گنجور

 
مولانا

آب حیوان باید مر روح فزایی را

ماهی همه جان باید دریای خدایی را

ویرانه‌ی آب و گل چون مسکن بوم آمد

این عرصه کجا شاید پروازِ همایی را ؟

صد چشم شود حیران در تابش این دولت

تو گوش مکش این سو هر کورِ عصایی را

گر نقدِ درستی تو، چون مست و قراضه‌ستی ؟

آخر تو چه پنداری این گنج عطایی را ؟

دلتنگ همی‌دانند کان جای که انصافست

صد دل به فدا باید آن جان بقایی را

دل نیست کم از آهن آهن نه که می‌داند

آن سنگ که پیدا شد پولادربایی را

عقل از پی عشق آمد در عالم خاک ار نی

عقلی بنمی باید بی‌عهد و وفایی را

خورشید حقایق‌ها شمس الحق تبریز است

دل روی زمین بوسد آن جان سمایی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۷ به خوانش نازنین بازیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

# بیت ۳،مصرع۲،به جای کو گوش باید تو گوش آید.

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم