زلفکا چند حیله ساز کنی
تا بما ره حیله باز کنی
جادو ار نیستی، چسان خود را
گاه کوتاه و گه دراز کنی
خویشتن را بهیکل طومار
گاه پیچی و گاه باز کنی
گاه بر چشم یار حلقه زنی
گاه با گوش دوست راز کنی
گه بیکسو کنی زچهرش خویش
تا شب از روز امتیاز کنی
گه کنی خیرگی و بر رویش
چنگ و چنگال خود دراز کنی
آخر ای خیره تا بکی شوخی
با رخ یار دلنواز کنی
سر ببرد هزار بارت یار
خویش را باز سر فراز کنی
ای سیه زاغ حیله ور بچه رو
با رخش کار جره باز کنی
دست ما کی بحلقه تو رسد
که تو با آفتاب ناز کنی
همچو هندو زهر کجا خورشید
می بتابد بدو نماز کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پس به آخر چو چشم باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
گر نقاب از جمال باز کنی
کار بر عاشقان دراز کنی
ور چنین زیر پرده بنشینی
پرده از روی کار باز کنی
از همه کون بی نیاز شود
[...]
چون تو از پرده روی باز کنی
وز در خانه سر فراز کنی
سر این رشته را چو باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.