سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
ای به بر کرده بی وفایی را
منقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کن
بنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳
نبودی دین اگر اقبال مرد مصطفایی را
نکردی هرگزی پیدا خدای ما خدایی را
رسول مرسل تازی که برزد با وی از کوشش
همین گنج زمینی را همان گنج سمایی را
گواهی بر مقامی ده که آنجا حاضران یابی
[...]
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۲۹ - اندر وجود و عدم
چه کنی بهر بینوایی را
شادی و زیرک و بهایی را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۳ - اندر طلب بهشت به سالوسی
ملکوت از پی گدایی را
جان دهد از پی رضایی را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۶۳ - التمثیل فیتعلیم الابالغافل لابن الجاهل فیالتصوّف
ملکوت این چنین گدایی را
جان دهند از پی رضایی را
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
آب حیوان باید مر روح فزایی را
ماهی همه جان باید دریای خدایی را
ویرانهی آب و گل چون مسکن بوم آمد
این عرصه کجا شاید پروازِ همایی را ؟
صد چشم شود حیران در تابش این دولت
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
اگر تو تازه کنی با من آشنایی را
بر افکنی ز جهان رسم بی وفایی را
ز راه مرحمت آن دم که از وفا گویی
بسوز همچو دلم برقع جدایی را
اگر چراغ نباشد شبِ وصال چه غم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
شناخت آنکه غم و محنت جدایی را
بمیرد و نبرد سلک آشنایی را
به اختیار نگردد کس از عزیزان دور
ولی چه چاره کنم فرقت قضایی را
مکن به شمع مه و مهر نسبت رخ دوست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
ای به دل کرده آشنایی را
برگزیده ز ما جدایی را
خوی تیز ازبرای آن نبود
که ببرند آشنایی را
در فراقت چو مرغ محبوسم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در توحید و حکمت و موعظه گوید
به شکر حق که کند شکر حق ستایی را
کسی چه شکر کند نعمت خدایی را
چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت
چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را
کمال حکمت او میکند بنات نبات
[...]
شیخ بهایی » شیر و شکر » بخش ۲ - فی المناجات و الالتجاء الی قاضی الحاجات
یارب، یارب، که بهائی را
این بیهده گرد هوائی را
شیخ بهایی » شیر و شکر » بخش ۶ - فی المناجاة و الشوق الی صحبة أصحاب الحال و ارباب الکمال
یارب، یارب که بهائی را
آن عمر تباه ریائی را
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش دوم - قسمت دوم
یارب یارب که بهائی را
این بیهده گرد هوائی را
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش دوم - قسمت دوم
یارب یارب که بهائی را
آن عمر تباه ریائی را