گنجور

 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۲
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

گو خلق بدانند که من عاشق و مستم

آوازه درست است که من توبه شکستم

گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت

من فارغم از هر چه بگویند که هستم

ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم

تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم

هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای

که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم

به حق مهر و وفایی که میان من و توست

[...]

۸ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

گِلی خوشبوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟

که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت

 

ای دریغا که دیر ننشستم

رختْ بی‌اختیار بر بستم

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - حکایت

 

ز خُردی تا بدین غایت که هستم

حدیث دیگری بر خود نبستم

۱ بیت
سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»

 

گشت شادان که از زیان جستم

وز چنین محنت و بلا رستم

۱ بیت
سلطان ولد
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم

عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم

مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان

چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم

خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن

[...]

۷ بیت
همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

هزاران نقش گوناگون ببستم

به دستانی مگر آیی به دستم

گهی در جست و جویت می‌دویدم

گهی در خاک کویت می‌نشستم

رسولان را به حضرت نیست باری

[...]

۹ بیت
همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵

 

یک امشبی که به خدمت به باده بنشستم

مکن به بی ادبی سرزنش که بس مستم

اگر اشارتِ بوسی کنم مکن منعم

وگر به حلقۀ زلفت برم مبر دستم

تو بس غریب نوازی اگر نه باده به دست

[...]

۹ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

 

بیار باده به من ده که توبه بشکستم

اگرچه من ز الستِ ازل چنین مستم

ز بامِ گنبد نه تشت آسمانِ غرور

فرو فتادم و تاسِ وجود بشکستم

کلاهِ تقیه و دستارِ زاهدی از سر

[...]

۹ بیت
حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

آوازه در افتاد که من توبه شکستم

نه نه نه چنان است که من توبه پرستم

دادند به من چاشنی یی از خمِ مبدا

از جرعۀ آن جام چنین واله و مستم

ز آن گاه که دادند به من مشربۀ خضر

[...]

۱۰ بیت
حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۴

 

لبالب کن قدح ساقی که مستم

به می ده جملگی اسباب هستم

مرا کن سرخ رو از جرعه خویش

چه میرانی که پیشت خاک بستم؟

اگر اصحاب عشرت می پرستند

[...]

۷ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲۵

 

خراب کرد به یک بار خواب نرگس مستم

خبر دهید به جانان که دل برفت ز دستم

ز بس که این دل خون گشته در دوید به چشمم

نایستاد دلم تا میان خون ننشستم

هزار شب رود و من به خواب چشم نبندم

[...]

۸ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۰

 

ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم

بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم

تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »

من این فال مبارک را درون دل گره بستم

ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم

[...]

۹ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲ - مناجات در حضرت واهب منی و نجات

 

بردار ز خاک ره، که پستم

از دست رها مکن که مستم

۱ بیت
امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۲
 
تعداد کل نتایج: ۴۳۹