چو خواهد بد درختی راست بالا
چو بر روید بود ز آغاز پیدا
همیدون چون بود سالی دل افروز
پدید آیدش خوشی هم ز نوروز
چنان چون بود کار ویس و رامین
که هست آغازش آینده به آیین
اگر چه درد دل بسیار بردند
به وصل اندر خوشی بسیار کردند
چو ویس از مهر بر رامین ببخشود
زمانه زنگ کین از دلش بزدود
در آن هفته به یکدیگر رسیدند
چنان کز هیچ کس رنجی ندیدند
شهنشه بار بر بست از خراسان
سرا پرده بزد بر راه گرگان
وز آنجا سوی کوهستان سفر کرد
چو آمد، بر ری و ساوه گذر کرد
بماند آسوده رامین در خراسان
کجا او خویشتن را ساخت نالان
برادر تخت و جای خود بدو داد
بفرمودش که مردم را دهد داد
شهنشه رفته از مرو نو آیین
به مرو اندر بمانده ویس و رامین
نخستین روز بنشست آن پری روی
پر از ناز و پر از رنگ و پر از بوی
میان گنبدی سر بر دو پیکر
نگاریده به زرین نقش بتگر
نهادش همچو مهر رام محکم
نگارش همچو روی ویس خرم
ازو سه در گشاده در گلستان
سه دیگر در به ایوان و شبستان
نشسته ویس چون خورشید بر تخت
هم از خوبی به آزادی هم از بخت
میان گوهر و زیور سراپای
بتان را زشت کرده زیب و آرای
هزاران گل شکفته بر رخانش
نهفته سی ستاره در دهانش
دمان بوی بهشت از ویس بت روی
چنان چون بوی خوش از باغ خوشبوی
نسیم باغ و بوی ویس در هم
روان خسته را بودند مرهم
شکفته گل به خوبی چون رخ ویس
به بوی مشک همچون پاسخ ویس
چو ابری بسته دود مشک و عنبر
که دید ابری بر آینده ز مجمر
ز روی دلبران او را بهاران
وز آب گل مرو را قطر باران
بهشتی بود گفتی کاخ و ایوان
مرو را حور ویس و دایه رضوان
گهی آراست ویس دلستان را
گهی ایوان و خرم بوستان را
چو گنبد را ز بیگانه تهی کرد
ز راه بام رامین را در آورد
چو رامین آمد اندر گنبد شاه
نه گنبد دید گردون دید با ماه
اگر چه دید روی ویس دلبر
نیامد دلش را دیدار باور
دل بیمارش از شادی چنان شد
که گفتی پیر بود از سر جوان شد
تن نالانش از شادی دگر شد
تو گفتی مرده بود او جانور شد
روانش همچو کشت پژمریده
امید از آب و از باران بریده
ز بوی ویس آب زندگانی
بخورد و ماند نامش جاودانی
چو با ماه جهان افروز بنشست
ز جانش دود آتش سوز بنشست
بدو گفت ای بهشت کام و شادی
به تو یزدان نموده اوستادی
به گوهر بانوان را بانوی تو
به غمزه جادوان را جادوی تو
گل کافور رنگ مشک بویی
بت شمشاد قد لاله رویی
تو از خوبی کنون چون آفتابی
خنک آن کس که تو بر وی بتابی
به بالای تو ماند سرو و شمشاد
اگر بر هر دو ماند نقش نوشاد
تو در زیبایی آن رخشنده ماهی
کجا تاریکی و تیمار کاهی
ترا دادهست بخت آن روشنایی
که زنگ از جان بدبختان زدایی
اگر باشم ترا از پیشکاران
خداوندی کنم بر کامگاران
و گر پیشت پرستش را بشایم
بجز با مشتری پهلو نسایم
چو بشنید این سخن ویس پریزاد
به شرم و ناز و گشی پاسخش داد
بدو گفت ای جوانمرد جوانبخت
بسی تیمار دیدم در جهان سخت
ندیدم هیچ تیماری بدین سان
که شد بر چشم من رسوایی آسان
تن پاکیزه را آلوده کردم
وفا و شرم را نابوده کردم
ز دو کس یافتم این زشت مایه
یکی از بخت بد دیگر ز دایه
مرا دایه درین رسوایی افگند
به نیرنگ و به دستان و به سوگند
بکرد او هر چه بتوانست کردن
ز خواهش کردن و تیمار خوردن
بگو تا تو چه خواهی کرد با من
ز کام دوستان وز کام دشمن
به مهر اندر چو گل یک روزه باشی
نه چون یاقوت و چون فیروزه باشی
بگردد سال و ماه و تو بگردی
پشیمانیت باشد زین که کردی
اگر پیمان چنین خواهدت بودن
چه باید این همه زاری نمودن
به یکروزه مرادی کش برانی
چه باید برد ننگ جاودانی
نیرزد کام صد ساله یکی ننگ
کزو بر جان بماند جاودان زنگ
پس آن کامی که او یکروزه باشد
سزد گر جان ازو با روزه باشد
دگر باره زبان بگشاد رامین
بدو گفت ای رونده سرو سیمین
ندانم کشوری چون کشور ماه
که در وی رُست چون تو سرو با ماه
ندانم مادری چون پاک شهرو
که بودش دخت ویس و پور ویرو
هزاران آفرین بر کشورت باد
همیدون بر خجسته گوهرت باد
هزاران آفرین بر مادر تو
کزو زاد این بهشتی پیکر تو
خنک آن را که هستت نیک مادر
مر آن را نیز کاو هستت برادر
دگر آن را که روزی با تو بودهست
ترا دیدهست یا نامت شنودهست
دگر آن را که کردت دایگانی
ویا ورزید با تو دوستگانی
بسست این فخر، مروِ شاهجان را
که آرامست چون تو دلستان را
بسست این نام و این اورنگ شه را
که دارد در شبستان چون تو مه را
مرا این خرمی بس تا به جاوید
که نامی گشتم از پیوند خورشید
بدین گوشی که آوازت شنیدم
بدین چشمی که دیدارت بدیدم
ازین پس نشنوم جز نیکنامی
نبینم جز مراد و شادکامی
پس آنگه ویس و رامین هر دو با هم
ببستند از وفا پیمان محکم
نخست آزاده رامین خورد سوگند
به یزدان کاوست گیتی را خداوند
به ماه روشن و تابنده خورشید
به فرخ مشتری و پاک ناهید
به نان و با نمک با دین یزدان
به روشن آتش و جان سخندان
که تا بادی وزد بر کوهساران
ویا آبی رود بر رودباران
بماند با شب تیره سیاهی
بپوسد در درون جوی ماهی
روش دارد ستاره آسمان بر
همیدون مهر دارد تن به جان بر
نگردد بر وفا رامین پشیمان
نه هرگز بشکند با دوست پیمان
نه جز بر روی ویسه مهر بندد
نه کس را دوست گیرد نه پسندد
چو رامین بر وفا سوگندها خورد
به مهر و دوستی پیمانها کرد
پس آنگه ویس با وی خورد سوگند
که هرگز نشکند با دوست پیوند
به رامین داد یک دسته بنفشه
به یادم دار گفتا این همیشه
کجا بینی بنفشه تازه بر بار
ازین پیمان و این سوگند یاد آر
چنین بادا کبود و کوژ بالا
هر آن کاو بشکند پیمانش از ما
که من چون گل ببینم در گلستان
به یاد آرم ازین سوگند و پیمان
چو گل یک روزه بادا جان آن کس
که از ما بشکند پیمان ازین پس
چو زین سان هر دوان سوگند خوردند
به مهر و دوستی پیمان بکردند
گوا کردند یزدان جهان را
همیدون اختران آسمان را
وزان پس هر دوان با هم بخفتند
گذشته حالها با هم بگفتند
به شادی ویس را بد شاه در بر
چو رامین را دو هفته ماه در بر
در آورده به ویسه دست رامین
چو زرین طوق گرد سرو سیمین
گر ایشان را بدیدی چشم رضوان
ندانستی که نیکوتر ازیشان
همه بستر پر از گل بود و گوهر
همه بالین پر از مشک و ز عنبر
شکرشان در سخن همراز گشته
گهرشان در خوشی انباز گشته
لب اندر لب نهاده روی بر روی
در افگنده به میدان از خوشی گوی
ز تنگی دوست را در بر گرفتن
دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هر دو سمن بر
بباریدی نگشتی سینه شان تر
دل رامین سراسر خسته از غم
نهاده ویس دل بر وی چو مرهم
ز نرگس گر زیان بودی فراوان
زیانی را ز شکر خواست تاوان
به هر تیری که ویسه بر دلش زد
هزاران بوسه رامین بر گُلش زد
چو در میدان شادی سر کشی کرد
کلید کام در قفل خوشی کرد
بدان دلبر فزونتر شد پسندش
کجا با مِهر یزدان دید بندش
بسفت آن نغز درّ پر بها را
بکرد آن پارسا نا پارسا را
چو تیر از زخمگاه آهیخت بیرون
نشانه بود و تیرش هر دو پر خون
به تیرش خسته شد ویس دلارام
برآمد دلش را زان خستگی کام
چو کام دل برآمد این و آن را
فزون شد مهربانی هردوان را
وزان پس همچنان دو مه بماندند
بجز خوشی و کام دل نراندند
چو آگه گشت شاهنشاه ز رامین
که سر برداشت نالنده ز بالین
همانگاه نامه زی رامین فرستاد
که ما بی تو دل آزاریم و ناشاد
همه بی روی تو بدرام و دلگیر
چه می خوردن چه چوگان و چه نخچیر
بیا تا چند گه نخچیر جوییم
بیاساییم و زنگ از دل بشوییم
که سبزست از بهاران کشور ماه
همی تابد ز خاکش زُهره و ماه
قصب پوشیده رومی کوه اروند
کلاه قاقم از تارک بیفگند
کنون غُرمش میان لاله خفتهست
همان رنگش تن اندر گل نهفتهست
ز بس بر دشت غرقاب بهاری
نگیرد یوز آهو بی سماری
چو این نامه بخوانی زود بشتاب
بهاران را به کام خویش دریاب
همیدون ویس را با خود بیاور
که میخواهد ز ما دیدار مادر
چو آمد نامهٔ موبد به رامین
به درگاهش دمان شد نای رویین
به راه افتاد رامین با دلارام
به روی دوست راهش خوش بُد و رام
چو آمد شادمان در کشور ماه
پذیره رفت شاه و لشکر شاه
هم از ره ویس شد تا پیش مادر
شده شرمنده از روی برادر
به دیدار یکایک شادمان شد
پس آن شادیش یکسر اندهان شد
کجا از روی رامین شد گسسته
برو دیدار رامین گشت بسته
به هفته روی او یک راه دیدی
به نزد شاه یا در راه دیدی
بر آن دیدار خرسندی نبودش
فزونی جست اندوهان نمودش
هوا او را چنان یکباره بفریفت
که یک ساعت همی از رام نشکیفت
ز جانش خوشتر آمد مهر رامین
چه خوش باشد به دل یار نخستین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
بنابر فرهنگ فارسی معین، در اصطلاح "مروِ شاهجان" واژه شاهجان لقب مرو میباشد. واژه شاهجان 13 بار دیگر در نوشته سخنسرایان ایران آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی که یک درخت به درستی رشد کند و به سمت بالا برود، نشانههایی از آغاز رشد آن از همان ابتدا مشخص خواهد بود.
هوش مصنوعی: در سالی که دل را شاداب میکند، خوشیها به وجود میآید و این خوشیها نیز از نوروز نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: کار ویس و رامین به گونهای است که آغاز آن به آیندهای مشخص و بر اساس یک اصول یا آیین مرتبط میشود.
هوش مصنوعی: اگر چه بسیاری از مشکلات و دردها را تحمل کردند، اما در نهایت در لحظات خوشی و وصال، بسیار شاد بودند.
هوش مصنوعی: وقتی ویس از محبت خود نسبت به رامین گذشت، زمان توانست کینهی موجود در دلش را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: در آن هفته، آن دو به هم ملحق شدند به گونهای که هیچیک از آنها از کسی آسیب ندیدند.
هوش مصنوعی: پادشاه از خراسان به سفر رفت و پردهای را بر روی مسیر گرگان کنار زد.
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت کوهستان حرکت کرد و وقتی به آنجا رسید، از ری و ساوه عبور کرد.
هوش مصنوعی: رامین در خراسان آرام و آسوده زندگی کند، جایی که او به حال خود بسنده کرده و در اندوه و ناله نیست.
هوش مصنوعی: برادر به او تخت و مقام خود را واگذار کرد و به او سفارش کرد که به مردم انصاف و عدالت بدهد.
هوش مصنوعی: شاهزادهای به نام ویس و رامین در مرو باقی ماندهاند، در حالی که شاه بزرگ از آنجا رفته و آداب و رسوم جدیدی را در جای دیگری دنبال میکند.
هوش مصنوعی: در اولین روز، آن دختری زیبا و دل انگیز با تمام ناز و رنگ و عطرش نشسته بود.
هوش مصنوعی: در وسط گنبدی، دو پیکر زیبا به طرزی هنری و با دقت بسیار نقش بسته است که از طلا ساخته شدهاند.
هوش مصنوعی: او همچون خورشید تابناک است و نگارش او به زیبایی چهره ی ویس جلوهگر است.
هوش مصنوعی: از او سه در به سمت گلستان باز شده و سه در دیگر به سمت ایوان و شبستان گشوده شده است.
هوش مصنوعی: ویس مانند خورشید بر تخت نشسته است و هم به خاطر زیباییاش و هم به خاطر خوشبختیاش، در اوج آزادی قرار دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی و زرق و برق جواهرات باعث شده که زیبایی و جذابیت مجسمهها تحتالشعاع قرار گیرد و آنها را نازیبا جلوه دهد.
هوش مصنوعی: بر چهرهاش هزاران گل شکفته شده و در دهانش مانند سی ستاره درخشان است.
هوش مصنوعی: بوی بهشت از چهره ویس به مشام میرسد، همانطور که عطر دلانگیز از باغهای خوشبو به ما میرسد.
هوش مصنوعی: نسیم گلها و عطر ویس به طرز دلنشینی در هوا جاری بود و خستگی را برای درمان فراهم میکرد.
هوش مصنوعی: گل درخشانی که به زیبایی چهره ویس است، و بوی خوش آن شبیه بوی مشک میباشد، درست مانند پاسخ اوست.
هوش مصنوعی: زمانی که ابری تیره بوجود میآید که بوی خوش مشک و عنبر را به همراه دارد، نگاهی به آینده میاندازد و دلیلی بر امکان ظهور چیزهای زیبا و خوشایند در آن میبیند.
هوش مصنوعی: از زیبایی دلبرانش بهار میآید و قطرات باران مانند آب گل مرو روحی تازه به زمین میبخشند.
هوش مصنوعی: بهشت را همچون کاخ و ایوانی زیبا تصور کن، جایی که حوریها و دایهای به نام رضوان حضور دارند.
هوش مصنوعی: زمانی ویس، دلبر زیبا را تزیین میکنند و زمانی دیگر ایوان و باغ خوشبو را آرایش میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی گنبد از بیگانه خالی شد، رامین را از راه بام خارج کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که رامین به قصر شاه وارد شد، نه تنها به گنبدی که بر فراز آن بود نگاه نکرد، بلکه زیبایی و درخشندگی ماه را نیز در آسمان مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه نتوانست چهره محبوب را ببینند، اما دلش نتوانست از دیدن او دست بردارد.
هوش مصنوعی: دل بیمار او از خوشحالی به شدت تغییر کرد، به گونهای که انگار جوانی تازه به دست آورده است، در حالی که گویی روحی پیر در او وجود دارد.
هوش مصنوعی: بدن او به خاطر شادی به شدت نالان بود، طوری که اگر بگویی مرده است، در واقع زنده شده و جان تازهای گرفته است.
هوش مصنوعی: آدمی در حالتی بسیار ناامید و افسرده است، گویی که امیدش مثل زراعتی که از آب و باران بی بهره مانده، پژمرده و بی رمق شده است.
هوش مصنوعی: به دلیل بوی ویس، زندگی را سرشار از نشاط و شادی کرده و نام او برای همیشه در یادها باقی میماند.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی مانند ماه، در کنار نور و روشنایی قرار گرفت، از جان او شعلهای از آتش و شوق به وجود آمد.
هوش مصنوعی: به او گفت: «ای بهشت، خوشی و شادمانی تو را خدا به خوبی سامان داده است.»
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث میشود که زنان مانند جواهرات به نظر برسند و جاذبه تو مانند جادو بر دلها تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: گلی سفید و خوشبو، که رنگش مثل مشک است، جلوی معشوقی با قد بلند و مانند شمشاد و چهرهای زیبا و شاداب مانند لاله قرار دارد.
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب خنکی هستی که به انتخاب خود بر کسی میتابی؛ کسی که از نور و خوبی تو بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: اگر درخت سرو و شمشاد هم همیشه سبز و زیبا بمانند، اما زیبایی و شکل تو همیشه منحصر به فرد و بینظیر است.
هوش مصنوعی: تو در زیبایی آن چهرهی درخشان مانند ماهی، کجاست تاریکی و غم در خویشتن تو؟
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به خوشبختی رهنمون کرده است، نوری که میتواند مشکلات و ناخوشیهای افراد بدبخت را از زندگیشان دور کند.
هوش مصنوعی: اگر تو را به عنوان پیشکاران خداوند قرار دهم، بر آن کس که بهرهمند است، تاثیر گذاشتهام.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را بپرستم، جز با محبوب خودم هیچگاه به کسی دیگر نزدیک نخواهم شد.
هوش مصنوعی: وقتی ویس پریزاد این سخن را شنید، با شرم و ناز پاسخ داد.
هوش مصنوعی: او به جوانمرد خوشبخت گفت که در دنیا سختیهای زیادی را تجربه کردهام.
هوش مصنوعی: هیچ تیمار و پرستشی را ندیدم که مانند این رسوایی، بر چشم من آسان باشد.
هوش مصنوعی: بدن پاک خود را آلوده کردهام و احساس وفا و شرم را از بین بردم.
هوش مصنوعی: از دو نفر نشانهای از بدی یافتم، یکی به خاطر بخت بد خودش و دیگری به خاطر تربیت نادرست.
هوش مصنوعی: مرا در این رسوایی به نیرنگ و با وعدههای بیاعتبار گرفتار کردند.
هوش مصنوعی: او هر کاری که از دستش برمیآمد، از پرس و جو و دلسوزی به عمل آورد.
هوش مصنوعی: بگو ببینم با من چه کاری میخواهی انجام بدهی، آیا میخواهی از محبت دوستانم استفاده کنی یا از مخالفت دشمنانم؟
هوش مصنوعی: در زندگی کوتاه خود مثل یک گل باش که با عشق و محبت میبالد، نه مانند یاقوت و فیروزه که تنها زیبایی ظاهری دارند و در دل سرد و بیروح هستند.
هوش مصنوعی: زمان میگذرد و سالها و ماهها سپری میشوند، اما تو همچنان در حال دور شدن هستی و حسرت کارهایی که کردهای به دلت خواهد ماند.
هوش مصنوعی: اگر قرار است که چنین با تو رفتار کنند، پس چرا اینقدر باید گله و شکایت کرد؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به هدفی در مدت کوتاهی دست یابی، باید مراقب عواقب آن باشی، زیرا ممکن است به شهرت و اعتبار تو آسیب بزند.
هوش مصنوعی: بخشی از زندگی و خوشیهای طولانی ارزش و قیمتی ندارند اگر به خاطر یک عیب یا ننگ که همیشه با انسان باقی میماند، از بین بروند.
هوش مصنوعی: پس آن کامی که یک روزه به دست آید، شایسته است که جان در راه آن فدا شود.
هوش مصنوعی: رامین دوباره زبان گشود و به او گفت: ای درخت خوشfig و زیبا.
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا سرزمینی وجود دارد مانند کشور تو، که در آن مانند تو، سرو با ماه رشد کند.
هوش مصنوعی: نمیدانم کسی را مثل مادر پاک و بافرهنگ این دیار که دخترش ویس و پسرش ویرو باشد.
هوش مصنوعی: هزاران سلام و درود بر کشورت که این قدر پر از افتخار است و همچنین بر گوهر ارزشمندت.
هوش مصنوعی: هزاران ستایش بر مادر تو که تو را با این ویژگی های بهشتی به دنیا آورده است.
هوش مصنوعی: شخصی که دارای خوبیها و فضائل است، خوشا به حال او، زیرا او همچون مادر نیکو در دل دارد و همچنین برادرش نیز مثل اوست.
هوش مصنوعی: کسی که روزگاری با تو بوده است، یا تو را دیده یا نامت را شنیده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی را پرورش داده و به او مهارت هایی آموخته ای، حالا باید به یاد او باشی و به دوستی هایتان توجه کنی.
این افتخار برای مروِ شاهجان بس، که آرام چون تو دلستانی است.
هوش مصنوعی: این نام و این تخت پادشاهی بس است برای او که در شبستان مانند ماه، درخشندگی دارد.
هوش مصنوعی: این شادی برای من کافی است تا زمانی که نامی از من به یادگار بماند و با خورشید ارتباط داشته باشد.
هوش مصنوعی: با این گوشی که صدایت را شنیدم و با این چشمی که تو را دیدم،
هوش مصنوعی: از این به بعد چیزی نمیشنوم جز خوبی و خوشنامی و چیزی نمیبینم جز آرزوها و شادی.
هوش مصنوعی: پس ویس و رامین به خاطر وفاداری و عشقشان، تصمیم به ایجاد یک پیمان محکم و جدی با هم گرفتند.
هوش مصنوعی: رامین به خداوندی که گیتی را آفریده، قسم خورد که او آزاد است.
هوش مصنوعی: به ماه زیبا و درخشان و خورشید تابان، به سیاره خوشیمن مشتری و سیاره نیکوکار ناهید اشاره دارد.
هوش مصنوعی: با نان و نمکی که با خدایی یزدان داریم، به روشنی آتش و عمق کلام پی میبریم.
هوش مصنوعی: باید بادی بوزد بر کوهها یا آبی جاری شود بر کنارههای رود.
هوش مصنوعی: بهتر است که در تاریکی شب، مشکلات و دردها به تدریج از بین بروند و در دل زندگی به آرامی محو شوند.
هوش مصنوعی: ستارههای آسمان در کنار هم درخشش زیبایی دارند و عشق، جان را به تن پیوند میزند.
هوش مصنوعی: رامین هیچگاه بر وفای خود پشیمان نمیشود و هرگز پیمان دوستی را نمیشکند.
هوش مصنوعی: تنها بر چهره محبوبش میخندد و هیچکس را دوست نمیدارد و نمیپسندد.
هوش مصنوعی: رامین به یاد وفاداریاش قسمهای زیادی یاد کرد و برای دوستی، پیمانهای متعددی بست.
هوش مصنوعی: ویس پس از این به او قسم خورد که هرگز رابطهاش را با دوستش قطع نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: رامین یک دسته بنفشه به من داد و گفت که این همیشه یادآور من خواهد بود.
هوش مصنوعی: کجا میتوانی بنفشهی تازهای را ببینی که زیر بار سنگین این پیمان و سوگند قرار دارد؟
هوش مصنوعی: هر کس که به بدعهدی و شکستن پیمان از ما متوسل شود، باید اینگونه بداند که عاقبت کارش نه تنها دردناک خواهد بود، بلکه عذرخواهی او نیز بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی در باغ گل، گلها را میبینم، به یاد میآورم که به خاطر این حس، سوگند و پیمانی بستهام.
هوش مصنوعی: هر که از ما پیمان را بشکند، مانند گلی است که یک روز عمر دارد. به این شکل، زندگی او بیارزش خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی که هر دو طرف با این حال، به عشق و دوستی یکدیگر سوگند خوردند و پیمانی بستند.
هوش مصنوعی: خداوند گواهی داده که جهان و ستارههای آسمان به همین گونه هستند.
هوش مصنوعی: پس از آن هر دو با هم آرام گرفتند و درباره گذشته و حال با یکدیگر صحبت کردند.
هوش مصنوعی: در این بیت، به شادی و خوشحالی ویس اشاره شده است که مانند قرار گرفتن رامین در آغوش کسی که به او عشق میورزد، در کنار شاه قرار دارد. به نوعی میتوان گفت که اوقاتی زیبا و دلانگیز را تجربه میکند، همانطور که رامین دو هفته کامل با ماه در کنار هم هستند و از زیبایی و نور آن لذت میبرند.
هوش مصنوعی: به رامین دستهایی زیبا و خوشجلا داده شده که مانند طوق نقرهای دور گردن سرو به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اگر چشمان بهشتیان را میدیدی، متوجه میشدی که هیچ چیز زیباتر از آنها وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف یک مکان زیبا و خوشبو است که با گلهای رنگارنگ پوشیده شده و در کنار آنها عطرهای خوشگلی مانند مشک و عنبر وجود دارد. به طور کلی، فضایی دلنشین و دلربا را به تصویر میکشد که احساس طراوت و خوشبویی را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: دوستیشان در گفتار به طرز دلپذیری شکل گرفته و شادیهایشان همدست و همراه یکدیگر شده است.
هوش مصنوعی: دختران با لبان به هم فشرده و چهرهای زیبا در میدان شادی به خوشحالی مشغولند.
هوش مصنوعی: دوستی که در کنار هم قرار دارند و احساس نزدیکی و صمیمیت دارند، به گونهای هستند که انگار تنها یک نفر هستند، حتی اگر در واقع دو نفر باشند. احساس دوستی و ارتباط عمیق میان آنها باعث میشود که جدایی و فاصلهای احساس نشود.
هوش مصنوعی: اگر باران بر درختان سمن بریزد، سینههای آنها خیس نخواهد شد.
هوش مصنوعی: دل رامین به شدت از غم ناراحت و ناملایمتها خسته شده است و عشقش، ویس، مانند مرهمی بر روی دل او قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر زیان ناشی از نرگس (چشمهای معشوق) بسیار باشد، شکر (نرمی و لطافت) خواست تا جبران کند.
هوش مصنوعی: هر زمانی که ویسه به دل رامین ضربهای وارد کرد، رامین هزاران بوسه بر گل ویسه زد.
هوش مصنوعی: وقتی که در میدان شادی احساس آزادی و سرخوشی میکنی، در واقع راهی برای رسیدن به لذت و خوشی را باز میکنی.
هوش مصنوعی: دلبر ما بیشتر از آنچه که انتظار میرفت، مورد پسند خداوند قرار گرفت و بنابراین در محبت و عشقش به او گرفتار شد.
هوش مصنوعی: آن پارسا که در حقیقت پاک و خوب است، آن گوهری با ارزش و زیبا را که در دست شخص ناپاک قرار داشت، از او گرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که تیر از زخم بیرون میآید، نشانهای از درد و رنج را به نمایش میگذارد و خون آن، نشاندهندهی شدت مصیبت و غم است.
هوش مصنوعی: ویس، خسته از تیر عشق، دلش با این درد پر شد و از این خستگی آرزویی در او شکل گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی دل آدمی به آرزوهایش دست پیدا کند، محبت و دوستی میان او و دیگران بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: بعد از آن، این دو ماه عسل و شادی خود را ادامه دادند و هیچ چیز جز خوشی و رضایت قلبی را جستجو نکردند.
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه از وضعیت رامین آگاه شد، متوجه شد که او از بستر بیماری بلند شده و ناله سر میدهد.
هوش مصنوعی: در همین زمان نامهای برای رامین فرستادند که ما بدون تو دل آزرده و غمگین هستیم.
هوش مصنوعی: همه از نبودن تو ناراحت و دلگیرند، چه در حال خوردن غذا باشند و چه در حال بازی کردن یا شکار.
هوش مصنوعی: بیایید برای مدتی شکار کنیم، استراحت کنیم و غم و ناراحتی را از دل پاک کنیم.
هوش مصنوعی: کشور سبز و خرمی که از بهار میدرخشد، چنان است که درخشش زهره و ماه از خاک آن میتابد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و لطافت بخشهایی از طبیعت اشاره میکند. او به یک پوشش سبز و لطیف مانند قصب (نی) اشاره دارد که در کنار کوههای سرسبز اروند قرار دارد. همچنین به یک کلاه قشنگ و خاص اشاره میشود که بر روی سر چیزی نهاده شده و حس زیبایی و اصالت را منتقل میکند. به طور کلی، بیت به زیباییهای طبیعی و ظرافتهای ظاهری اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اکنون صدای زیبای پرندهای در میان گلهای لالهای که خوابیدهاند، به گوش میرسد، آنچنان که رنگش در دل گلها پنهان شده است.
هوش مصنوعی: یوز در دشتهای پرآب بهاری نمیتواند آهو را شکار کند، زیرا زمین آنقدر تر و خیس است که حرکت را برای او دشوار میسازد.
هوش مصنوعی: وقتی این نامه را خواندی، سریعاً به سراغ بهار برو و آن را برای خودت به دست آور.
هوش مصنوعی: میدانید ویس را با خود بیاورید، زیرا او میخواهد مادرش را از ما ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی نامه موبد به رامین رسید، در برابر او شوق و هیجان در دلش ایجاد شد.
هوش مصنوعی: رامین به همراه دلارام به راه افتاد. مسیرشان خوشایند و آرام بود و بر روی دوستشان حرکت میکردند.
هوش مصنوعی: وقتی که ماه در آسمان ظاهر شد و دلیل خوشحالی بود، شاه و سپاهش نیز به استقبال آمدند و شادمان شدند.
هوش مصنوعی: به دنبال ویس، پیش مادر رفت و از روی برادرش شرمنده شد.
هوش مصنوعی: او به دیدار هر یک از دوستانش خوشحال شد، اما به محض اینکه این دیدارها را تجربه کرد، خوشحالیاش به طور کامل از بین رفت.
هوش مصنوعی: رانگشت دل از دیدن رامین جدا شد و وقتی به ملاقات او رفت، احساسش دوباره محکم و یکپارچه شد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این اشاره میشود که اگر هفتهای چهره زیبا و دلربایی را ببینی، شاید در همان زمان خوشاقبالی یا ارتباطی با شخصی مهم مانند یک شاه یا فرد بزرگ دیده باشی. این بیان نشاندهندهٔ اهمیت و تاثیر زیبایی و شگفتی در زندگی میباشد.
هوش مصنوعی: در آن ملاقات، خوشحالی او افزایش نیافت و تنها غم و اندوه را برایش به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: هوا او را بهطرزی ناگهانی فریب داد و او نتوانست حتی یک ساعت از آرامش خود خارج شود.
هوش مصنوعی: علاقه و محبت به رامین برای او از جانش هم عزیزتر است، چرا که این احساسات به دل یار اولش خوشایند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.