گنجور

 
هلالی جغتایی

ز روی ناز و حیا منعم از نیاز کنی

نیازمند توام، گر هزار ناز کنی

گهی که جانب احباب چشم باز کنی

بهر نیاز که بینی هزار ناز کنی

همیشه باز کنی چشم لطف سوی کسان

چو گویمت که: مکن، از ستیزه باز کنی

ز پیش دیده ما گر نهان شدی چه عجب؟

فرشته خویی و از مردم احتراز کنی

زمان وصل تو عمر منست، وه! چه شود

اگر نشینی و عمر مرا دراز کنی؟

هزار سجده کنی، جان من، بآن نرسد

که بر جنازه مقتول خود نماز کنی

دلا، زدی نفس گرم و آب شد جگرم

نعوذ بالله، اگر آه جان گداز کنی

نیاز خویش، هلالی، بخلق عرضه مده

خوش آنکه روی بدرگاه بی نیاز کنی!