گنجور

 
مجد همگر

سه روز رفت کز آسیب مرگ آن دلبر

مرا جگر زره دیدگان بپالوده ست

از آن زمان که رخش زیر خاک بنهفته ست

دلم ز رنج تفکر دمی نیاسوده ست

که آن دو لاله رویش چگونه پژمرده ست

که آن دو نرگس مستش چگونه بغنوده ست

چو تربتش به گل اندوده شد فلک می گفت

که آفتاب به گل هیچکس نیندوده ست