سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
بسست این قطرههای خون که بر طومار میآید
نمیآید ز من کاری درین اندوه و سهلست این
گر آن دلدار شهر آشوب من در کار میآید
نگارینا، به خاک آستانت فخرها دارم
نمیدانم چرا از من چنینت عار میآید؟
اگر بیچارهای نزد تو میآید، مکن عیبش
کمندش چون تو در خود میکشی ناچار میآید
مپرس از اوحدی حال نماز و صوم و قرایی
که مسکین این زمان از خانهٔ خمار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و اندوه شاعر پرداخته است. شاعر در سحرگاه به یاد دلدارش میافتد و دلش پر از شوق میشود. او از دیگران میخواهد که از حال و هوای این شب و تأثیر دلدار آگاه باشند. شاعر به تحویل احساسی خود اشاره کرده و میگوید که گریههایش به شکل سیل در آمدهاند. او با اشاره به ناتوانیاش در رفع اندوهش، خضوع و ارادتش را نسبت به معشوق نشان میدهد و در نهایت از اوحدی، شاعر بزرگ، نقل قول میکند که بیانگر تأسف و رنج دل او در این زمانه است.
هوش مصنوعی: صبح هنگام، مانند نسیمی ملایم که از زلف محبوب به مشام میرسد، شوق و محبت در دل من جوانه میزند و احساس سرزندگی و نشاط به من میدهد.
هوش مصنوعی: امشب به کسانی که در خواب هستند خبر بده که یک سیل از اشکهای من در حال آمدن است.
هوش مصنوعی: بهتر است که حروف نامهام بینقطه باشد تا اینکه این قطرههای خون از چشمانم بر روی کاغذ بریزند.
هوش مصنوعی: من در این دلتنگی و غم هیچ کاری از دستم برنمیآید و اگر دلبر من که باعث آشفتهام برای کمک بیاید، اوضاع آسانتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای زیبای من، به خاطر اینکه در برابر تو خاک پای تو را با افتخار میبوسم، نمیفهمم چطور ممکن است تو از من خجالت بکشی؟
هوش مصنوعی: اگر فردی در حالتی بد یا بیچاره به پیش تو میآید، نباید او را به خاطر عیبهایش سرزنش کنی؛ زیرا خود تو نیز در درونت مشکلات و عیبهایی داری که او را به نزد تو میکشاند.
هوش مصنوعی: از اوحدی حال روزه و نماز نپرس، چرا که این بیچاره در این زمان از خانهٔ میخانه بیرون میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
گل اندر دیدهام بی نقش رویت خار میآید
ز هر برگ گلی بر دل مرا صد بار میآید
خیال ابرویت در چشم من پیوسته میگردد
کمان از دیدههای راست بین طیار میآید
نخواهم رفت از کویت به دشنام رقیب اما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.