صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
که از گلزار و گل امروز بوی یار میآید
گل از شادی همی خندد، من از غم زار میگریم
که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار میآید
ز بستان هیچ در چشمم نمیآید، مگر آبی
که در چشمم ز یاد او دمی صدبار میآید
اگر گلزار میآید کسی را خوش، مرا باری
نسیم کوی او خوشتر ز صد گلزار میآید
مرا چه از گل و گلزار؟ کاندر دست امیدم
ز گلزار وصال یار زخم خار میآید
عراقی خسته دل هردم ز سویی میخورد زخمی
همه زخم بلا گویی برین افگار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر اشاره به زیبایی و دلانگیزی عالم طبیعی دارد و همچنین به دلتنگی شاعر از معشوقهاش میپردازد. صبا در وقت سحر از کوی یار میآید و بوی او برای بیماری مثل شفاست. نسیم خوشی از باغ میآید که نشاندهنده زیبایی و شادی است، اما شاعر خود از غم و یاد معشوق میگرید. او در این شعر از گل و گلزار صحبت کرده و میگوید که حتی دیدن گلها نیز او را به یاد معشوقهاش میاندازد. در نهایت، غم و درد فراق معشوقه بر روح شاعر سایه افکنده و زخمهای عشق و بلا را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی در وقت سحر انگار از کوی محبوب میوزد و بوی او به قدری دلپذیر است که همواره زندگیبخش و تسکیندهندهٔ جان هر دردی است.
هوش مصنوعی: نسیم دلانگیز تنها زمانی از باغ عبور میکند که گلها را زیبا نشان دهد و آواز دلنشین از هر سو به گوش میرسد، گویی که نالهی انسانها از درد و رنجشان است.
هوش مصنوعی: بیایید در باغی که پر از گل است، تا با عطر گلها روح خود را تازه کنیم، زیرا امروز از باغ و گلها بوی محبوبمان به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: گل به خاطر شادی میخندد، ولی من از غم به شدت گریانم؛ چون یاد چهره معشوقم از باغ به یادم میآید.
هوش مصنوعی: در باغ هیچ چیز برایم قابل دیدن نیست، جز اشکی که به خاطر یاد او بارها از چشمانم سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی به گلزار میرود و از آنجا خوشحال میشود، برای من نسیم کوی محبوبم خوشتر از صد گلزار است.
هوش مصنوعی: من چه نیازی به گل و باغ دارم؟ زیرا در دلم امید وصال معشوق دارم، اما این امید مانند خارهایی است که به من زخم میزند.
هوش مصنوعی: عراقی دلشکسته هر لحظه از سمتی به درد و غم میخورد، گویا هر زخم و مشکلی که بر او وارد میشود، باری سنگین بر دوشش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم او مگر در باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش بلبل ز هر سو زار میآید
مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.