گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بیا نظاره کن، ای دل که یار می‌آید

ز بهر بردن جان فگار می‌آید

فراز مرکب ناز و سوار در عقبش

هزار شیفته بی‌قرار می‌آید

رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار

ببند دیده، گرت دل به کار می‌آید

ز مستی ارچه به هر سوی می‌فتد، لیکن

ز بهر بردن دل هوشیار می‌آید

چه گردها که برآورده باشد از دل‌ها

که فرق تا به قدم پرغبار می‌آید

دو دیده کاش مرا خاک آن زمین بودی

که نعل توسن آن شهسوار می‌آید

مرا که یاد کند، گر ز کوی او بروم

یکی اگر برود، صدهزار می‌آید

مکن به سرو سهی نسبت درخت قدش

ز سرو کی گل و غنچه به بار می‌آید

کنون بنال به زاری چو بلبلان، خسرو

که بهر ناله بلبل بهار می‌آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

مساعی تو در ابطال عمر فرسایی

خلاف قاعدۀ روزگار می آید

تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت

بخلق بی جگر و انتظار می آید

شراب را که دهی چاشنی زآب حیات

[...]

حکیم نزاری

ز باد بویِ عرق چینِ یار می‌آید

خصوص آن که نسیمِ بهار می‌آید

چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی

نسیمِ خلد ز دار القرار می‌آید

کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار

[...]

عبید زاکانی

بنوش باده که فصل بهار می‌آید

نوید خرمی از روزگار می‌آید

ز ابر قطرهٔ آب حیات می‌بارد

ز باد نفخهٔ مشک تتار می‌آید

برای رونق بزم معاشران لاله

[...]

ناصر بخارایی

رسید مژده دولت یار می‌آید

چو مه به قلهٔ گردون سوار می‌آید

به ابروی چو کمان تیر غمزه پیوسته

گمان برم که به عزم شکار می‌آید

فتاده در پی او صد هزار دل چو سپاه

[...]

جهان ملک خاتون

نگار من ز منش گرچه عار می‌آید

مرا به عشق رخش افتخار می‌آید

چگونه شرح توان داد از غم هجران

چه جورها به من از روزگار می‌آید

امید بود مرا کز دلم غمی ببرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه