ندانم تا چه باد است این که از گلزار میآید
کزو بوی خوش گیسوی آن دلدار میآید
بیا ساقی و پیش از مردنم می ده، که جان از تن
به استقبال خواهد شد که بوی یار میآید
مگر بیدار شد بختم که آن رویی که در خوابم
نبود امید، پیش دیده بیدار میآید
ز باده خونبهای خویش مینوشم که باز از وی
مرا در سینه غمهای کهن در کار میآید
بلا گر بر سرم بسیار آید، زان نمیترسم
بلا این است کاو اندر دلم بسیار میآید
چو تو با دیگرانی، مردن آسان شد مرا، زیرا
به جان دیگرانم زیستن دشوار میآید
به یاد پایت از مژگان همیروبد رهت خسرو
ندارد آگهی، ار دیده خود بر خار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس عمیق عشق و آرزو سخن میگوید. او از بویی صحبت میکند که از گلزار میآید و به یاد محبوبش میافتد. در خواست میکند که پیش از مرگش، ساقی او را شراب بنوشاند تا جانش آماده استقبال از یار شود. شاعر به بیدار شدن بختش امید دارد و از غمهای کهنهاش سخن میگوید. او به راحتی بلاها را میپذیرد، زیرا عشق او را دچار درد و رنج میکند. در نهایت، شاعر اشاره میکند که زندگی در غیاب محبوبش بسیار دشوار است و حتی یاد او نیز در دلش درد میآورد.
هوش مصنوعی: نمیدانم این بادی که از گلزار میوزد چه چیزی است، اما بوی خوشی که دارد به یاد آن معشوق و موهایش میافتد.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، قبل از اینکه بمیرم، به من نوشیدنی بده، چون جانم به زودی از بدنم جدا خواهد شد و بوی محبت یار به مشامم میرسد.
هوش مصنوعی: شاید بخت من بیدار شده که آن چهرهای که در خوابم نمیدیدم، حالا در واقعیت مقابل چشمم ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: من از شراب قیمت و ارزش خود مینوشم، زیرا که از آن شراب، در دل من هنوز یادها و غمهای قدیمی زنده میشود.
هوش مصنوعی: اگر مشکلات و سختیها بر سرم بیفتد، از آنها نمیترسم؛ چرا که این بلا، چیزی است که در درون من بسیار وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی تو با دیگران هستی، مرگ برای من سادهتر شده است، زیرا زندگی با دیگران برایم دشوار به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به یاد تو، اشکهایم از چشمانم میریزد و پای تو را میشوید. شاه تو از حال من خبر ندارد، اگرچه چشمانم بر روی خاری بیفتد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.