گنجور

 
حکیم نزاری

ز باد بویِ عرق چینِ یار می‌آید

خصوص آن که نسیمِ بهار می‌آید

چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی

نسیمِ خلد ز دار القرار می‌آید

کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار

سپاهِ تبّت و چین و تتار می‌آید

چه موسم است و چه معجز که مَرغ زارِ بهشت

بدین جهان ز پیِ اعتبار می‌آید

بهار ساقیِ بزمِ مخدّراتِ چمن

مشاطه‌وار به رنگ و نگار می‌آید

به کف پیاله و لاله گرفته می‌طلبد

بنفشه را که به دفعِ خمار می‌آید

درو دمد دمِ بادِ سَحَر به سحرِ حلال

وگرنه بید چرا مشک بار می‌آید

فضایِ باغ بیاراست فرشِ زنگاری

که ابر بر سرِ گل پرده‌دار می‌آید

شکوفه باز به طرفِ چمن درم‌ریزان

فرازِ سبزه به رسمِ نثار می‌آید

نثارِ موکبِ حسنِ غزال چشمان را

کم از سری بود آن هم به کار می‌آید

ز چنگ نیست که آوازِ زیر و زاریِ او

ز ناله‌هایِ نزاریِ زار می‌آید

در آرزویِ لبِ یارِ مهربان هرشب

ز سینه جان به لبم چند بار می‌آید

ز نوکِ خارِ مژه اشکِ لاله‌گون بچکد

چو یادم از گلِ رخسارِ یار می‌آید