گنجور

فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور

 

مرا گفت کز من چه باید همی

که جانت سخن برگراید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

تو را دایه گر مرغ شاید همی

پس این پهلوانی چه باید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۴

 

ندانست کش چون ستاید همی

برو چشم را چون گشاید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۱

 

یکی اسپ جنگیش باید همی

کزین تازی اسپان نشاید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶

 

به بالا ستاره بساید همی

تنش را زمین برگراید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۲

 

بترسم که چشم بد آید همی

سر از خواب خوش برگراید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۱۳

 

گرت کین قیصر فزاید همی

به زندان تو بند ساید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳

 

مرا این ز اختر بد آید همی

که نامم به خاک اندر آید همی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۵

 

مرا جان شیرین نباید همی

کنون خوارتر گر برآید همی

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن

 

به من بر ترا رحم ناید همی؟

چو من بنده ای تان نباید همی؟

عیوقی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید

 

یکی موی از این کم نباید همی

وگر باشد افزون نشاید همی

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید

 

یکی چاره هزمان نماید همی

بدان چاره مان جان رباید همی

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۴ - نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را

 

بدین چاره گرشاسب باید همی

وگر زود ناید نشاید همی

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۶ - داستان شاه روم و دخترش

 

به کس کار من برنیاید همی

ازین پس مرا رفت باید همی

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام

 

به دیدار رخ جان فزاید همی

به گفتار خوش دل رباید همی

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲۳ - خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

 

به پیکان سر از تن رباید همی

به تیغش ز یک تن دو آید همی

اسدی توسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۸۵ - نامه نوشتن فرامرز به طورگ

 

به پیغام سوی تو آید همی

زمانی به ره بر نپاید همی

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - وصف بهار و مدح منصور بن سعید

 

نسل را بیشک ز کافور ار زیان آید همی

چون که نسل شاخ را از وی بیفزاید همی

هر شب از شاخ سمن کافورتر زآید همی

سوی او زان طبع گرم لاله بگراید همی

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳