گنجور

 
ایرج میرزا

از شاعر به ملک التجار در طلب عهد وفای - ایرج:

اقوال پر از مکر و فسون تو چه شد

الطاف ز حد و عد برون تو چه شد

با آن همه وعده ها که بر من دادی

غاز تو چه شد بوقلمون تو چه شد

ملک التجار:

ایرج ز خراسان طلب غاز نمود

باب طمع و آز به من باز نمود

غافل بُوَد او که غاز با بوقلمون

چون دانه نبود پرواز نمود

ایرج:

حیفست که خُلفِ وعده آغاز کنی

با شعر مرا از سر خود باز کنی

با داشتن هزارها بوقلمون

از دادن یک بوقلمون ناز کنی

ملک التجار:

ای آنکه سزد خوانم اگر شهبازت

طوطیست همی کلک شکر پردازت

چون صرفه نبردم از تو غازی همه عمر

هرگز ندهم بوقلمون و غازت

ایرج:

ای وعده تو تمام بوقلمونی

یادآر از آن وعده در بیرونی

از آن همه ثروت وکیل آبادت

یک غاز به من نمی‌دهی ای کونی