گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
به کجا میبری این خوبی و زیبایی را
چه ورنها که کهن کرد به دفتر گل سرخ
تا بیاموخت ز رویت چمنآرایی را
خار مژگان منگر پای بنه بر سر چشم
که زیانی نرسد از مژه بینایی را
روی زاهد نکند آرزو این چشم نرم
میل خشکی نکند مردم دریایی را
در نگیرد دمت ای ناصح دانا به کمال
تا بر آتش ننهی دفتر دانایی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر از عشق و زیبایی میگوید و به تمایلات عاشقانهاش اشاره دارد. او دل شیدای خود را بیان میکند و بیان میکند که هیچ کاری ندارد جز طلب عشق. شاعر در نظر دارد که زیبایی و محبوبیت معشوقش او را میبرد و به این نکته اشاره میکند که در عشق، زیبایی و جذابیت اهمیتی ویژه دارد. همچنین به چشمان ناامید و زهد اشاره میکند و میگوید که عشق واقعی نیاز به شجاعت و درک دارد. در نهایت به هشدار به ناصح خود میپردازد و میگوید که حکمت و دانش نباید باعث سرکوب احساسات انسانی شود.
هوش مصنوعی: اگر دل پریشان من را مانند رشتههای موهایت، با پای خودت بکشانی، این دل عاشق را به دنبالت روانه میکنم.
هوش مصنوعی: من از این در بیرون نمیروم، زیرا هیچکس به عشق نمیرسد و کار خاصی از کسی برنمیآید.
هوش مصنوعی: من روی تو را ندیدهام و حالا میپرسم که این زیبایی و خوبی را به کجا میبری و دور از ما میکنی.
هوش مصنوعی: چقدر گل سرخ در دفتر خود نوشته است تا از زیبایی چمنتان بیاموزد.
هوش مصنوعی: به چشمانم خیره نشو و بر سر چشمم قدم نگذار؛ زیرا که مژههایم به تو آسیبی نمیرسانند.
هوش مصنوعی: این چشم لطیف هیچ آرزویی را برای نگاه کردن به چهره زاهد ندارد و حتی نمیتواند به خشکی احساس کند. او نمیتواند دل مردمی را که مانند دریا گسترده و عمیق هستند، درک کند.
هوش مصنوعی: ای ناصح آگاه، نگذار که به دمت افتد، تا بر آتش نگذاری کتاب دانایی را.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
[...]
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
[...]
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]
به صبوری بفریبم دل شیدایی را
در جگر بند کنم ناله صحرایی را
دم ز انکار محبت زدم و بد کردم
نه که این باد بریزد گل رسوایی را
باغبان خواست که حیران گل و خار شویم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.