سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
آوازه درست است که من توبه شکستم
گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت
من فارغم از هر چه بگویند که هستم
ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷
من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم
تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم
هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای
که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم
به حق مهر و وفایی که میان من و توست
[...]
سعدی » گلستان » دیباچه
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت
ز خُردی تا بدین غایت که هستم
حدیث دیگری بر خود نبستم
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۴ - در بیان آنکه مرد خدا چون پیش از مرگ بمیرد که موتوا قبل ان تموتوا و او را هستی نماند قائم به حق باشد هرچه او گوید گفتهٔ حق باشد که اذا احببت عبداً کنت له سمعاً و بصراً و لساناً بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی یمشی الی آخره و در تفسیر این آیت که ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
مثل آلتی تو در دستم
بلکه تو نیستی و من هستم
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم
عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم
مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان
چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم
خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
هزاران نقش گوناگون ببستم
به دستانی مگر آیی به دستم
گهی در جست و جویت میدویدم
گهی در خاک کویت مینشستم
رسولان را به حضرت نیست باری
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵
یک امشبی که به خدمت به باده بنشستم
مکن به بی ادبی سرزنش که بس مستم
اگر اشارتِ بوسی کنم مکن منعم
وگر به حلقۀ زلفت برم مبر دستم
تو بس غریب نوازی اگر نه باده به دست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶
بیار باده به من ده که توبه بشکستم
اگرچه من ز الستِ ازل چنین مستم
ز بامِ گنبد نه تشت آسمانِ غرور
فرو فتادم و تاسِ وجود بشکستم
کلاهِ تقیه و دستارِ زاهدی از سر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷
آوازه در افتاد که من توبه شکستم
نه نه نه چنان است که من توبه پرستم
دادند به من چاشنی یی از خمِ مبدا
از جرعۀ آن جام چنین واله و مستم
ز آن گاه که دادند به من مشربۀ خضر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۴
لبالب کن قدح ساقی که مستم
به می ده جملگی اسباب هستم
مرا کن سرخ رو از جرعه خویش
چه میرانی که پیشت خاک بستم؟
اگر اصحاب عشرت می پرستند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲۵
خراب کرد به یک بار خواب نرگس مستم
خبر دهید به جانان که دل برفت ز دستم
ز بس که این دل خون گشته در دوید به چشمم
نایستاد دلم تا میان خون ننشستم
هزار شب رود و من به خواب چشم نبندم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۰
ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم
بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم
تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »
من این فال مبارک را درون دل گره بستم
ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۳ - در سبب نظم این جواهر که زمرد وصف خضر خان واسطهٔ عقد اوست
رسیدم تا بدان گلشن که جستم
چو گل بر چشمهٔ امید رستم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۰ - در اختتام این سواد پر از آب زندگانی، که ماجرای دول رانی و خضرخان است ، خصصهما الله به عمر الخضر
ز اوراقی که با هم غنچه بستم
چو گل در بزم سلطانان نشستم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲ - مناجات در حضرت واهب منی و نجات
بردار ز خاک ره، که پستم
از دست رها مکن که مستم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲ - مناجات در حضرت واهب منی و نجات
چون می دانی، بکارسستم
شرمنده مکن، بساز جستم