبوب غرق شده است که حتی در لحظههای وصال نیز احساس نمیکند و ناپیداست.
هوش مصنوعی: به گونهای که عشق معشوق باعث افتخار و ارج و قرب شده، این حالت ناشی از یقین و آگاهی عمیق از آغاز و پایان هر چیز است.
هوش مصنوعی: دوست خود را نشان داد، و وقتی او را دید، یقین پیدا کرد که با اوست. او صحبت کرد و او شنید.
هوش مصنوعی: او از خود گذشته و به دوست پیوسته است، به گونهای که حقیقتش مانند مغز شده و از پوستش رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: همه چیز را او مشاهده کرد و هیچ چیزی جز خودش باقی نگذاشت؛ او درون را یکی کرد و به سفر رفت.
هوش مصنوعی: یک نفر در دلش عشق و محبتِ محبوبش را حس کرد و وقتی که به محبوبش نگاه کرد، خود را در او دید.
هوش مصنوعی: او جز محبوبش چیز دیگری نمیدید و همین محبوب نیز از دلش غایب شد.
هوش مصنوعی: مانند عطّار که از میان دنیا و نابودی خود عبور کرد و به ملاقات جاودانه دست یافت.
هوش مصنوعی: عطار از هر دو جهان فنا شده و در لحظهای که گفت "من حقیقت هستم"، تمام وجودش را از دست داد.
هوش مصنوعی: عطار از وجود خود محو شده و وقتی به حقیقت رسید، به صورت طبیعی و بدون هیچ زحمتی با "من حقم" یکی شد.
هوش مصنوعی: فنا و ناپدید شد تا غیر از حقیقت را ببیند. نظرش را به آنچه که بدون نشان است، معطوف کرد و آن را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در عالم غیبی و پنهان، انسان نه میتواند به دیدار خداوند برسد و نه در آنجا چیزی میتواند ببیند. اما در آخرت، وقتی پردهها کنار برود، انسان قادر خواهد بود به دیدار خدا دست یابد.
هوش مصنوعی: او از حقیقت الهی به یقین رسیده و از آنجا به جزئیات و کلیات عالم توجه و درک پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: از جانب حق، حقیقت حق به دست آمده است. به همین دلیل، وقتی در حق به دنبال حق میگردیم، حق ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: در تجلی و ظهور حقیقت، به گونهای رخ میدهد که حقیقت آنچنان در وجودش شفاف میشود که از اصل و منبع خود، وصل و دیدار را به دست میآورد.
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت خودش را در شکل و ظاهر مشاهده کرد، از آن گذشت و به عمق و واقعیت رسید. حقیقت، حق را از حق آگاه ساخت.
هوش مصنوعی: از طریق حقیقت، حقیقت خداوند به وضوح دیده شد و در عین حال، خود حقیقت نیز به روشنی قابل مشاهده بود.
هوش مصنوعی: از حقیقت به گونهای موجودی به وجود آمد که همه چیز در جهت آن حقیقت قرار گرفت و به آن هدف رسید.
هوش مصنوعی: از حقیقت، دیدار ابدی حاصل شد و در آن نگاه، عمیقترین وجود خود را در جان جانان یافت.
هوش مصنوعی: او فقط حق را میبیند و باطل را نمیشناسد؛ تمام ذرات وجودی را که با او ارتباط دارند، مشاهده کرده و درک کرده است.
هوش مصنوعی: از حقیقت در عمق رازها سخن گفته شده است و تمامی این گفتار به توضیح اسرار و معانی میپردازد.
هوش مصنوعی: در اینجا، از حقیقت مطلق سخن گفته میشود و به نوعی ارتباط و پیوند بین حق و وجود انسانها اشاره میشود. این دیدگاه، بیانگر این است که حقیقت در این مکان به تصویر کشیده شده و به نوعی وجود و حقیقت را در یکدیگر میآمیزد.
هوش مصنوعی: از حقیقت سخن گفتم، چون حق را شناختم. موفقیت را از حق دریافت کردم و حقیقت حق را به دست آوردم.
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقتی بدون قید و شرط بیان شده و از آن شنیده میشود که هر چه هست، فقط از او ناشی میشود.
هوش مصنوعی: حقیقت خود را همواره به وضوح بیان کن، زیرا حقیقت جاودانی است که از آشکار و پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: او چنان در وجود حق فرو رفته و حق نیز در وجود او حلول کرده است که مانند قطرهای میشود در دل اقیانوس.
هوش مصنوعی: او با چشمی کاملاً روشن و واضح به جاودانگی پی برد، به گونهای که درک کرد دنیاهایی وجود دارند و هر دو جهان را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در وجود خود، دو جهان را مشاهده کرد و به شکل کامل، آن را به تصویر کشید.
هوش مصنوعی: در حق حقیقتی روشن و آشکار و پنهان، به گونهای قرار گرفت که گویی همیشه خدا را میبیند.
هوش مصنوعی: در نگاه و دید او، به گونهای است که فقط مفهوم وحدت را میبیند و هیچ چیز دیگری را نمیشناسد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیای معنوی، مثل توحید که بیانگر وحدت و یکپارچگی است، خوبی و بدی به گونهای در هم تنیدهاند که نمیتوان آنها را کاملاً از یکدیگر جدا کرد. در واقع، این دو واقعیت، به نوعی با هم مرتبط هستند و نمیتوان یکی را بدون دیگری درک کرد.
هوش مصنوعی: در حقیقت، در جوهر توحید آنقدر عمیق و پنهان است که خود آن موجود، میداند که آغاز و پایانش چگونه به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: به گونهای در مفهوم یکتایی است که خود، در عمق وجودش، شدت و قدرت آن یکتایی را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: چنان که در مفهوم توحید و یگانگی خداوند روشن است، هیچ چیز دیگری نمیتواند به او نزدیک باشد جز یک حقیقت واحد.
هوش مصنوعی: چنان به محبوبش نگاه کرده که همه چیزهایی را که میخواهد، در او دیده است.
هوش مصنوعی: او به گونهای در یکدیگر فانی و درهم dissolved شدهاند که مانند جان جان، یکی را در دیگری میبیند.
هوش مصنوعی: نحوه بیان این جمله به این صورت است که در مورد خاموشی عطّار صحبت میشود و به مخاطب توصیه میشود که در این مفهوم جز یک حقیقت را نبیند. به عبارتی دیگر، نباید از این موضوع بیش از این حرف زد و باید به یک واقعیت مشخص توجه کرد.
هوش مصنوعی: به خودت مسلط شو و راز این کار را با کسی در میان نگذار، زیرا این موضوع را نباید با هیچ کس به اشتراک بگذاری.
هوش مصنوعی: سپس ریسمان را به سمت جایی دیگر بکش و جان تازهای به آنجا ببخش.
هوش مصنوعی: زودتر از هر زمان به خودت مسلط شو، چون هر لحظه ممکن است سخنی از تو بر آید. تو باید مراقب کلمات و احساسات خود باشی.
هوش مصنوعی: چنان غرق عشق حقیقی شدهام که در هیچچیز جز خداوند نمیتوانم چیزی ببینم.
هوش مصنوعی: تو چنان در عمق دریا غرق شدهای که تمام وجودت، چه جسم و چه جان، در اینجا ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: چنان غرق در احساسات و شوقی هستم که در حقیقت، به عمق لذت و زیبایی موجود در کل هستی پی بردهام.
هوش مصنوعی: اگر خود را به یقین در آینه ببینی، درک میکنی که واقعاً حقیقت چیست و دیگر نیازی به گفتن این راز نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: به گوشهای از خود مراجعه کن و هرچه را که میخواهی، با صدای بلند بخواه. در اینجا، همه چیز قابل دیدن و فهمیدن است.
هوش مصنوعی: آشکارا در خودت نگاهی بینداز و مدام به خودت بگو که این گفتار را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: لحظهای با چهره و لحظهای دیگر با ارائه معانی، به بیان رازها و مفاهیم میپردازد.
هوش مصنوعی: عشق واقعی در این مفهوم شناخته میشود و در نزدیکی، این حقیقت را درک میکند.
هوش مصنوعی: صورت خود از راز وجودش بیخبر است، رازی که در آغاز و پایانش نهفته است.
هوش مصنوعی: در زمان مشخصی، این مفهوم درک میشود که کسی که در جستجوی مولایش است، همواره به سوی او میشتابد و دچار گمگشتگی میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که ظاهر این دنیا به پایان برسد، به مانند عطاری در حال نابودی خواهد شد.
هوش مصنوعی: به هر کسی به اندازهای که شایستهاش باشد، از این راز سخن میگویم که این مفهوم در واقعیت نمایان است.
هوش مصنوعی: اگر باطن حقیقت را نمیشناسی، بهتر است که به ظواهر و مراسم دین پایبند باشی.
هوش مصنوعی: به ظاهر به تلاش و کوشش بپرداز، اما در عمق وجود خود و درونت دقت کن و از تمام جزئیات آگاه باش.
هوش مصنوعی: فقط ظاهر را بیاستای و تلاش کن تا شاید حقیقتها و معانی پنهان بر تو روشن شود.
هوش مصنوعی: در نهایت، انسان باید حقیقت را با نگاهی به تقوا و معنای واقعی که در پس ظاهر وجود دارد، بررسی کند.
هوش مصنوعی: اما باید صبر کرد در اینجا تا حقیقت واقعی به وضوح آشکار شود.
هوش مصنوعی: با صبر و تحمل به نتیجه میرسی و در نهایت به مقصد دلخواهت میرسی، مانند جامی که از دست ساقی جان بالا میآید.
هوش مصنوعی: اعتماد و صبوری تو در نهایت نتیجه خوبی خواهد داشت و در آخرین لحظه، معشوق و هدف نهایی تو را خواهی دید.
هوش مصنوعی: از صبر تو اینجا آرزوها برآورده میشود، اما اگر صبر نکنی، غم و اندوه به سرت خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر صبر کنی، زیبایی او به تو ظاهر خواهد شد و با صبر، تمام وصل او را خواهی دید.
هوش مصنوعی: از صبر تو چهره زیبای او نمایان خواهد شد، پس این حجابها را از جلو بردار و اجازه بده که معلوم شود.
هوش مصنوعی: خداوند صبر مؤمن را میپسندد و نتیجه صبر در نهایت به برآورده شدن آرزوها و خواستهها میانجامد.
هوش مصنوعی: اگر در این مکان از هر شخص با تجربه بپرسی، به تو خواهند گفت که باید با دقت و اندیشه پیش بروی.
هوش مصنوعی: ناگهان در اینجا، شخصی مسن و با تجربه ظاهر میشود و چهرهاش به طرز خوشی نمایان میگردد.
هوش مصنوعی: از پیر خود درونت را خالی نکن و از او درخواست کن، زیرا او به تو درستیها را خواهد گفت و رازی را باز خواهد کرد.
هوش مصنوعی: از پیر دانا طلب کن تا در دل خود به حقیقتی دست پیدا کنی که تنها به خودت مربوط میشود و خاص توست.
هوش مصنوعی: از یک بزرگتر یا عارف بپرس که مطمئنتری، زیرا در درون وجودت، حقیقت را بهتر میبینی.
هوش مصنوعی: از یک فرد با تجربه و خردمند درخواست کن، زیرا او میتواند آینده را پیشبینی کند. در واقع، او به تو آگاهیای میدهد که به یقین نزدیک است.
هوش مصنوعی: از پیر و حکیم خواسته شود که تمام اسرار را برایت بیان کند و تو را از دید کلی آگاه سازد.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که کهنسالی تو را همراهی کرده و در اینجا، در راه زندگی، افکنده است.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که در درونت، صدای واقعی و حقیقتی وجود دارد که همانند نور خورشید درخشان و تابان است.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی این پیر فرزانه که در اینجا نشسته، چه دنیایی را در گردش خود به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: از شخصی که در کافه یا میخانه از تجربههایش صحبت میکند، در حالی که در حجاب و پوششی به سر میبرد، به حیرت و نابسامانی وضعیت خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از تجربههای کهنه و wisdom زندگی میتوانی بهرهمند شوی، چرا که این تجربیات به تو کمک میکنند تا به رازهای زندگی پی ببری و آنها را کشف کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا کسی جز آن که در مسیر سالک بودن تجربه و آگاهی دارد، از رازهای اینجا خبر ندارد.
هوش مصنوعی: سالک در اینجا میتواند درک کند که درون خود را باید با حکمت و تدبیر مورد بررسی قرار دهد. در واقع، او به پیری دست مییابد که با تجربه و اندیشه به باطن خود نگاه میکند.
هوش مصنوعی: سالک به حقیقتی دست یافته و برای درک عمیقتر از سفر خود، از راهنمای بینظیرش سؤال میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا فردی که تجربه و دانایی دارد، به ما میگوید که در این مصیبتنامه یا نوشته غمانگیز، رازهای گرانبهایی نهفته است که او به خوبی از آنها آگاه است. این فرد به سادگی نمیگذرد و به اهمیت این اسرار پی میبرد.
هوش مصنوعی: جهان کهن و قدیمی است و اگر از آن آگاه هستی، میدانی که در هر آغاز و پایانی دچار تغییر و تحول شده است.
هوش مصنوعی: سالک به حقیقت خود آگاه شد، گاهی در شرایط دشوار و پایین بوده و گاهی در اوج و بالا قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: او همواره از راز تمام اشیاء میپرسید که چگونه میتواند همه چیز را در وجود خودش بیابد.
هوش مصنوعی: سالک در جستجوی جایی بود که در آن کوی می، چون به آنجا رسید، بهترین و ارزشمندترین نقاط عالم را در آن مکان یافت.
هوش مصنوعی: او از هر چیز پرسش میکرد و تلاش میکرد تا راز آنها را بفهمد، سپس به نزد استادش بازمیگشت.
هوش مصنوعی: او به پیر طریقت میگفت که تا وقتی حقیقت را نبیند، روحش آرام نخواهد گرفت.
هوش مصنوعی: پیر به او با اطمینان میگفت که باید صبر کند تا دوباره به موفقیت دست یابد.
هوش مصنوعی: گاهی پیش میآید که مسافر در برابر خورشید قرار میگیرد و از او حرف میزند و از او میآموزد.
هوش مصنوعی: گاهی در حضور ماه قرار داریم و گاهی در عرش آسمانی. گاهی لوح و قلم در دست داریم و گاهی بر فرش نشستهایم.
هوش مصنوعی: گاهی با فرشتهی وحی، گاهی با فرشتهای دیگر از عالم ملائکه و گاهی نیز با فرشتهی مرگ در ارتباط هستم.
هوش مصنوعی: گاهی شخصی همانند موسی با معجزات خود، گاهی دیگر با آتش و آب، و در مواقعی دیگر با خاک و باد، ظاهر میشود و به نوعی حیرت و شگفتی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هر از گاهی، ملاقات با جانوران و پرندگان در اینجا به وضوح دیده میشود و این موضوع به وضوح در این توضیح و بیان روشن شده است.
هوش مصنوعی: گاه در آتش، گاه بر کوه و دریا، گاه در آسمان و گاه بر ستارهها.
هوش مصنوعی: آدمی ممکن است گاهی خوب باشد و گاهی بد، و در جستجوی حقیقت ممکن است دچار تردید و فریب شود.
هوش مصنوعی: گاهی انسان در حال ضعف و ناتوانی به سر میبرد و گاهی هم مانند حضرت نوح، با صبر و استقامت، به تقویت روح و جان خود میپردازد.
هوش مصنوعی: گاهی در آسمان و گاهی از فرشتگان میپرسیدند که اینجا چه خبر است.
هوش مصنوعی: گاهی از موسی و گاهی از ابراهیم میپرسید، در حالی که سالک، پس از تربیت و آموزش، تسلیم شده است.
هوش مصنوعی: گاهی عیسی از او سوال میکرد و او حقایق را از پیامبران میدید و درک میکرد.
هوش مصنوعی: گاهی در دانشگاه شیث، در مقابل استاد نشسته بودی و از او سؤال میکردی و نکات آموزندهای را از او میآموختی.
هوش مصنوعی: همه درها به سوی احمد باز شده و او را به عنوان آخرین راهنمایی برگزیدند.
هوش مصنوعی: در نهایت، حقیقت احمد مشخص شد و اینجا بود که برای او موفقیت حاصل گردید.
هوش مصنوعی: از وجود احمد، راه و رازهای خود را شناخت و در نهایت وجود جسم و جان را در یگانگی خداوند پیدا کرد.
هوش مصنوعی: محمد (ص) در اینجا رمز و راز را آشکار کرد و در این مکان دریچهای به درک همه چیز گشود.
هوش مصنوعی: او در ابتدا مسیرش را به سوی ظاهری نشان داد که در آن ظاهر، حقیقت و معنا نهفته بود.
هوش مصنوعی: از زیبایی او بگذر و خیال او را از عقل و قلبت دور کن، سپس به وصال او بپرداز.
هوش مصنوعی: او در وجود خود حقیقت را آشکارا دید و از آنچه طبیعی بود، عبور کرد و به حقیقتی بالاتر رسید.
هوش مصنوعی: وقتی که روح او در منزل خود قدم میزند، عقل به سوی هیچ و عدم حرکت میکند.
هوش مصنوعی: در درون وجود انسان، رازهایی نهفته است که همانند ماهی در دریا به روشنی شناخته میشود. رازهای الهی به او درک و فهم میدهد.
هوش مصنوعی: از جان پرسید و با او به گفتگو پرداخت و به او رازهایی از جان و اسرار قدیمی را گفت.
هوش مصنوعی: به او گفتم: راز دل خود را در اینجا بگو، وقتی حقیقت را به چشم خود دیدی، در اینجا بازگو کن.
هوش مصنوعی: سالک در اینجا حقیقت وجود خود را به وضوح مشاهده کرد و در درون جان خودش، حقیقت عمیقتری را یافت.
هوش مصنوعی: حقیقت، روح زندگی است و یقین او، باعث شده که ذرات این عالم به شکل واضحی در برابرش قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: همه ذرات را به سوی او فرستادند و همه در برابر پادشاه به پرسش درآمدند.
هوش مصنوعی: حقیقت زمانی برای سالک روشن میشود که او به درک عمیقتری از وجود خود برسد و در این مرحله حقیقت به عنوان راهنمای او در زندگی ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: انسان با یقین و شناخت عمیق خود، در این مکان حقیقت خود را به وضوح مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سالک از جانش سوال کرد که راز وجود چیست. جان در پاسخ به او گفت که وجود برتر و بدون چون و چرای خود را به من بگو و اینکه از چه چیزی تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر خودم تو را گم کردهام و در حقیقت تو را در پردهای از خودم پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: در این حالت، من برای مدت کوتاهی تو را گم کرده بودم، اما تو هنوز در این مکان باقی ماندهای و در حال انتظار هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که به من نزدیک شدی، تو حقیقت کامل و مطلوب را اینجا به من هدیه کردی.
هوش مصنوعی: در تمام موجودات و چیزها، به نوعی تاثیر و نقش داشتم و اکنون در این مکان، به عشق و محبت جان محبوبم وابسته هستم.
هوش مصنوعی: من داستانهای زیادی از پیرهری حقیقت شنیدهام، اما از پیرهری که فقط به تدبیر و عقل بسنده میکند، بدم میآید.
هوش مصنوعی: من در اینجا همه زیباییها و چهرهات را برایت به نمایش گذاشتم و همچنین جانم نیز همراه با تو سخن گفت.
هوش مصنوعی: من به مانند فرشتگان مقرب خداوند هستم و در کنار آنها قرار دارم. نگاهی به دیگر فرشتگان مرگ و قیامت بینداز، همه این موجودات را در کنار هم میتوان دید.
هوش مصنوعی: من هم صفحهای هستم که همه چیز بر آن نوشته شده، هم مشتقی برای نشستن و حکمت و علم، هم جایگاه بالایی هستم که همه چیز در آن محفوظ است.
هوش مصنوعی: من هم بهشت هستم و هم جهنم، در اینجا من خود حور و قصر و چشمهی حور هستم.
هوش مصنوعی: منم خورشید و ماه و همه ستارهها، که تو را در دل خودم پنهان کردم.
هوش مصنوعی: من عاشق حقیقت هستم، ببین چگونه تو با قدرت خود، مرا که از باد و خاک ساخته شدهام، آباد کردهای.
هوش مصنوعی: من پرنده و جانور و انسان هستم؛ من هم موجودات پنهان و دیده نشده را در خود دارم.
هوش مصنوعی: من مانند گیاه هستم و دیدگاه من مانند دید حیوانات است. در اینجا حقیقت را بشناس و به این شکل وجود من را درک کن.
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که در کنار تو وجود دارم، همانطور که نوح در زمان خودش بود. من در میان شما نشانههایی از پیامبران را به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: من به ملاقات راز و حقیقت مصطفی (پیامبر اسلام) آمدهام، و به همین دلیل تو را در اینجا ملاقات کردم.
هوش مصنوعی: من هم روح هستم و هم بدن و هم دل، من تجلی خیال هستم و چیزی بیمورد نیست.
هوش مصنوعی: من در هر مکان و زمانی میتوانم ذات تو را به طور روشن آشکار کنم و تو را از آغاز تا پایان بشناسم و نمایان کنم.
هوش مصنوعی: از کنار من نگذری، چون من جانم، با هر لحظهای که اینجا هستم، وجود تو را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: به من بیتوجهی نکن و به من نگاه کن، چرا که مطمئن باش من در وجود تو هستم و میتوانی خود را در من ببینی.
هوش مصنوعی: از من هر آنچه که میدانی، در اینجا به نمایش گذاشتم، ای صاحب این مکان.
هوش مصنوعی: اکنون تا وقتی که ارزش من را بشناسی، از جان خود به جایی دیگر نرو و خودت را ناراحت نکن.
هوش مصنوعی: به ارزش و مقام من پی ببر تا بتوانم در ایمان و یقین تو جایگاهی همیشگی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: در اینجا به جایگاه و مقام آن سلطان اشاره میکنم، و در پایان تو را به زیبایی و جذابیت آن چهره نشان میدهم.
هوش مصنوعی: در اینجا خود را فراموش کن و با ناپدید شدن در وجودت، به جایی برس که بتوانی از من، وجودی همیشگی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا مکانی وجود دارد و من تو را در عشق به مقامی میرسانم.
هوش مصنوعی: اینجا مکانی است که من به حقیقت میاندیشم و در اینجا تمام کثیفیها و ناپاکیها از بین میرود.
هوش مصنوعی: ای مرد مسافر، در اینجا مکانی برای توقف هست. به دقت نگاه کن که در این مراسم و مناسک چه چیزی را مشاهده میکنی.
هوش مصنوعی: همه در تلاش هستند و من از تو به وضوح ظاهر میشوم. اینجا اگر میخواهی، ناپدید شو و فقط یقین من را به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: اگر از من در میان همه چیز حقیقت را پیدا کنی، آن را در درون خودم خواهی یافت.
هوش مصنوعی: من به اینجا آمدهام تا نیازی را برآورده کنم و همه چیز را به مانند خودم به دست آورم.
هوش مصنوعی: حقیقت در نهایت، زمانی که ارتباط نزدیکی با وجود و جان انسان برقرار شود، نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر به این مکان نزدیک شوی و از جان خود بگذری، حقیقت خود را به نمایش میگذارد و در پایان، چشمانت حقیقت را خواهند دید.
هوش مصنوعی: وقتی به جان و وجود خود با دقت نگاه کنی، متوجه میشوی که حقیقت ناب و اصلی در آن نهفته است. اگر به عمق خود نگاهی بیندازی، بدون تردید به رازهایی دست مییابی که فراتر از وجود مادیاند.
هوش مصنوعی: با جان و هستیات یکی شو، در جز و کل، حقیقت را از جانت بیاب، زیرا که حقیقت تو خود همان کل است.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا هستی، مانند سالکی که در راهی قرار دارد، از تجربهها و دانستههای من در سن و سال بالا باخبر شدهای.
هوش مصنوعی: اگر به درک صحیحی از خود برسید و راه خود را پیدا کنید، مانند پرندهای آزاد و بلندپرواز خواهید شد.
هوش مصنوعی: تو تجربهای از زندگی و رازهایی در درون خود داری که همه چیز را در وجود خود یافتهای.
هوش مصنوعی: تو در اینجا به جسم پیر خود وابستهای، اما زیبایی روح تو به وضوح آشکار است.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی او را ببینی، مانند احمد (پیامبر) خواهی شد و سپس، مانند منصور و مؤیّد (دو شخصیت بزرگ تاریخ) به اوج خواهی رسید.
هوش مصنوعی: زیبایی جان تو از درونت نمایان است و جان واقعی تو در اینجا راهنمای توست.
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت روح خود نگاه کن، زیرا از طریق آن میتوانی به عمق وجود خود پی ببری و حقیقت جانت را درک کنی.
هوش مصنوعی: تو زیبایی روح را همواره با خود داری و به همین خاطر، همیشه از آن نور یقین بهرهمند هستی.
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبای جان را مردان حقطلب مشاهده کردند، حقیقت آن را به وضوح مانند پرندهای سرافراز دیدند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی روح تو را ببینم، همواره زیباییات را از هر طرف مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز دارای روح و زندگی است و در واقع روح در پس ظاهر وجود دارد. انسانها و مخلوقات تنها در سطح ظاهری خود قابل مشاهدهاند، اما حقیقت آنها پنهان و در ژرفای وجودشان نهفته است.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که همه چیز در واقع جان دارد و بدن تنها تجلی این جان است. از بدن نمیتوان به ماهیت واقعی جان پی برد، زیرا جان در اینجا قابل مشاهده نیست و در پس ظاهر مادی نهفته است.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود انسان در درون او نهفته است و این وجود واقعی به بدنش ارتباطی ندارد. بدن فقط به آن حقیقت نهفته اشاره میکند و بیانگر رازهای درونی اوست.
هوش مصنوعی: هیچ کس هرگز به حقیقت و هدف واقعی خود تنها از راه جسم نرسیده است و هیچ کس به آنچه که میخواهد از طریق جسم به دست نمیآورد.
هوش مصنوعی: از جسم فقط رنج و درد به دست نمیآید و همین جسم باعث افزایش غم و اندوه میشود.
هوش مصنوعی: تمام دردها و رنجها مربوط به جسم انسان است، اما خوشی و شادی از روح و جان او نشأت میگیرد، زیرا شادی همچون جان درون خود فرد نهفته است.
هوش مصنوعی: به دوستی واقعی که همیشه در دل و جان تو حضور دارد، توجه کن و از حقیقت وجود خود آگاه باش.
هوش مصنوعی: به جسم خود بگو که زمانی نابود خواهد شد، اما در این نابودی، دوباره بقا و حیات را خواهی یافت.
هوش مصنوعی: به بدنت اطلاع بده که در این مکان رازها وجود دارد، شایسته است اگر از فکر و خیالهای بیهوده دور شوی.
هوش مصنوعی: به اطلاع برسان که در نهایت، تو همان نمایانگر و تصویر من خواهی بود.
هوش مصنوعی: به او خبر بده تا بتواند از دغدغههایش رها شود و به واقعیتهای زندگی پی ببرد و به کمال برسد.
هوش مصنوعی: خبر را به ما برسان تا همه چیز به وضوح و یقین معلوم شود. حقیقت به جزئیات خود نزدیکتر میشود و به سمت کلیت پیش میرود.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به حقیقت واقعی و مقصود نهایی رسید، در این حالت در همه جا و در هر شرایطی، حقیقت یکسان و ثابت است.
هوش مصنوعی: اگر از جان پیر چیزی به تو برسد، در این عرصه به طور یقین میگویی که به تو رسیده است.
هوش مصنوعی: عطار به تو خبر داده که پیر و راهنمای تو از حال و احوال جان تو مطلع است و تو باید به این آگاهی توجه کنی.
هوش مصنوعی: بدان که محبوب به مراحل زندگی نزدیک شده و اکنون در میان جمعیت و درود و احترام به سر میبرد.
هوش مصنوعی: این پیر دانا به حقیقت نزدیک است و در هر گونه مفهومی در اینجا توانایی دارد.
هوش مصنوعی: این پیر همهچیز را به حقیقت میسازد و به دنبال آن است که درک عمیقی از واقعیت داشته باشد، نه فقط تلاش برای تدبیر و مدیریت اوضاع.
هوش مصنوعی: اگر مسافر راه حق خود را بر اساس تجربه و دیدگاههای پیر wisdom بگذارد، به حقیقت و معرفت دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: وقتی که پیری در اینجا به وضوح خودش را نشان دهد، در نهایت او به روح و جان اصلیاش خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر کسی به اینجا بیاید و به راهنمایی و هدایت پیران نپردازد، خود او در حقیقت فریبکار و مکار است.
هوش مصنوعی: در این مسیر هر کس که با نیت خالص حرکت کند، در نهایت برتری و موفقیت را به دست میآورد.
هوش مصنوعی: از دیدگاه یک فرد سالخورده، انسان میتواند به حقیقت ژرفتری پی ببرد و جان خود را به دست آورد. حتی اگر در نهایت، این مسیر به پایان برسد، باز هم ارزشمند است که به این واقعیتها توجه کنیم.
هوش مصنوعی: منصور دید که جمال و زیبایی حقایق به وضوح نمایان است و با دقت به آن نگاه کرد.
هوش مصنوعی: او در ابتدا از هدایتهای پیر [و استاد] بهرهمند بود و در پایان، به حقیقتی بالاتر رسید که همان خداوندی است، مانند آغاز که با نور هدایت شروع میشود.
هوش مصنوعی: او به حدی به مقام و درک رسید که پیر و تجربهدار نیز از او عبور نکرده است و او را در این مرحله مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: پیر به من نزدیک شد و راز خود را فاش کرد، در این مکان دیگر از پردهپوشی دست برداشت.
هوش مصنوعی: زمانی که او در یک مسیر پیش رفت و حجاب را از خود کنار زد، به یکباره خود را گم کرد و در آن لحظه، خداوند را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: اگر به مقامی مانند منصور نمیرسی، هرگز از استاد خود فاصله نگیر.
هوش مصنوعی: اگر تو به وصال نرسیدهای، از پیر بگذر و به وصال او دست یاب. به این معناست که اگر نمیتوانی به وصال برسی، باید از تجارب و داناییهای پیر راهنمایی بگیری تا به هدف خود برسی.
هوش مصنوعی: به وصال و ارتباط با حقیقت بپرداز و خود را از قید و بندهای ظاهری آزاد کن. وقتی حقیقت و دانایی به تو نزدیک میشود، در درون خود به آرامش و سکون دست یاب و با آن پیوند بزن.
هوش مصنوعی: دیدار را از چشمهٔ جوی بگیر و راز حجاب را از چهرهٔ پیر اینجا بنگر.
هوش مصنوعی: به ملاقات پیر جوی بپرداز و در از بین رفتن خود ذوب شو، تا در آن حالت از جوهر جاودان حقیقت بهرهمند گردی.
هوش مصنوعی: ای کاش این مفاهیم و معانی در این مکان وجود داشت، زیرا بدون شک تو در اینجا راهی نمیدانی.
هوش مصنوعی: نمیدانی که در کنارت چه زیباییها و شگفتیهایی وجود دارد و در این بیخبری، خودت را از دست میدهی و بیثمر میمانی.
هوش مصنوعی: در خواب هستی و بیداری، جانت را مدام به زبان میآورم و در دل تو میگویم.
هوش مصنوعی: بیدار شو، ای بیچاره! وقتی از خواب برمیخیزی، خبر از دیدار من خواهی داشت.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی تا کی در این مسیر خاموش بمانی و لحظهای از حال دوست باخبر نشوی؟
هوش مصنوعی: ناگهان درک میکنی که جان تو به حقیقتی دست یافته و این حقیقت، تمام زیباییها و وجود را به تو نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هر لحظه خواب را کنار میزند و تو در خیال خود، در خواب غفلت بهسر میبری.
هوش مصنوعی: تمامی مسافران و رهروان در نهایت به زیبایی جاودانه دست یافتند و آن را مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: ای دوست، مسیر روح را دنبال کن؛ چرا که در نهایت متوجه خواهی شد که این وجود تو نیز از اوست.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و معرفت، باید تلاش کنی و خود را آماده کنی. وقتی به عشق و وصال معشوق برسی، همه چیز برایت روشن و واضح خواهد شد.
هوش مصنوعی: حقیقت، روح و دل انسان به محبوب پیوند خورده است و در نهایت هر دو، به وجود محبوب وابسته و محدود هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که روح تو در جدایی گرفتار شده است، در نهایت از این گفتار میتواند آزادی را بیابد.
هوش مصنوعی: وقتی که از این زندان رهایی یابی، جانت به نور و روشنی مانند خورشید درخشان دست مییابد.
هوش مصنوعی: جان تو مانند خورشید است که از ابر تن خارج شده و به روشنی میدرخشد.
هوش مصنوعی: او به یک مسیر، نیروهای حرص و حسد را زیر میزند و ضربههایشان را به جسم دشمن وارد میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که عارف به سفر میرود، معانی و تفسیرها از وجود تو جلوهگر میشوند.
هوش مصنوعی: حقیقت در زوال و نابودی، بقا و دوام خود را پیدا میکند و در پایان، به همه موجودات وصل میشود.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از میان ابرها بیرون میآید، نور خود را به همه جا میتاباند و مانند تیغ برندهای است که درخشندگیاش همه جا را فرا میگیرد.
هوش مصنوعی: با یک راه میتوان همه را از خود دور کرد تا نور یقین جاودانه باقی بماند.
هوش مصنوعی: چرا پیرو عشق هنوز در اینجا است، در حالی که عشق آن را به تمام وجودش متصل کرده و او را به مقام مالکیت رسانده است؟
هوش مصنوعی: وقتی مسافر جانش را در پایان کار میسپارد، در اینجا دیگر چیزی از دیدار واقعی نمیبیند.
هوش مصنوعی: اگر نور جان در بدنش نتابد، در اینجا تنها نامش وجود دارد و حقیقتش از دست میرود.
هوش مصنوعی: در پایان کار، فردی که هیچ چیزی از عشق و محبوبش را در این دنیا ندیده، پشیمان خواهد شد.
هوش مصنوعی: در اینجا، هرگز نمیتوان دیدار تو را کم ارزش شمرد، زیرا در نهایت، همه چیز به بازگشت به آن لحظه خوشایند خواهد انجامید.
هوش مصنوعی: اگر فرصت دیدار را به دست بیاوری، در نهایت میفهمی که باید به سمت محب واقعیات بروی.
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت و ارزش دیدار اشاره میشود؛ به دقت نگاه کن که من میگویم که اینجا یار و دوست حضور دارد.
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن، چون وجود تو نشانهای از محبوب واقعیات است. در درون خودت به عمق وجودت نگاه کن و مطمئن باش که محبوب درون تو است.
هوش مصنوعی: چرا وقتی که جان واقعیات در اینجا مشخص است، همچنان به دنبال چیزهای دیگر میگردی؟
هوش مصنوعی: همه وجودت را به دقت تماشا کن، زیرا وجود واقعی و بهترین دیدار، همان ملاقات با پادشاه است. بدان که جان، نوری از سوی خداوند است.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت این دنیا واقف شوی، بدانی که زندگی واقعی در اینجا نهفته است، پس باید از خودت بگذری و به عمق وجود بپردازی.
هوش مصنوعی: به همه بگو که جان تو راهنمای توست، پس چرا دل تو اینجا پر از غم و اندوه است؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که از زندگی و لذتهای آن غافل شدهای. نگاهی عمیق به خودت بنداز و ببین که آیا واقعاً با چشم دل به حقیقت خود و دنیایت توجه کردهای یا نه.
هوش مصنوعی: من از روح خود در آن دمیدم، و جان تو از ذات خداوند شده است، مشابه آنچه که به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به نفخ روح الهی اشاره میشود که به انسانها حیات میبخشد و این مکان مشابه کشتی نوح است، جایی که نجات و امید وجود دارد.
هوش مصنوعی: چرا که کشتی نوح، با وجود اینکه جان او در آن است، هنوز به سرنوشت او وابسته نیست و از جانش فراتر رفته است؟
هوش مصنوعی: تو مانند کشتی نوح هستی که رازهای دیده را به حقیقتی عمیق میکشاند و به معنای واقعی آن میرسد.
هوش مصنوعی: تو مانند یک سرنشین در کشتی نوح هستی و نگرانی از طوفان نداری، زیرا در دریاچه حقیقت غوطهور هستی و به نتیجه واقعیاش رسیدهای.
هوش مصنوعی: در این دریاى حقیقت غور کن و به عمق آن نگاه کن که درون این دریا، آب زلال و روشنى وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو مانند نوح هستی، اما نمیدانی که چه دریای عمیق و اسرارآمیزی را در دل داری.
هوش مصنوعی: تو مانند دریا هستی و نمیدانی که مانند نوح چطور باید کشتیای را در چنین دریایی هدایت کرد.
هوش مصنوعی: از عمق حقیقت به سوی دریا سفر کن و سپس به این جا بیا و آن اصل را برگزین.
هوش مصنوعی: اگر بر سر دریا نگاه کنی، چیزی از ارزشها و گنجهای درونش را نمیبینی، اما اگر به عمق آب بروی، میتوانی جوهر و ثروت واقعی آن را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: از این دریا باید جوهری برای تو بیابم که از عمق آن، یاری برایت آشکار شود.
هوش مصنوعی: اگر از این دریا، جوهری استخراج شود، حقیقت ذات دریا را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تو در مرکز طوفان قرار داری و در اطراف دریا در حال گشت و گذار هستی.
هوش مصنوعی: اگر در عمق دریا جواهرها را ندانی، لازم است که در این راه قدم برداری تا به حقیقت پی ببری.
هوش مصنوعی: به عمق وجود خود بنگر و درک کن که حقیقت تو به چه چیزی وابسته است. در این دریا، ارتباط و پیوند اصلی خود را مشاهده کن.
هوش مصنوعی: در این دریای وسیع و بیپایان، رازهای زیادی از حقیقت را کشف کردم و به عمق وجود خود پی بردم.
هوش مصنوعی: من این جوهر و این دریا را دیدم، اما در دریای بزرگتر آن را پنهان یافتم.
هوش مصنوعی: در این اقیانوس حقیقت، برای من روشن شد که آن جوهر اصلی را مانند یک نقاش مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: همچون ناخدای کشتی که ناگهان در اعماق این دریا به گیر افتاده و در این مکان دچار بحران شده است.
هوش مصنوعی: من از درون خود گنجینهای ارزشمند بیرون میآورم و با آن، در اینجا زیبایی و جلوهگری میکنم.
هوش مصنوعی: اینجا عطّار از یقین خود، جوهر واقعیات و رازها را پخش نمیکند.
هوش مصنوعی: به جز از معادن ارزنده، طلا ارزش واقعی ندارد، چرا که جوهر و اصل مرغوبی که در این معادن یافت میشود، از طلا نیز با ارزشتر است.
هوش مصنوعی: من آن حقیقتی را دیدهام که در وجود واقعیات، همانند شانس و موفقیت قرار دارد.
هوش مصنوعی: در این دنیای گذرا، عشق برای من به عنوان یک نعمت از جانب ستارههای عشق فراهم شده است.
هوش مصنوعی: من چنان تحت تأثیر عشق قرار گرفتهام که آن را در درون خانهام احساس کردهام.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بدانید که یارت در کجاست، باید به درون این خانه نگاهی بیندازی.
هوش مصنوعی: به درون یک خانه نگاه کن و دیدار من را در آنجا تصور کن؛ همچون جواهری که در عمق آب قرار دارد، من نیز درعمق وجودم دارم.
هوش مصنوعی: در درون خانهام، دریا وجود دارد و در آن دریا، یکی از جواهرها آشکار است.
هوش مصنوعی: درون خانهای که از دریا پر است، چه کسی قادر است آن را ببیند؟ آیا کسی از کسی دیگر چنین چیزی را شنیده است؟
هوش مصنوعی: کسی میداند که این احساس چیست که روحش در عمق دریای خون غوطهور است.
هوش مصنوعی: کسی میداند که در دل آدمی، تمام حقیقت و عمق زندگی وجود دارد و تمام ارزشها و اسرار در آنجا جمع شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که این دریای پر از گوهر، هر لحظه به طور ناگهانی ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: بسیاری در دریای جان غوطهور شدند تا زمانی که خود را با لباس و زینت آراسته پیدا کردند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از این دریا بیرون بیاید، همه در این دریای پرخون غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: در این دریا که پر از خون و سختی است، جانهای بسیاری فدای آن شدند و در واقع روح آنها در عمق این دریا پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: در عمق وجود، جان خود را قربانی کردند و هیچکس نیست که بفهمد، زیرا در آنجا هیچکس نیست که فریادرس باشد.
هوش مصنوعی: هیچکس از این دریا به ساحل نرسید، و همه جان خود را برای به دست آوردن جوهر دادند.
هوش مصنوعی: همه برای به دست آوردن ارزش واقعی خود جانشان را فدای کردند و مطمئناً جانشان را برای ارزش واقعی گذاشتند.
هوش مصنوعی: یکی دریا پر از خون است، به آن بنگر. من نمیگویم که او چگونه است، فقط به آن توجه کن.
هوش مصنوعی: هر زمانی ممکن است دریا پر از خون و اسرار باشد، اما اگر عاشقان جان خود را در آن فدای کنند، چیزی را کشف میکنند.
هوش مصنوعی: یک دریا وجود دارد که پر از خون است و فقط کسانی که شایستگی دارند میتوانند جانشان را در آن جستجو کنند.
هوش مصنوعی: در نهایت، از عمق وجود خود به حقیقتی دست پیدا کردم و در دریا، جوهر واقعی را با همراهی دوست یافتم.
هوش مصنوعی: در اینجا واقعیت به شدت احساسات را تحت فشار قرار داده و وضعیت به گونهای است که راه فراری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: واقعیت به طور مداوم در حال دگرگونی و ظهور است، و کسی باید پیدا شود که در این تغییرات و جریانات به درستی نفس بکشد و خود را با آن وفق دهد.
هوش مصنوعی: به تماشای این دریا بپرداز و بگذار جوهر و ارزشت دوباره به عزت و احترام برگردد.
هوش مصنوعی: در این دریا، زمانی که حقیقت را بیابیم، ماهیت واقعی روح را نیز خواهیم شناخت.
هوش مصنوعی: به عمق وجود خود نگاه کن، وقتی که حقیقت وجودت را کشف میکنی و به وضوح میرسی.
هوش مصنوعی: در این دریا، نفس خود را حفظ کن، زیرا نباید بگذاری که ناپدید شوی.
هوش مصنوعی: در این دریای مفاهیم غوطهور شو و خودت را عمیقاً به آن بسپار تا بتوانی دوباره جوهر اصلی را کشف کنی.
هوش مصنوعی: وقتی به عمق وجود خود نرسیدی، نمیتوانی نور حقیقت را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: در آن جوهر یک نور بینهایت وجود دارد و در این نور، حقیقتی از حق را بازنگری کن.
هوش مصنوعی: در آن نور حقیقت که به تماشا مینشینی، به روشنی میتوانی آغاز و پایان را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: هرچه در آن نور دیده میشود، از نور آن سرچشمه میگیرد؛ اگر آدمی به معرفت و یقین دست یابد.
هوش مصنوعی: شمس و ماه و ستارهها و آسمان، در نور اصلی خود محو و ناپدید شدهاند.
هوش مصنوعی: در آن نور، هر چیزی که میبینی، به وضوح نمایان است و در این نور، حقیقت به طور کاملاً روشن و بدون تردید قابل درک است.
هوش مصنوعی: همهی موجودات از روشنی و ویژگی درخشان و اصیل خود شکل گرفتهاند و در آن دیدار، به وضوح به نشانهی فرود و خاکی بودن خود پی میبرند.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند نوری است که جوهر و ماهیت چیزها را در دل خاک پیدا میکند؛ خاک خود منبعی است که از آن پدیدآورندهای پاک و بینقص به وجود میآید.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند دریا در خاکستر پنهان است و همیشه در حال جنب و جوش و هیاهو قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و وصال برسی، همانند منصور حلاج خواهی بود که در روشنایی و حقیقت، جوهر وجودت را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تو جوهر اصلی هستی ولی خودت از این حقیقت بیخبری و من همچنان در هر لحظه راجع به این موضوع سخن میگویم.
هوش مصنوعی: هر معنایی که درباره تو بگویم، نمیتوانی خودت را در ابتدا و انتهای آن پیدا کنی.
هوش مصنوعی: هر چه به زبانی بگویم، از آنچه در ذهن دارم، تو از این راز پنهانی باخبر نخواهی شد.
هوش مصنوعی: یک سخن وجود دارد و کتابهای زیادی دربارهاش نوشته شده است. همچنین یک حقیقت روشن است که پشت آن، حجابهای زیادی قرار دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یکی از ویژگیها و صفات موجودات به فعل و عمل مربوط میشود، در حالی که ذات و ماهیت واقعی آنها مانند دریاست که بسیار عمیق و وسیع است و همه این صفات تنها نامهایی برای توصیف آن ذات و ماهیت هستند.
هوش مصنوعی: تنها یک وجود است و من در کنار آن، ویژگیها و رفتارهای شگفتانگیزی را میبینم که همگی عجیب و غریب هستند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود اصلی و واقعی انسان در قلب او قرار دارد و روح او از دلش ناشی میشود. آنچه انسان به دنبالش است، در حقیقت نتیجهای است که از این پیوند عمیق به دست میآید.
هوش مصنوعی: مقصود و هدف از زندگی در ذات و وجود انسان نهفته است؛ اما وقتی به آن پی ببری، دیگر نشانهای از آن نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: در اینجا، نور و روشنایی وجود ندارد و من هم به طور قطع، نه فکر و عقل روشنی دارم و نه حال و هوای مناسبی.
هوش مصنوعی: تا وقتی که بتوانم بگویم این راز چیست، دلم در حالی است که در دریای خون غوطهور شده.
هوش مصنوعی: همه ذرات وجود من در جستجوی او هستند و حقیقت نیز به سمت او اشاره میکند.
هوش مصنوعی: همه وجود من در پی شناخت حقیقت است و در آن چشم صفات الهی متعجب و گیج شدهاند.
هوش مصنوعی: همهی چشمها در خودشان را دیدهاند و هیچ مانعی برایشان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: جز خود انسان هیچ مانعی وجود ندارد و او میخواهد که دیگران نیز خود را فراموش کنند.
هوش مصنوعی: آن چنان در عشق محبوب غرق خواهد شد که دیگر نشانی از خود نخواهد داشت، زیرا او فقط قطرهای است و محبوبش همانند دریایی بزرگ است.
هوش مصنوعی: در اینجا، افرادی به دنبال از دست دادن خود و رسیدن به مرحلهای از نابودی و فنا هستند که بتوانند درک عمیقتری از این حالت پیدا کنند.
هوش مصنوعی: آنها به دنبال نابودی خودشان هستند، زیرا میخواهند بهطور کامل در وجود خاصی محو شوند.
هوش مصنوعی: کسانی که به زوال و نابودی فکر میکنند، حالا در وضعیت بقا و زندگی قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: اما در واقع تفاوتی میان وجود و آنچه بعد از آن است وجود ندارد؛ تنها عدهای هستند که در جستجوی حقیقتاند و در اینجا نمیتوانند دوگانگی را حس کنند.
هوش مصنوعی: در اینجا، جز یکی وجود ندارد و هیچ کس نمیتواند ببیند که در این یکی، حقیقتی به صورت همزیستی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هیچ دوئی وجود ندارد و همه موجودات ذاتاً یکی هستند. آنها میخواهند که وجود خود را حفظ کنند، ولی در نهایت به بازگشت به همان یکبودگی میرسند.
هوش مصنوعی: آنها میخواهند تا در غیاب از بین رفتن، به راز آن پی نبرند و همه به نوعی از آن عبور کنند.
هوش مصنوعی: در وجود تو جنبهای روحانی وجود دارد که به چشم نمیآید. اگر به دقت نگاه کنی، این جنبهی پنهان در تو قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند زوال است؛ بنابراین، از دیدن ظاهر این تصویر، ابتدا و انتها را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: اگر این تصویر را کنار بگذاری، تمام تاریکیها از میان میروند و به سمت نورت حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: خود را از ظاهر و شکل بیرونیات فراتر ببرد و به باطن و ذات واقعیات که ابدی و پایدار است، نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر به این مقام و جایگاه دست یابی، به پیش انبیا و پیامبران خواهی رسید و در بینشان سربلند خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر این تصویر ناپدید شود، زیبایی بدون علامت و نشانی آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر این راز پنهانی را فاش کنی، دیگر آتش، عطر گل و زیبایی ماه نمیتواند از خاک و زمینی که در آن هستند، جدا بماند.
هوش مصنوعی: اگر جان تو باقی بماند، نورانی خواهد شد و در جزئیات و کل زندگی مانند منصور (حلاج) یکی خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در نهایت به حقیقت دست یابی، باید مثل دیگران از سختیها و تجربیات عبور کنی و به آرامی به مقصود برسید.
هوش مصنوعی: باید طعم زوال را بچشید تا در آن لباس جدایی روح را مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: برای اینکه از هر چیز دیگری رها شوی و به حقیقت پیوندی، باید خود را در دنیایی موقتی فانی کرده و از تمامی اشیاء و وابستگیها بگذرانی.
هوش مصنوعی: آنها برایت پیالهای از فنا خواهند آورد و در اینجا یک علامت از داغی بر بدنت خواهند گذاشت.
هوش مصنوعی: در پایان کار، ناگزیر باید جام فنا را بنوشی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به ذات واقعی و ناب خود، باید مانند مردان بزرگ و شجاع، از لذتهای دنیوی و فانی بگذری و آن را ترک کنی تا روح تو به کمال برسد.
هوش مصنوعی: برای اینکه تو به مقام بالایی دست یابی و از موانع دنیوی رها شوی، باید تجربههای سخت را همچون منصور، که به عذاب دچار شد، پشت سر بگذاری تا در نهایت به نور والای حقیقت برسی.
هوش مصنوعی: باید همانند آدم در اینجا جام فنا را بنوشی و آن لحظه به نزدیکی و قرب الهی برسی.
هوش مصنوعی: تو در این مکان به خوشی و شادابی در حال نوشیدن جام فنا هستی، تا از این طریق به حیات ابدی و جاودانه دست یابی.
هوش مصنوعی: به آرامی و با احترام از جام فروکش کن، زیرا در آن لحظه میتوانی جنبههای کامل و زیبای زندگی را پیدا کنی.
هوش مصنوعی: به آرامش و شادی بپرداز مانند گلی که در لحظهای خاص به زیبایی خود توجه میکند، زیرا در آن زمان حقیقت و واقعیات بر تو آشکار خواهند شد.
هوش مصنوعی: به آرامی از عشق محبوب فاصله بگیر تا بتوانی حقیقت را بشناسی و از ظواهر دنیایی و مادی پاک شوی.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که این جام را مینوشی، نگاه کن که اینجا چگونه آغاز و پایان وجود دارد.
هوش مصنوعی: باید تلاش کنی تا آن نوشیدنی را به دست آوری که در نهایت به حقیقت و کامل بودن میرسی.
هوش مصنوعی: باید به عشق تو برنجیم و تلخکامیها را فراموش کنیم، نباید چهرهات را به سوی دیگری برگردانیم.
هوش مصنوعی: در آن لحظه به گونهای رفتار کن که به درستی درک کرده باشی، طوری که نه تنها جزئی از آن را ببینی، بلکه کل موضوع را نیز درک کرده باشی.
هوش مصنوعی: به گونهای باش که در ارتباط با او و در محبتش، آرامش و راحتی را از وجودش به دست آوری.
هوش مصنوعی: در آن لحظه همچون عاشقان رفتار کن، به گونهای که در حالتی از خود فراموشی و عشق حقیقی قرار بگیری.
هوش مصنوعی: در آن لحظه به گونهای رفتار کن که شبیه مردان باشی، زیرا در درون و جان تو نیز یک چنین ویژگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: چنان رفتار کن که وقتی در برابر مشکلات قرار گرفتی، مثل ابراهیم که در آتش سوزان قرار گرفت، تسلیم نشوی و مقاومت کنی.
هوش مصنوعی: خود را به قدری به معشوق بسپار که مثل اسماعیل، برای او آماده قربانی شدن باشی.
هوش مصنوعی: خود را به گونهای آماده کن که در عشق، مانند ایثار اسحاق، آماده فدا شدن باشی.
هوش مصنوعی: خود را به گونهای آماده کن که وقتی به دنیا نگاه میکنی، بتوانی در تک تک چیزها نشانهای از وحدت و یکتایی ببینی.
هوش مصنوعی: طوری تسلیم و آماده باش که وجود حقیقی به طور کامل در وجود تو نمایان شود.
هوش مصنوعی: به گونهای خود را تسلیم میکنی که در آن لحظه، احساس شرمندگی از تو دور میشود.
هوش مصنوعی: به گونهای روح خود را در آغوش دوست فانی کن که به یکباره از تمام قید و بندهای خود رها شوی.
هوش مصنوعی: به گونهای خود را در آغوش معشوق تسلیم کن که به وسیله این تسلیم، تمام وجودت نمایان شود.
هوش مصنوعی: ای جان، آنچنان دل را تسلیم کن که در وجود تو نور و درخشندگی آن خورشید تابان را بیابم.
هوش مصنوعی: به گونهای جان خود را تسلیم کن به آن وجودی که باعث میشود تمام ذرات به نور قدس تبدیل گردند.
هوش مصنوعی: جان خود را چنان در برابر عظمت او تسلیم کن که در زیباییهای آن، وجود و روح خود را در وصالش بیابی.
هوش مصنوعی: به گونهای تسلیم و راضی باش مانند مردان بزرگ، تا در لحظهای به کمال و حقیقت دست یابی و همه چیز را درک کنی.
هوش مصنوعی: اگر در آن لحظه کاملاً تسلیم شوی، میتوانی از محدودیتهای جسم و جان خود فراتر بروی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به نور الهی دست یابی، باید از یک لحظه به لحظهای دیگر بروی و به همگی اجزای آن توجه کنی.
هوش مصنوعی: از این لحظه به آن لحظه میروی و دوباره به واقعیت نزد محبوب واقعیات با احترام برمیگردی.
هوش مصنوعی: در آن لحظه حاضر باش تا حقیقت در دید تو ظاهر شود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه با تمام وجودت حاضر باش، چون حقیقت چهره محبوب را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: در لحظهای که محبوب خود را به نمایش میگذارد، هرگز غافل نباش و از آن لحظه غفلت نکن.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، همه مردان به زیبایی دوست پی بردند و آن را بار دیگر مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: حقیقت نهایی در لحظهای است که محبوب به آغوش عاشق میآید و در آن لحظه، عاشقان Beauty (زیبایی) محبوب را مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: در پایان، حقیقت به گونهای میشود که ذات انسان به جوهر آن تبدیل میشود و روح او به حقیقت همهٔ اجزای جهان در میآید.
هوش مصنوعی: به آن لحظه بیندیش که در غیاب تو به وجود میآید، آن لحظه حقیقت وجود تو را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: به آن لحظه فکر کن که در غیبت معشوق، تمام وجودت را در او گم خواهی کرد.
هوش مصنوعی: هرگاه محبوب در آن لحظه ظاهر شود، در دل و ذهن تو تصوری از اینجا و همهی عالم به وجود میآید.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوبی نمایان شود، پردهها و حجابها را کنار میزند و روی خود را به میان میآورد.
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب خود را به نمایش بگذارد، تو از منظر او به نزدیکی و ارتباط عمیق با ذات خداوند دست مییابی، که این خود از حقیقت توحید نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی محبوب ظاهر میشود، در نهایت تمام موانع و پردهها به یکباره کنار میروند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو معشوق و محبوب میشوی، آن موقع او نیز در درون تو حضور پیدا میکند و در آن لحظه به حقیقت اصلی خود دست مییابی.
هوش مصنوعی: تو محبوب و معشوق میشوی و در این حال، بدن و قالب از بین میرود و تنها عشق و پیوند با دوست جاودانه باقی میماند.
هوش مصنوعی: تو محبوب من هستی و جان من در عشق تو باقی میماند و بدنت به خاک میپیوندد و زیر گل میماند.
هوش مصنوعی: تو معشوق من خواهی شد و همیشه به هم خواهی پیوست، از آغاز تا پایان.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به وصال محبوب میرسی، عشق در چهرهات نمایان میشود و عاشقان جمال تو را مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو محبوب من میشوی، به خاطر دیدن جمال و زیباییات، همه چیز را در عظمت و جلال تو میبینم.
هوش مصنوعی: تنها محبوب و معشوق باقی میماند و دیگر چیزی از وجود انسان در این دنیای خاکی پنهان نمیماند.
هوش مصنوعی: در نهایت، بدن انسان به خاک برمیگردد و پس از مرگ، او در خاک و خون محو میشود.
هوش مصنوعی: پس از مدتی دوری از محبوب، نباید دربارهی تن و جسم سخن گفت؛ زیرا جانان باید در اولویت باشد و این دنیا و جسم فانی به حساب نمیآیند.
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که جان انسان در این خاک قرار گیرد، زیرا بیتردید روح نهفته و پنهان در این خاک خواهد شد.
هوش مصنوعی: خوشا وقتی که مانند روح، به درون تمام اجزا و کلیت تبدیل شود و به رازهایی پی ببرد.
هوش مصنوعی: در پایان، دوست واقعی خود را خواهی شناخت و برای این شناخت نیاز به بررسی و تحقیق درباره ویژگیهای او داری تا به موفقیت برسی.
هوش مصنوعی: ای دل، در اینجا لحظهای بایست و به یاد یکتایی خداوند بیفت.
هوش مصنوعی: دل، در راز و معرفت تنها خداست، اما همچنان در دامان دنیا مانده است.
هوش مصنوعی: نمیتوانی از این مکان بروی، زیرا حقیقت واقعی در انتظار توست و این کار قطعاً خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت باشی، هرگز از اینجا دور نخواهی شد؛ چرا که این نفس و این جسم، تو را از مسیر اصلیات منحرف میکنند.
هوش مصنوعی: ای دل، به جایگاه خود در خاک بنگر و در درون خود را از دید دوست پر کن.
هوش مصنوعی: در این موضوع فرصتی برای صحبت کردن وجود ندارد و از این مکان دیگر راهی برای بازگشت نیست.
هوش مصنوعی: همه رفتند و هیچکس نمایان نشد، اما همه در آنجا حاضر بودند و به نوعی ناپیدا بودند.
هوش مصنوعی: همه به ملاقات حق آمدند و بدون شک به اسرار واقعی پی بردند.
هوش مصنوعی: همه برای دستیابی به حقیقت به سمت این شیب گل رفتهاند و به نتیجهای که میخواستند، دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: همه به عمق و حقیقت دوست پیوستند و در اینجا فقط ظاهر و پوسته را رها کردند.
هوش مصنوعی: همه به دنبال آرزوها و خواستههایشان بودند و در این مسیر جان خود را از دست دادند. آنها مانند چراغی که خاموش میشود، در اینجا باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: همه رفتند و هیچ کس به جایی برنگشت، هیچ کس دیگری هم نیامد. حالا زمان انتظار برای بازگشت است.
هوش مصنوعی: همه به سوی پروردگار راستین حرکت کردند و با موجودیت اولیه ارتباط برقرار کردند.
هوش مصنوعی: همه به سوی سرزمین دوری رفتند و در این مکان، تنها معبود یکتایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه به سمت معشوق رفتند و در این مکان کسی را نمیبینی؛ زیرا کسی در این خانه نیست.
هوش مصنوعی: همه به عمق وجود خود رفتهاند، اما اینجا تنها جسم و ذرات مادی را رها کردهاند.
هوش مصنوعی: همه رفتند و بزرگان نگاهی به حقیقت کلی داشتند و به رازهای ناب آن پی بردند.
هوش مصنوعی: همه به سوی خدا رفتند و در حقیقت به شناخت و آگاهی از اسرار معشوق رسیدند.
هوش مصنوعی: همه افراد رفتند و در این میان به محبوبشان رسیدند و گم شدند مثل اینکه یک قطره در دریا ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: همه از دنیا رفتهاند و در حقیقت، به ذات واقعی آگاهند و در اینجا به صورت پیشپیش درک میکنند.
هوش مصنوعی: همه از اینجا رفتهاند، اما حقیقت این است که آنها دوباره به زندگی برمیگردند و وجودشان همچنان ملموس و واقعی است.
هوش مصنوعی: همه از دنیا و ظواهر آن دور شدند، مگر حقیقت که جوهر واقعی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: همه رفتهاند و دوباره برمیگردند، اما اینجا دیگر تغییر خواهد کرد. به این راز دقت کن.
هوش مصنوعی: همه انسانها به خاطر دیدار به اینجا آمدهاند و در این مکان، بدون شک همه چیز از نظر پنهان است.
هوش مصنوعی: در این مفهوم که من بیان کردم، تردیدی وجود ندارد که در واقعیت، تنها یک حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر به آن مقام وارد شوی، دیگر نمیتوانی به حالت قبلی بازگردی؛ زیرا در آنجا حقیقتی مییابی که همانند خود خداوند است.
هوش مصنوعی: در این مسیر دانای رازها به خودت پایان بده و از قید جسم و تصورهای نادرست رها شو.
هوش مصنوعی: پیش از آنکه جسم از بین برود، باید از ویژگیهای منفی و بدیها دل بکنید و آنها را رها کنید.
هوش مصنوعی: در اینجا، خود را رها کن و در واقعیتی عمیقتر، از محدودیتهای نفس و طبیعت خود عبور کن.
هوش مصنوعی: در زیر ظاهر شاداب و پرنشاط، واقعیتی تلخ وجود دارد. به انتهای زندگیات فکر کن، که در نهایت به قبر ختم میشود.
هوش مصنوعی: مدام در حال تغییر است، هر معنایی که وجود دارد، برای این است که تو بتوانی حتی یک ذره از آن را درک کنی.
هوش مصنوعی: همه ما به سوی خاک خواهیم رفت و هیچکس در این دنیا برای همیشه نمیماند، حتی دوران آسمانها نیز پایدار نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا به طور ابدی باقی نمیماند، پس لازم است که از دنیای فانی بروی.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا برای همیشه باقی نمیماند. نه جسم و نه روح، هیچکدام به حالت ماندگاری نخواهند بود. اسامی و عناوین هم دوام نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: همه ما به سوی آن مرجع مقدس خواهیم رفت و به آنجا خواهیم رسید که کسی را مورد محبت و نزدیکی قرار دهند.
هوش مصنوعی: در آنجا که تصمیم میگیرند به کسی بهشت ابدی عطا کنند یا او را به زنجیر بکشند.
هوش مصنوعی: این دنیا میتواند یا دوزخ باشد یا بهشت پر از نیلوفرهای زیبا، و هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کسانی که کارهای خوب انجام دادهاند، نباید به مانند دیگران مورد آزار و اذیت قرار گیرند.
هوش مصنوعی: کسانی که جان خود را خالص و پاک کردهاند، در روز قیامت به بهشت ابدی دست خواهند یافت.
هوش مصنوعی: بهشت ابدی مکانی برای نیکوکاران است، پس مراقب این سرنوشت خود باشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.