کنون پرشگفتی یکی داستان
بپیوندم از گفتهٔ باستان
نگه کن که مر سام را روزگار
چه بازی نمود ای پسر گوش دار
نبود ایچ فرزند مر سام را
دلش بود جویندهٔ کام را
نگاری بُد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
از آن ماهش امید فرزند بود
که خورشیدچهر و برومند بود
ز سام نریمان هم او بار داشت
ز بار گران تنش آزار داشت
ز مادر جدا شد بر آن چند روز
نگاری چو خورشید گیتیفروز
به چهره چنان بود تابنده شید
ولیکن همه موی بودش سپید
پسر چون ز مادر بر آن گونه زاد
نکردند یک هفته بر سام یاد
شبستان آن نامور پهلوان
همه پیش آن خرد کودک نوان
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوبجفت
یکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
که بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پس پردهٔ تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماهروی
تنش نقرهٔ سیم و رخ چون بهشت
بر او بر نبینی یک اندام زشت
از آهو همان کش سپید است موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نو بهار
چو فرزند را دید مویش سپید
ببود از جهان سر به سر ناامید
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادآور آنگاه فریاد خواست
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی
اگر من گناهی گران کردهام
و گر کیش آهرمن آوردهام
به پوزش مگر کردگار جهان
به من بر ببخشاید اندر نهان
بپیچد همی تیره جانم ز شرم
بجوشد همی در دلم خون گرم
چو آیند و پرسند گردنکشان
چه گویم از این بچهٔ بدنشان؟
چه گویم که این بچهٔ دیو چیست؟
پلنگ و دو رنگ است و گر نه پریست
از این ننگ بگذارم ایران زمین
نخواهم بر این بوم و بر آفرین
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
به جایی که سیمرغ را خانه بود
بدان خانه این خرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز
چنان پهلوان زادهٔ بیگناه
ندانست رنگ سپید از سیاه
پدر مهر و پیوند بفگند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار
یکی داستان زد بر این نرّه شیر
کجا بچه را کرده بد شیر سیر
که گر من تو را خون دل دادمی
سپاس ایچ بر سرت ننهادمی
که تو خود مرا دیده و هم دلی
دلم بگسلد گر ز من بگسلی
چو سیمرغ را بچه شد گرْسنه
به پرواز بر شد دمان از بنه
یکی شیرخواره خروشنده دید
زمین را چو دریای جوشنده دید
ز خاراش گهواره و دایه خاک
تن از جامه دور و لب از شیر پاک
به گرد اندرش تیره خاک نژند
به سر برش خورشید گشته بلند
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایهای یافتی ز آفتاب
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش بدانجا کنام و گروه
سوی بچگان برد تا بشکرند
بدان نالهٔ زار او ننگرند
ببخشود یزدان نیکیدهش
کجا بودنی داشت اندر بوش
نگه کرد سیمرغ با بچّگان
بر آن خرد خون از دو دیده چکان
شگفتی بر او بر فگندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
شکاری که نازکتر آن برگزید
که بیشیر مهمان همی خون مزید
بدین گونه تا روزگاری دراز
برآورد داننده بگشاد راز
چو آن کودک خرد پر مایه گشت
بر آن کوه بر روزگاری گذشت
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو
برش کوه سیمین میانش چو غرو
نشانش پراگنده شد در جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرّهی
شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود
چنان دید در خواب کز هندوان
یکی مرد بر تازی اسپ دوان
ورا مژده دادی به فرزند او
بر آن برز شاخ برومند او
چو بیدار شد موبدان را بخواند
از این در سخن چند گونه براند
چه گویید گفت اندر این داستان؟
خردتان بر این هست همداستان؟
هر آنکس که بودند پیر و جوان
زبان برگشادند بر پهلوان
که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ
چه ماهی به دریا درون با نهنگ
همه بچه را پرورانندهاند
ستایش به یزدان رسانندهاند
تو پیمان نیکی دهش بشکنی
چنان بیگنه بچه را بفگنی
به یزدان کنون سوی پوزش گرای
که اوی است بر نیکویی رهنمای
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
از اندیشهٔ دل شتاب آمدش
چنان دید در خواب کز کوه هَند
درفشی برافراشتندی بلند
جوانی پدید آمدی خوبروی
سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپش بر یکی موبدی
سوی راستش نامور بخردی
یکی پیش سام آمدی زان دو مرد
زبان بر گشادی به گفتار سرد
که ای مرد بیباک ناپاک رای
دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهو است بر مرد موی سپید
تو را ریش و سر گشت چون خنگ بید
پس از آفریننده بیزار شو
که در تنتْ هر روز رنگیست نو
پسر گر به نزدیک تو بود خوار
کنون هست پروردهٔ کردگار
کز او مهربانتر ورا دایه نیست
تو را خود به مهر اندرون مایه نیست
به خواب اندرون بر خروشید سام
چو شیر ژیان کاندر آید به دام
چو بیدار شد بخردان را بخواند
سران سپه را همه برنشاند
بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افگندگان را کند خواستار
سر اندر ثریا یکی کوه دید
که گفتی ستاره بخواهد کشید
نشیمی از او برکشیده بلند
که ناید ز کیوان بر او بر گزند
فرو برده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر ساخته چوب عود
بدان سنگ خارا نگه کرد سام
بدان هیبت مرغ و هول کنام
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از دست رنج و نه از آب و خاک
ره بر شدن جست و کی بود راه
دد و دام را بر چنان جایگاه
ابر آفریننده کرد آفرین
بمالید رخسارگان بر زمین
همی گفت کای برتر از جایگاه
ز روشن روان و ز خورشید و ماه
گر این کودک از پاک پشت من است
نه از تخم بد گوهر آهرمن است
از این بر شدن بنده را دست گیر
مر این پر گنه را تو اندر پذیر
چنین گفت سیمرغ با پور سام
که ای دیده رنج نشیم و کنام
پدر سام یل پهلوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
بدین کوه فرزند جوی آمدست
تو را نزد او آب روی آمدست
روا باشد اکنون که بردارمت
بیآزار نزدیک او آرمت
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت
که سیر آمدستی همانا ز جفت
نشیم تو رخشنده گاه من است
دو پرّ تو فرّ کلاه من است
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه
ببینی و رسم کیانی کلاه
مگر کاین نشیمت نیاید به کار
یکی آزمایش کن از روزگار
ابا خویشتن بر یکی پرّ من
خجسته بود سایهٔ فرّ من
گرت هیچ سختی به روی آورند
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند
بر آتش برافگن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من
که در زیر پرت بپروردهام
ابا بچّگانت برآوردهام
همان گه بیایم چو ابر سیاه
بیآزارت آرم بدین جایگاه
فرامش مکن مهر دایه ز دل
که در دل مرا مهر تو دلگسل
دلش کرد پد رام و برداشتش
گرازان به ابر اندر افراشتش
ز پروازش آورد نزد پدر
رسیده به زیر برش موی سر
تنش پیلوار و به رخ چون بهار
پدر چون بدیدش بنالید زار
فرو برد سر پیش سیمرغ زود
نیایش همی بآفرین برفزود
سراپای کودک همی بنگرید
همی تاج و تخت کئی را سزید
بر و بازوی شیر و خورشید روی
دل پهلوان دست شمشیر جوی
سپیدش مژه دیدگان قیرگون
چو بسد لب و رخ به مانند خون
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست
پذیرفتهام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ
بجویم هوای تو از نیک و بد
از این پس چه خواهی تو چونان سزد
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگزارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست
همان جامهٔ خسرو آرای خواست
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند
تبیرهزنان پیش بردند پیل
برآمد یکی گرد مانند نیل
خروشیدن کوس با کرّهنای
همان زنگ زرین و هندی درای
سواران همه نعره برداشتند
بدان خرّمی راه بگذاشتند
چو اندر هوا شب علم برگشاد
شد آن روی رومیش زنگی نژاد
بر آن دشت هامون فرود آمدند
بخفتند و یکبار دم بر زدند
چو بر چرخ گردان درفشنده شید
یکی خیمه زد از حریر سپید
به شادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی سام نریمان، پهلوان بزرگ ایران است که پس از زایمان همسرش، فرزندی با موی سپید به دنیا میآید. او از دیدن رنگ موی فرزندش ناامید و نگران میشود و تصمیم میگیرد او را از خود دور کند. سام نسبت به کودک بیتوجهی میکند و او را به کوه سیمرغ میسپارد. در این میان، سیمرغ فرزند را به دوردست میبرد و از آسیبهای احتمالی او محافظت میکند.
کودک بزرگ میشود و به انسانی نیکو و شایسته تبدیل میشود. در خواب، سام میبیند که فرزندش به مقام بلندی میرسد و از آنجا متوجه خطای خود در قضاوت دربارهی او میشود. بعد از خواب، سام تصمیم میگیرد به کوه برود و فرزندش را بیابد. در نهایت، سام فرزندش را پیدا کرده و با او آشتی میکند، بهطوری که رابطهشان دوباره برقرار میشود و فرزند به عنوان یک پهلوان بزرگ شناخته میشود.
این داستان به مفاهیمی چون نکوهش قضاوت نادرست و اهمیت مهر و پیوند خانوادگی پرداخته و نشاندهندهی مسیر تحولی است که فرزند سام از سر میگذراند.
هوش مصنوعی: حالا میخواهم داستانی جالب و شگفتانگیز را از روایتهای قدیمی بیان کنم.
هوش مصنوعی: ببین پسر، چه بازیای با زندگی سام کرده است. به این موضوع خوب توجه کن.
هوش مصنوعی: سام فرزندی نداشت، اما دلش در پی جستجوی کام و خوشی بود.
هوش مصنوعی: دختری بود در خوابگاه او که چهرهاش مانند گلبرگ و موهایش عطر مشک را داشت.
هوش مصنوعی: از آن ماه انتظار فرزندی بود، چون او چهرهای مانند خورشید داشت و بسیار خوش فرم و زیبا بود.
هوش مصنوعی: سام نریمان از نژاد بلندآوازهای است که بر دوش خود بار سنگینی را حمل میکند و این بار سنگین برای او دردسرساز شده است.
هوش مصنوعی: او برای چند روز از مادر جدا شد، مانند خورشید که در آسمان نورافشانی میکند.
هوش مصنوعی: چهرهاش همچون آفتاب درخشان بود، اما تمام موهایش سفید شده بود.
هوش مصنوعی: پسر به دنیا آمده را به آن شکل که باید تربیت نکردند، به همین خاطر او یک هفته به یاد سام نمیماند.
هوش مصنوعی: در شبستان آن پهلوان معروف، همه افراد متوجه خرد و دانایی این کودک میشوند.
هوش مصنوعی: کسی جرأت نکرد بگوید که فرزند پیر به دنیا آمده است از نر و مادری خوب و مناسب.
هوش مصنوعی: یک دایه مانند شیر برای قهرمانان بود که با شجاعت وارد میدان میشد.
هوش مصنوعی: درود بر روز خوشی که بر سام یل فرامیرسد و به دل دشمنان او آسیب میزند.
هوش مصنوعی: در پشت پردهٔ تو ای کسی که دنبال نام هستی، یکی از نسل پاکان و زیبا رویان به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: بدن او مثل نقرهای زیباست و چهرهاش همانند بهشت جلوه میکند، اما نمیتوانی هیچ نقصی در اندامش ببینی.
هوش مصنوعی: از آهو همانند او، موی سپید و زیبا است. این هم مانند آن، به تو که در جستجوی نام و آوازهای.
هوش مصنوعی: سوار از تخت خود پایین آمد و به سمت پردهای رفت که به بهار جدید اشاره دارد.
هوش مصنوعی: وقتی پدر فرزندش را دید که موهایش سفید شده، از زندگی کاملاً ناامید و مأیوس شد.
هوش مصنوعی: به سمت آسمان سر بلند کرد و از دادخواهی فریاد زد.
هوش مصنوعی: ای کسی که بالاتر از نقص و عیب هستی، خوبی تو بیشتر میشود از آنچه که خود خواستی.
هوش مصنوعی: اگر من مرتکب گناه بزرگی شدهام و اگر به سمت راهی نادرست رفتهام،
هوش مصنوعی: از خداوند میخواهم که در خفا، اشتباهات و خطاهایم را ببخشد.
هوش مصنوعی: روح من از شرم به شدت مضطرب است و در دل من مانند خون داغ به جوش میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که زورمندان و قلدران بیایند و از من درباره این بچه بپرسند، چه جوابی باید بدهم؟
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که این موجود عجیب و غریب چه چیزی است؟ آیا پلنگی با دو رنگ است یا اینکه شبیه پریهاست؟
هوش مصنوعی: از این شرم و عیب، دیگر نمیتوانم زندگی کنم، ایران من را از این سرزمین و این دیار دور کرده است.
هوش مصنوعی: سپس دستور داد که از آن سرزمین برداشتند و دور شدند.
هوش مصنوعی: در جایی که سیمرغ، پرندهای افسانهای، خانه داشت، این عقل و خرد هیچ جایی نداشت و متعلق به آنجا نبود.
هوش مصنوعی: آنها بر فراز کوه قرار گرفتند و سپس پایین آمدند. این وضع در طول زمان طولانی ادامه یافت.
هوش مصنوعی: پهلوانی که به دنیا آمده بیگناه، نتوانسته تفاوت بین خوبی و بدی را تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: پدر، عشق و ارتباط را نادیده گرفته و با بیرحمی با فرزند شیرخوار خود رفتار کرده است.
هوش مصنوعی: روزی داستانی دربارهی نرینه شیری نقل شد که چگونه فرزندش را به نیابت از خود سیر کرده و بزرگ کرده است.
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر تو از دل خود خون ریختم، هرگز بر سرت نخواهم گذاشت که از تو سپاسگزاری کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا دیدهای و همدل ما هستیم، پس اگر از من جدا شوی، دل من هم خواهد شکست.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند سیمرغ گرسنه شد، به پرواز درآمد و از مخفیگاهش بیرون آمد.
هوش مصنوعی: یک نوزاد را دید که مانند دریا در حال هیجان و جنب و جوش است و زمین را همانند دریای طوفانی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: از خاری که وجود دارد، گهوارهای درست میشود و دایهاش خاک است. بدن از لباس دور است و لبها از شیر خالص محرومند.
هوش مصنوعی: فرشتهای در دور و برش، سایهای از غم و افسردگی وجود دارد، اما بر روی سرش، خورشید با ارتفاع و روشنیاش تابان است.
هوش مصنوعی: کاش پلنگ بدی زندگی والدینش را نداشت، اما آیا تو توانستی از زیر سایهی آفتاب رهایی پیدا کنی؟
هوش مصنوعی: سیمرغ از ابر پایین آمد و با چنگش به سنگ گرمی که آنجا بود، چنگ زد و آن را بر گرفت.
هوش مصنوعی: او را به سرعت به کوه البرز ببرید، زیرا آنجا برای او خانه و جمع و جوری وجود دارد.
هوش مصنوعی: باید به سمت کودکان بروید تا به خاطر نالهی غمانگیز او شکرگزاری کنند و به آن توجه نکنند.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، بخشنده و نیکوکار، آیا جایی برای وجود داشتن در دل بیهودهای وجود دارد؟
هوش مصنوعی: سیمرغ به بچههای خود نگاه کرد و از چشمانش اشکهای خونی ریخت.
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی او، شگفتی را بر سرشان ریختند و آنها به تماشای چهرهی نیکو و دلربای او مبهوت ماندند.
هوش مصنوعی: شکاری که با دقت و انتخابی ظریف انتخاب شده، نشان میدهد که حتی بدون حضور شیر (به عنوان نماد قدرت و توانایی)، باز هم خون و زندگی دیگران را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: به این صورت، عالم در طول زمان طولانی، دانش خود را به اشتراک گذاشت و رازها را فاش کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن کودک با استعداد بزرگ شد، بر فراز کوه، روزگاری سپری شد.
هوش مصنوعی: یک مرد به قدری بزرگ و باشکوه شده بود که همچون سرو بلندی بر فراز کوه نقرهای ایستاده بود و در میان آن، همچون گلی زیبا و درخشان جلوهگر بود.
هوش مصنوعی: نشانههای او در دنیا، چه خوب و چه بد، هیچگاه پنهان نمانده و به طور پراکنده مشخص شدهاند.
هوش مصنوعی: به سام نریمان خبر رسید که فرزند نیکوی او دارای ویژگیهای برجسته و شایستهای است.
هوش مصنوعی: یک شب، دل داغدیدهای در خواب بود و از کارهای روزگار ناراحت و آشفته شده بود.
هوش مصنوعی: در خواب دید که یکی از هندوستان سوار بر اسبی تند و تیز در حال مسابقه است.
هوش مصنوعی: تو به فرزند او خوشخبری دادی که بر روی درخت تناور و بزرگ او، شاخ و برگی پربار رشد کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی موبدان بیدار شدند، او از این در به آنها پیامهایی با معانی مختلف میازدند.
هوش مصنوعی: در این داستان چه میگویید؟ آیا با عقل و درایت شما بر این موضوع توافق دارد؟
هوش مصنوعی: هر کسی، چه پیر و چه جوان، وقتی که به پهلوان رسید، زبان به سخن گشود و حرفش را زد.
هوش مصنوعی: شیر و پلنگی که بر روی سنگ و خاک نشستهاند، دریا را با نهنگهایی که در آن شنا میکنند مقایسه میکنند. این تصویر نشاندهنده تقابل و تضاد و همچنین تأکید بر عظمت و قدرت دریا و موجودات آن است.
هوش مصنوعی: همه افراد تلاش میکنند تا کودکان را بزرگ کنند و پرورش دهند و در این کار به خدای بزرگ شکر و ستایش میگویند.
هوش مصنوعی: اگر تو به قول و قرار نیکو اذیت برسانی، مانند این است که کودکی را که هیچ گناهی ندارد، مورد آسیب قرار دهی.
هوش مصنوعی: هم اکنون به خداوند روی آور و از او طلب بخشش کن، زیرا اوست که در راه نیکوکاری راهنمای تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک شد، اندیشههای دلش به خواب آمدند و به سرعت او را فرا گرفتند.
هوش مصنوعی: در خواب دید که از کوه هندوستان، پرچمی بلند و برافراشته شده است.
هوش مصنوعی: یک جوان زیبا و شجاع ظهور کرد که دارای قدرت و وقار زیادی بود.
هوش مصنوعی: شخصی با دست چپ خود به سمت یک موبد اشاره میکند و در سمت راستش فردی دانا و معروف قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک نفر پیش سام آمد و از آن دو مرد سخن گفت، اما با لحنی بیاحساس و سرد.
هوش مصنوعی: ای مرد شجاع، دل و چشمانت را از شرم خداوند پاک کن و پاکی را در اندیشه خود بگنجان.
هوش مصنوعی: شاید تو را دایهای مانند مرغی پرورش دهد، پس چرا باید این پهلوانی را داشته باشی؟
هوش مصنوعی: اگر آهو، شجاعت و زیبایی داشته باشد، موی سپید تو نیز به مانند ریش و موی سر، به اندازهی آن زیبا و جذاب خواهد بود.
هوش مصنوعی: از خالق خود دوری کن، زیرا در وجود تو هر روز ویژگی و رنگ جدیدی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: هرگاه پسرت نزدیک تو باشد، او را خوار نکن، زیرا که او پرورش یافتهٔ خداوند است.
هوش مصنوعی: هیچ کسی مهربانتر از او برای تو نیست و در درون تو همان محبت و عشق وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در خواب، سام مانند شیر بزرگ غرش کرد، زیرا که او به زودی در دام خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی که بیدار شد، فرزانهها را صدا کرد و همه فرماندهان سپاه را گرد خود جمع کرد.
هوش مصنوعی: به وقت معین به سمت آن کوهستان آمد که کسانی را به خود فرا میخواند.
هوش مصنوعی: شخصی در دل آسمان کوهی را مشاهده کرد که به نظر میرسید ستارهها میخواهند به آن نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی از او برخاسته است که هیچکس نمیتواند آن را از کیوان (سیاره زحل) بگیرد یا تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: از چوب درختان شیز و صندل، که به هم فشرده شدهاند، تکهای عمود ساختهاند که شبیه به چوب عود است.
هوش مصنوعی: سام به آن سنگ سخت و محکم توجه کرد و با دیدن آن شکل و وضعیتی شگفتانگیز، خیال کرد که مرغی در حال پرواز یا موجودی ترسناک در لانهاش است.
هوش مصنوعی: یک کاخ زیبا و بلند در آسمان، نه با زحمت و تلاش انسان، بلکه به طور طبیعی و بدون استفاده از خاک و آب ساخته شده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در جستجوی رسیدن به هدف و مقصد هستید، اما آیا واقعاً راهی وجود دارد که بتوانید از مشکلات و چالشهای بزرگ عبور کنید و به آن جایگاه دست یابید؟
هوش مصنوعی: ابر به وجود آورنده زیباییها، با لطف و زیبایی، چهرههای زمین را نوازش میکند.
هوش مصنوعی: او میگفت ای کسی که بالاتر از هر جایگاهی هستی، تو از روشنایی دلها و از خورشید و ماه نیز برتر هستی.
هوش مصنوعی: اگر این کودک که در دامن من است، به خاطر نیکی و طیبتی است که از من به ارث برده، نه از ریشهای ناپاک و شیطانی نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: از اینجا به بعد، ای خدا، مرا یاری کن و این پر گناه من را بپذیر.
هوش مصنوعی: سیمرغ به پسر سام میگوید که نگران نباش و راحت باش.
هوش مصنوعی: پدر سام، قهرمان بزرگ و معروفی است که در میان بزرگان و پهلوانان، از همه آنان سرشناستر و با احترامی بیشتر است.
هوش مصنوعی: در اینجا به کوهی اشاره میشود که فرزند یک جوی در آن حضور دارد و به فردی گفته میشود که به آن نزدیک شده و آب از آن جوی به او میرسد. این بیان نمادی از ارتباط با طبیعت و منابع آب است که به زندگی و نیازهای انسان کمک میکند.
هوش مصنوعی: مناسب است که به آرامی و بدون آسیب به او، تو را نزدیک او قرار دهم.
هوش مصنوعی: به سیمرغ نگاه کن و به سخنان او گوش کن، زیرا که تو از جفت خود دور شدهای و به سفر آمدهای.
هوش مصنوعی: درخشش تو مکان من است و بالهای تو مانند کلاهی برای من میباشد.
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که اگر به تخت و مقام پادشاهی و آداب و رسوم کیانی نگاه کنی، باید به این نکته توجه داشته باشی که...
هوش مصنوعی: آیا نشستن و آرامش تو، بهکار میآید؟ یکی را از روزگار آزمون کن.
هوش مصنوعی: سایهی بزرگی که به من افتاده است، نشانهی افتخار و بخت نیک من است و من به واسطهی خودم بر روی آن سایهی زیبا سرپا ایستادهام.
هوش مصنوعی: اگر با سختیها روبهرو شوی و در مورد خوبیها و بدیها صحبت کنند، باید به آنها توجه کنی.
هوش مصنوعی: اگر بر آتش بگذارند بال و پر من را، میبینی که همزمان با آن، نور و درخشش من هم ظهور میکند.
هوش مصنوعی: من زیر سایهی محبتت بزرگ شدهام و این را با دلبستگی به فرزندان تو به یاد دارم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه بیایم، مانند ابر سیاه، بیآنکه مزاحمت ایجاد کنم، در این مکان آرامش را برایت به ارمغان میآورم.
هوش مصنوعی: فراموش نکن که محبت و عشق مادر در قلبم باعث میشود که عشق تو قلبم را بشکند.
هوش مصنوعی: پدرام را دلش شاد کرد و او را چون گرازان به آسمان برد و او را در ابرها بالا برد.
هوش مصنوعی: پرواز او به اندازهای بلند است که به پدرش نزدیک شده و موهای سرش به زیر آمدهاند.
هوش مصنوعی: پدر وقتی دخترش را با زیبایی و شادابی مانند بهار مشاهده کرد، دلش شکست و غمگین شد.
هوش مصنوعی: با شتاب سر به پیش سیمرغ میبرد و دعا میکند و بر فرای آن میافزاید.
هوش مصنوعی: به رفتار و ظاهری که کودک دارد توجه کنید، آیا او شایستهی ناز و نعمت و مقامهای بزرگ است؟
هوش مصنوعی: بر روی سینه دلیران که سمبل قدرت و شجاعت هستند، نشانهایی از شیر و خورشید وجود دارد و این نمادها نشان از قدرت و اراده قهرمانان است.
هوش مصنوعی: مژههای سپید او در کنار چشمان سیاهش، به گونهای نمایان است که لب و چهرهاش همچون رنگ خون میدرخشد.
هوش مصنوعی: دل سام مانند بهشت برین شد، زیرا آن فرزند پاک را ستایش کرد.
هوش مصنوعی: به من بگو که دل را نرم کنم و به یاد گذشته نباشم، بلکه با محبت و گرمی زندگی کنم.
هوش مصنوعی: من کوچکترین بنده خدا هستم و از زمانی که تو را دوباره به دنیا آوردهام، به پرستش او مشغولم.
هوش مصنوعی: من از خداوند بزرگ پذیرفتهام که هرگز دل به تو نمیسپارم.
هوش مصنوعی: من از این پس فقط به دنبال هوای تو هستم، چه نیکی و چه بدی. اکنون تو چه چیزی را خواستی که مانند این باشد؟
هوش مصنوعی: یک پهلوان با لباس مخصوصش به کوه مشرف شد و از آنجا به پایین آمد.
هوش مصنوعی: او از کوه پایین آمد و خواست که همان لباس زیبا و دلربایی که متعلق به خسرو است، به تن کند.
هوش مصنوعی: سربازان با دلی باز و خوشحالی تمام به سام نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: یک عده با نعره و فریاد پیش رفتند و در این حال، فیل بلندی نمایان شد که شبیه به گردابی بزرگ بود.
هوش مصنوعی: صدای بلند طبل و نی که به گوش میرسد، همانند زنگهای زرین و موسیقی هندی است.
هوش مصنوعی: سواران همه با صدای بلند خوشحالی کردند و به سمت جلو حرکت کردند.
هوش مصنوعی: زمانی که شب پردههای علم را کنار زد، آن چهرهی زیبا و دلانگیز مانند طلوعی در آسمان نمایان شد.
هوش مصنوعی: در آن دشت هامون، فرود آمدند، خوابشان برد و یک بار صدایی بلند کردند.
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید در آسمان بلند شد، کسی خیمهای از پارچه سفید برپا کرد.
هوش مصنوعی: با شادی وارد شهر شدند و برتری و قدرت قهرمانان را احساس کردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.