گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

زلفکا چند حیله ساز کنی

تا بما ره حیله باز کنی

جادو ار نیستی، چسان خود را

گاه کوتاه و گه دراز کنی

خویشتن را بهیکل طومار

گاه پیچی و گاه باز کنی

گاه بر چشم یار حلقه زنی

گاه با گوش دوست راز کنی

گه بیکسو کنی زچهرش خویش

تا شب از روز امتیاز کنی

گه کنی خیرگی و بر رویش

چنگ و چنگال خود دراز کنی

آخر ای خیره تا بکی شوخی

با رخ یار دلنواز کنی

سر ببرد هزار بارت یار

خویش را باز سر فراز کنی

ای سیه زاغ حیله ور بچه رو

با رخش کار جره باز کنی

دست ما کی بحلقه تو رسد

که تو با آفتاب ناز کنی

همچو هندو زهر کجا خورشید

می بتابد بدو نماز کنی