کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - و له ذوالرّدفین من الماضی الی المستقبل فی مدحه
مساعی تو در ابطال عمر فرسایی
خلاف قاعدۀ روزگار می آید
تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت
بخلق بی جگر و انتظار می آید
شراب را که دهی چاشنی زآب حیات
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم او مگر در باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش بلبل ز هر سو زار میآید
مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳
برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او، ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵
ز باد بویِ عرق چینِ یار میآید
خصوص آن که نسیمِ بهار میآید
چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی
نسیمِ خلد ز دار القرار میآید
کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲
ندانم تا چه باد است این که از گلزار میآید
کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار میآید
بیا ساقی و پیش از مردنم می ده، که جان از تن
به استقبال خواهد شد که بوی یار میآید
مگر بیدار شد بختم که آن رویی که در خوابم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶
بیا نظاره کن، ای دل که یار میآید
ز بهر بردن جان فگار میآید
فراز مرکب ناز و سوار در عقبش
هزار شیفته بیقرار میآید
رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - ایضا در مدح همو گوید
بنوش باده که فصل بهار میآید
نوید خرمی از روزگار میآید
ز ابر قطرهٔ آب حیات میبارد
ز باد نفخهٔ مشک تتار میآید
برای رونق بزم معاشران لاله
[...]
ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح جلالالدین هوشنگ شاه
رسید مژده دولت یار میآید
چو مه به قلهٔ گردون سوار میآید
به ابروی چو کمان تیر غمزه پیوسته
گمان برم که به عزم شکار میآید
فتاده در پی او صد هزار دل چو سپاه
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
گل اندر دیدهام بی نقش رویت خار میآید
ز هر برگ گلی بر دل مرا صد بار میآید
خیال ابرویت در چشم من پیوسته میگردد
کمان از دیدههای راست بین طیار میآید
نخواهم رفت از کویت به دشنام رقیب اما
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷
نگار من ز منش گرچه عار میآید
مرا به عشق رخش افتخار میآید
چگونه شرح توان داد از غم هجران
چه جورها به من از روزگار میآید
امید بود مرا کز دلم غمی ببرد
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳
سحرگه باد نوروزی چو از گلزار میآید
مرا از بهر جانبخشی نسیم یار میآید
به بوی زلف رخسارش چو من سوی چمن آیم
گل و سنبل به چشم من سنان و خار میآید
توانم در ره جانان به آسانی سپردن جان
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
صبا که شام و سحر مشکبار می آید
ز چین طره آن گلعذار می آید
در آمدم بچمن چون نسیم در گلزار
ز باغ سرو چمن بوی یار می آید
حبیب از دل ما همچو ماه سر بر زد
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۵۳۶- مولانا فاضلی رشتی
بنفشه آمد و بوی بهار میآید
ز نو بهار چنین، بوی یار میآید
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸
کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید
زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم
که بوی دل ز کدامین دیار می آید
دلی به روشنی آفتاب خنده زند
[...]