سپیده دم که نسیم بهار می آمد
نگاه کردم و دیدم که یار می آمد
چو برگ گل که بیاد صبا درآویزد
بباد پای روان بر سوار می آمد
بپای اسب وی اندر فقای گرد رهش
دل شکسته من زار وار می آمد
زبس که داشت دل خسته بسته بر فتراک
چنان نمود مرا کز شکار می آمد
زبس که زلف پریشان بباد برزده بود
نسیم مشک همه رهگذار می آمد
یکایک از پی او روزگار ساخته بود
زباب حسن هرانچش بکار می آمد
رخش بسان درخت بهشت ازو هرگل
که می بچیدم دیگر ببار می آمد
زحلقۀ سر زلفش بگوش من از دور
فغان و نالۀ دلهای زار می آمد
شراب خورده نهان از رقیب شب همه شب
زبامداد خوش و شاد خوار می آمد
برفته تاب ز زلف و نرفته خواب زچشم
گهی مشوّش و گه باقرار می آمد
شراب در سر و چهره زشرم رنگ آمیز
چنین میانۀ شرم و خمار می آمد
شمار خوبی او خود نبود پنداری
یکی بچشم من اندر هزار می آمد
کنار و روی و میانش قیاس می کردم
عظیم لایق بوس و کنار می آمد
زشست زلفش پنجاه عقدصدگانی
زباب دلبری اندر شمار می آمد
زلاله کوه بیفشاند دامن این ساعت
که او بدان رخ چو لاله زار می آمد
بحسّ دانش من بوی خون صد عاشق
ز رنگ روی و لب آن انگار می آمد
چنان بچهرۀ او برگماشتم دیده
که چشمم از رخ او شرمسار می آمد
بشوخ چشمی با او عنان به ره دادم
ز همرهّی منش گرچه عار می آمد
عنان کشیده همی داشت وزتنک رویی
بشرم در شده بی اختیار می آمد
گرفتمش همه ره در حدیث و او گه گه
بقدر حاجت پاسخ گزار می آمد
هرآن فریب که از عشوه بست دربارم
مرا زساده دلی استوار می آمد
مرا غرور که تشریف می دهد و او خود
برای خدمت صدر کبار می آمد
خدایگان شریعت که خاک او بوسد
کسی کش آرزوی افتخار می آمد
سر صدور جهان ، رکن دین که دایم بخت
بسوی درگه او بنده وار می آمد
جوی زخاک درش را بها همی کردم
فزون ز صد گهر شاهوار می آمد
شکسته گشت ز سر پنجۀ کفایت او
حوادثی که گسسته مهار می آمد
ردیف شعر دگر کردم از پی مدحش
که آنم از پی چیزی بکار می آمد
برای فال زماضی شدم بمستقبل
که این ابام چنین خوشگوار می آمد
زهی رسیده بجایی که پیش خاطر تو
همه نهان سپهر آشکار می آید
مساعی تو در ابطال عمر فرسایی
خلاف قاعدۀ روزگار می آید
تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت
بخلق بی جگر و انتظار می آید
شراب را که دهی چاشنی زآب حیات
بذوق جان سخنت زان عیار می آید
بگوش سخرۀ صمّا زبس که همواره
زسنگ حلم توصیت وقار می آید
بزیر دامن که لاله تشت پرخونست
کزین حسد زدل کوهسار می آید
لگام ریز بسوی در تو لشکر فتح
زپیش و پس ، زیمن و یسار می آید
سیمن دولت تو فربهیّ مسند شرع
همه ز پهلوی کلک نزار می آید
زحلقۀ فضلا روز درس و فایدتت
عروس دانش را گوشوار می آید
چه حلقه ، حلقه یی از مستمع ، سراسر گوش
که از زبان تو گوهر نگار می آید
زتازه رویی تو در مقام زر پاشی
گمان بری که خزان در بهار می آید
تو میدهی زر و خصمت همی نهد ، زیراک
ثنا بچشم تو بیش از یسار می آید
زقبض جمع شود غنچه راز اندر جیب
زبسط فقر نصیب چنار می آید
همیشه زان سپر و تیغ میکشد خورشید
که با حسود تو در کارزار می آید
معاندی که نکرد اختیار بندگیت
بخدمتت ز سر اضطرار می آید
اگرچه جان عدو در دل چو آهن او
زبیم هیبت تو در حصار می آید
نفیر نامۀ آهش بدست پیک نفس
بدرگهت زپی زینهار می آید
هوای مهر تو را جان من ملازم گشت
که آن هوای خوشش سازگار می آید
چو من مدیح تو اندیشم آفرین فلک
ز چرخ بر سر من چون نثار می آید
بجنب آنکه دهم بوسه بر ستانۀ تو
برآسمان شدنم نیک خوار می آید
عنان طبع فروتر گرفته ام گرفته ام گرچه
محامد تو زمن خواستار می آید
چگونه بلبل طبعم نوازند؟ کورا
زگلستان کرم بهره خوار می آید
عروس شعر سزد گر لباس کرد سیاه
که در وفات کرم سوگوار می آید
خطی که تر بود آنرا نه خاک برپاشند ؟
ترست شعرم از آن خاکسار می آید
بهره زجان چه کنم از برای نظمی کان
بهر دوگیتی بی اعتبار می آید
رسیده ایم بدوری که پادشاهان را
زبیم بخشش از اشعار عار می آید
خود این دقیقه ندانسته اند کزاشعار
بقای اهل ستایش دو بار می آید
درم نماند و نام نکو بزرگان را
زگفتۀ شعرا یادگار می آید
زعمر برخور و دل را نوید شادی ده
که بوی دولت این کاروبار می آید
همه بضاعت اقبال و کامرانی تست
که با قوافل لیل و نهار می آید
زکنه مدح تو چون قاصرست فکرت من
بهینه خدمت من اختصار می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت محبوب و احساسات عاشقانه شاعر نسبت به اوست. شاعر در توصیف محبوب خود از طبیعیترین تشبیهات و نمادها استفاده میکند و به حس غم و شادی خود در این عشق میپردازد. او به توصیف ویژگیهای ظاهری و رفتار محبوب میپردازد و میگوید که چگونه عشق به او، او را تحت تأثیر قرار داده و زندگیاش را متحول کرده است. شاعر همچنین اشاره میکند که این عشق و زیبایی، او را به معانی عمیقتری از زندگی و ارتباط با دیگران سوق میدهد. در نهایت، شاعر به قدرت شعر و هنر در بیان احساساتش اشاره میکند و میگوید که این اشعار در واقع یادگاری از تجربیات عمیق عاشقانهی او هستند.
هوش مصنوعی: هنگام صبح زود، وقتی نسیم بهاری شروع به وزیدن کرد، نگاهی به اطراف انداختم و متوجه شدم که معشوقم در حال آمدن است.
هوش مصنوعی: مانند برگ گلی که نسیم صبحگاهی آن را به آغوش میکشد، با آرامش و سبکی بر اسب روان میآید.
هوش مصنوعی: در پی اسب او بر روی خاک، دلbroken من با ناراحتی و اندوه به سوی او میرفت.
هوش مصنوعی: به قدری دل من خسته بود که وقتی او را دیدم، گویی از یک شکار به سوی من میآمد.
هوش مصنوعی: به قدری که باد زلفهای پریشان را به هم ریخته بود، عطر خوش مشک از هر طرف به مشام میرسید.
هوش مصنوعی: هر روز زندگی به خاطر زیباییهای او فراهم و ساخته میشد، و هر آنچه که او انجام میداد، بر اساس حسن و زیباییاش بود.
هوش مصنوعی: چهرهام مانند درختان بهشت است و هر گلی که از آن میچینم، دوباره به بار مینشیند و شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: صدای نالهها و آههای دلهای آشفته از دور به گوشم میرسید، گویی که از حلقههای موهای او فرَد بود.
هوش مصنوعی: هر شب به طور پنهانی از رقیب، با خوشحالی و شادی از صبح زود شراب مینوشید.
هوش مصنوعی: موهایت به گونهای تابیدهاند که خواب از چشمانم رفته است؛ گاهی بیقرار و بیتاب میشوم و گاهی آرام و قرار دارم.
هوش مصنوعی: شراب بر چهره و سرم اثر گذاشته و رنگی از شرم به من داده است، طوری که در این حال میان شرم و مستی قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: خود خوبی او قابل شمارش نیست، گویی که در چشم من، از میان هزاران، یکی مینماید.
هوش مصنوعی: من در ذهنم او را با زیباییها و جذابیتهایش مقایسه میکردم و متوجه میشدم که بهراستی سزاوار بوسهها و نوازشهاست.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت زلف او، پنجاه گره به شکل صدگانی و با دلربایی در نظر میآید.
هوش مصنوعی: در این زمان، زیبایی و طراوت گلها در دامن کوه میریزد و آن شخص با چهرهاش چون لالههای زیبای درخشان به سوی ما میآید.
هوش مصنوعی: با توجه به دانش من، بویی از خون صد عاشق به دلیل رنگ چهره و لب او به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: چنان به چهره او نگاه کردم که چشمانم از زیبایی آن خجالتزده میشد.
هوش مصنوعی: با نگاهی شوخیآمیز به او اجازه دادم تا در مسیر زندگیام همراه شود، هرچند که این رفاقت برایم سخت و عذابآور بود.
هوش مصنوعی: او کشیده بود عنان و به سوی من میآمد، در حالی که بخاطر حیا رویی از من پنهان شده بود.
هوش مصنوعی: من تمام راهها را برای گفتگو با او دنبال کردم و او به اندازه نیازم به من پاسخ میداد.
هوش مصنوعی: هر فریبی که در این عشق و زیبایی به من میرسد، ناشی از سادگی و اعتماد قلبی من است.
هوش مصنوعی: غرورم باعث میشود که احساس بزرگی کنم، در حالی که خود او برای خدمت به من میآید و مرا محترم میشمارد.
هوش مصنوعی: آنکه به مقام و عظمت شریعت خداوند دست یافته، کسی است که حتی خاک پای او را دوست دارد و برایش آرزوی افتخار و جلال میکند.
هوش مصنوعی: در آستانه وجود عالم و اساس دین، بخت همواره به سوی درگاه او به صورت بندگی و تسلیم میآید.
هوش مصنوعی: از خاک جوی، خروارها زیبایی را جمع میکردم، گویا بیش از صد گوهری که مثل شاه میدرخشید، از آنجا میآمد.
هوش مصنوعی: حوادثی که سبب گسیخته شدن کنترل و تدبیر او شدند، از قدرت و کفایت او فراتر رفتند و باعث شدند که او نتواند بر همه چیز تسلط داشته باشد.
هوش مصنوعی: در پی ستایش او، خط شعر را تغییر دادم چون آنچه به کار میآمد، به خاطر او بود.
هوش مصنوعی: برای پیشبینی آینده به گذشته نگاهی انداختم، زیرا روزهای گذشته به اینگونه زیبا و دلپذیر سپری میشدند.
هوش مصنوعی: عجب روزگاری است که وقتی به تو فکر میکنم، تمام رازهای آسمان به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تلاشهای تو در به هدر دادن عمر، برخلاف روند طبیعی زندگی است.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که آرزوها و خواستههای دل را برآورده میکنی و از لطف و محبت خود به دیگران بدون هیچ چشمداشتی میبخشی.
هوش مصنوعی: وقتی شراب را با آب حیات مخلوط کنی، طعم جان را به گفتارت میبخشد و زیبایی خاصی به آن میدهد.
هوش مصنوعی: به گوش سنگی که همیشه صبور و آرام است، نصیحت و پند ناشی از حلم و آیندهنگری میرسد.
هوش مصنوعی: در زیر دامن، لالهای وجود دارد که با خون پر شده و این وضعیت به خاطر حسد است که از دل کوه بیرون میآید.
هوش مصنوعی: به زودی سفر سرنوشتساز و پیروزمندانهای به سوی تو آغاز میشود، که لشکری از امید و قدرت از تمامی جهات به سمت تو حرکت میکند.
هوش مصنوعی: سیمن، تو به خاطر نشانی خوش برکت و رونق خود، مانند یک مقام رفیع و محترم جلوهگری میکنی و همه احکام شرعی از جانب تو به آسانی و راحتی بیان میشود.
هوش مصنوعی: درس و فایدهی تو در حلقهی فضلا همچون گوشوارهای برای عروس دانش آمده است.
هوش مصنوعی: اینجا سخن از جمعی از شنوندگان است که با توجه کامل و دقت به سخنان تو گوش میدهند. آنها همچون حلقهای به دور تو جمع شدهاند و از گوهر کلام تو بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت تو باعث میشود تا خیال کنی که در روزهای بهار، پاییز به سراغت میآید.
هوش مصنوعی: تو ثروت را به دیگری میدهی در حالی که دشمن تو هم از آن بهرهمند میشود، چرا که زیبایی و ستایش در نظر تو از ثروت بیشتر ارزش دارد.
هوش مصنوعی: گل در بغل فقر به آرامی جمع میشود و رازهایش را در خود نگه میدارد، اما از دل این فقر، نعمت و بزرگی مانند درختان چنار نمایان میشود.
هوش مصنوعی: خورشید همیشه به خاطر حسی که دارد، از سپر و تیغ استفاده میکند تا در مبارزه با حسودان، در نظرشان برجستهتر شود.
هوش مصنوعی: کسیکه به اختیار خود بندگی تو را نپذیرفته، زمانی که در شرایط سختی قرار گیرد، ناچار به خدمت تو میآید.
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن به خاطر ترس از تو، در دلش مثل آهن زبر و محکم است، اما هیبت تو در دلهره و ترس او وجود دارد.
هوش مصنوعی: آه و نالهاش به گوش پیک نفس میرسد و از تو، که در درگاه حقیقت هستی، در حال هشدار است.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو باعث شده است که روح من به آن فضا عادت کند، چرا که این احساس دلپذیر برایم خوشایند است.
هوش مصنوعی: زمانی که من درباره تو قصیده میسرایم، ستارگان آسمان بر من پرتو میافشانند و گویی بر سر من نثار میکنند.
هوش مصنوعی: بجنب و به حرکت درآ، زیرا میخواهم بر دور ستارهات بوسهای بزنم و این برایم بسیار لذتبخش است.
هوش مصنوعی: من مهار نفس خود را پایینتر گرفتهام، هرچند که آثار و ویژگیهای تو همچنان از من خواسته میشوند.
هوش مصنوعی: چطور میتوانند بلبل روح من را خوشحال کنند؟ وقتی کسی که از گلستان بهره میبرد، نابینا است و از زیباییها بیخبر.
هوش مصنوعی: عروس شعر شایسته است که لباسی به رنگ سیاه بپوشد، زیرا در زمان از دست دادن کرم، غم و اندوه به سراغش میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که خطی تازه و روشن است، چرا باید بر آن خاک بپاشند؟ ترس من در نوشتن این شعر از آن خاکساری است که در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: از زندگی چه سودی ببرم برای نظمی که در دو جهان هیچ ارزشی ندارد؟
هوش مصنوعی: ما به جایی رسیدهایم که حتی پادشاهان از ترس اینکه مبادا در اشعار خود به نوعی خفت دچار شوند، از بخشش و عطا دوری میکنند.
هوش مصنوعی: این لحظه خود نمیداند که در مدح و ستایش اهل علم و هنر، دو بار تکرار میشود.
هوش مصنوعی: من چیزی از بزرگان و نام نیک آنها در دلم ندارم و تنها یادگارهایی که از آنها باقی مانده، اشعار شاعران است.
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب غنیمت ببر و دل را به شادی مهمان کن، چرا که بوی خوش خوشبختی و موفقیت در این کار به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: تمام توانایی و موفقیتهای تو به خودت بستگی دارد که با گذر زمان و در طول شب و روز به دست میآید.
هوش مصنوعی: از آنجا که فکر من در ستایش تو ناتوان است، بهترین خدمت من این است که صحبت را کوتاه کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ایا بلایه، اگر کارت تو پنهان بود
کنون توانی، باری، خشوک پنهان کرد
به فال نیک و به روز مبارک شنبد
نبیذگیر و مده روزگار نیک به بد
به دین موسی امروز خوشترست نبیذ
بخور موافقتش را نبیذ نو شنبد
اگر توانی یکشنبد از صبوحی کن
[...]
جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد
که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
دو دسته کاغذ سعدی نواختم فرمود
به حسب خواجه مؤید شهاب دین احمد
اگر به مدح محمد همه سیه نکنم
هزار . . .یر خر اندر . . . س زن اسعد
و منه قیل للاسیر عان، و فی الحدیث: «انّما النساء عندکم عوان».
ملیک علی عرش السّماء مهیمن
و قال امیة بن ابی الصلت:
لعزّته تعنو الوجوه و تسجد.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.