سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۴۱ - حکایت
پس به آخر چو چشم باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۰
گر نقاب از جمال باز کنی
کار بر عاشقان دراز کنی
ور چنین زیر پرده بنشینی
پرده از روی کار باز کنی
از همه کون بی نیاز شود
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۶
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
زان میترسم در جفا باز کنی
مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۱۲ - حکایت
سر این رشته را چو باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۳
چو با تو خصم شود سفله ای نه از خرد است
که در خصومت او مکر و حیله ساز کنی
هزار حیله توان ساخت وز همه آن به
که هم ز صلح و هم از جنگش احتراز کنی
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۰ - عقد بیست و یکم در غیرت که عبارت است از حمیت محبت صاحب سیر به قطع تعلق غیر از محبوب یا قطع التفات محبوب از غیر
نه که صد کس به وی انباز کنی
عشقبازی به همه ساز کنی
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۱
ساقی تو مگر چشم کرم باز کنی
تا کی همه شیوه جفا ساز کنی
دریا دریا بکام مستان ریزی
یک جرعه بما دهی و صد ناز کنی
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ز روی ناز و حیا منعم از نیاز کنی
نیازمند توام، گر هزار ناز کنی
گهی که جانب احباب چشم باز کنی
بهر نیاز که بینی هزار ناز کنی
همیشه باز کنی چشم لطف سوی کسان
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
خوش آنکه بیخودم از نشاهٔ نیاز کنی
گهی کرشمه، گهی عشوه، گاه ناز کنی
بسی ز خواری خویش اعتبارم برگیرم
که پیش من چو رسی، از من احتراز کنی
عتاب او ز پیامم ازان بود قاصد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۹
بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی
خوش است غارت دل ها، ولی نه چندانی
که عمر جلوه خود صرف ترکتاز کنی
نهایتش گرهی چند وا کند از زلف
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۹
خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنی
سزد جمالت اگر هست پرده باز کنی
ز قالب تو زر ده دهی برون آید
درون بوتهٔ اخلاص اگر گداز کنی
بزیر هستی خود تا بکی نهان باشی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶
برین مباش که قانون تازه ساز کنی
به قول بلهوس از عاشق احتراز کنی
تمیز عاشق و اهل هوس نمیداند
به جان خویش که خاطر نشان ناز کنی
زبان سوسن، بیگفتگو نمیماند
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۴۴
چشم یک چشمزد ار جانب ما باز کنی
با اسیران همه یک لحظه سخن ساز کنی
وانگه از حالت من پرسشی آغاز کنی
هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
زلفکا چند حیله ساز کنی
تا بما ره حیله باز کنی
جادو ار نیستی، چسان خود را
گاه کوتاه و گه دراز کنی
خویشتن را بهیکل طومار
[...]
ایرج میرزا » رباعیها » شمارهٔ ۱ تا ۳
حیفست که خُلفِ وعده آغاز کنی
با شعر مرا از سر خود باز کنی
با داشتن هزارها بوقلمون
از دادن یک بوقلمون ناز کنی
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی عبدالله الرضیع المعروف بعلی الاصغر سلام الله علیه » شمارهٔ ۳ - فی رثاء الرضیع عن لسان امه علیهما السلام
بودم امید که تا بال و پری باز کنی
نه که از دست من غمزده پرواز کنی