گنجور

 
سنایی

جهد کن تا زنیست هست شوی

وز شراب خدای مست شوی

باشد آنرا که دین کند هستش

گوی و چوگان دهر در دستش

چون ازاین جرعه گشت جان تو مست

بر بلندی هست گردی پست

هرکه آزاد کرد آنجایست

حلقه در گوش و بند برپایست

لیکن آن بند به که مرکب بخت

لیکن آن حلقه به که حلقهٔ تخت

بند کو برنهد تو تاج شمر

ور پلاست دهد دواج شمر

زانکه هم محسنست و هم مُجمل

زانکه هم مُکرمست و هم مُفضل

چه کنی بهر بی‌نوایی را

شادی و زیرک و بهایی را

شاد ازو باش و زیرک از دینش

تا بیابی رضا و تمکینش

زیرک آنست کوش بردارد

شادی آنست کوش نگذارد

نیکبخت آن کسی که بندهٔ اوست

در همه کارها بسنده بر اوست

چون از این شاخها شدی بی‌برگ

دستها در کمر کنی با مرگ

نشوی مرگ را دگر منکر

یابی از عالم حیات خبر

دست تو چون به شاخ مرگ رسید

پای تو گرد کاخ برگ دوید

پای کز طارم هدی دورست

نیست پای آن دماغ مخمورست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]