گنجور

 
همام تبریزی

مکن ای دوست ملامت من سودایی را

که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را

صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم

اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را

مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده

شسته باشد ورق دفتر دانایی را

دیده خون گشت ز دیدار نگارم محروم

بهر خوبان بکشم منت بینایی را

ننگرد مردم چشمم به جمالی دیگر

کاعتباری نبود مردم هر جایی را

گر زبانم نکند یاد تو خاموشی به

عاشقم بهر سخن‌های تو گویایی را

آفریده‌ست تو را بهر بهشت آرایی

چون گل و لاله و نرگس چمن آرایی را

روی‌ها را همه دارند ز زیبایی دوست

دوست دارم سبب روی تو زیبایی را

چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو همام

یافت مستی و پریشانی و شیدایی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

[...]

ابن یمین

هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را

نکند هیچ ملامت من شیدائی را

جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش

وینزمان سود بود این دل سودائی را

دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست

[...]

سیف فرغانی

ای سعادت زپی زینت و زیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست

[...]

کمال خجندی

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

فصیحی هروی

به صبوری بفریبم دل شیدایی را

در جگر بند کنم ناله صحرایی را

دم ز انکار محبت زدم و بد کردم

نه که این باد بریزد گل رسوایی را

باغبان خواست که حیران گل و خار شویم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه