گل اندر دیدهام بی نقش رویت خار میآید
ز هر برگ گلی بر دل مرا صد بار میآید
خیال ابرویت در چشم من پیوسته میگردد
کمان از دیدههای راست بین طیار میآید
نخواهم رفت از کویت به دشنام رقیب اما
سماع طعنههای دشمنان دشوار میآید
بَدان در روی نیکویت همیبینند و میدانم
که از چشم بد آسیبی در آن رخسار میآید
به غیر باده در دستم همه با باد میماند
به غیر یار در چشمم همه اغیار میآید
به مه دارم نظر کانجا نشان دوست مییابم
به گلبر عاشقم کز وی نسیم یار میآید
به جز چشم تو ناصر را کس دیگر نمیپرسد
همان بیمار را رحمی بر این بیمار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و دردناک شاعر نسبت به معشوق است. او میگوید که حتی گلها در چشمانش بینقش محبوبش، به مانند خار به نظر میرسند و او هر بار که به گلها نگاه میکند، یاد معشوقش به دلش میآید. خیال ابروی معشوق مرتب در ذهنش میچرخد و او نمیتواند از یاد او دست بکشد. با وجود دشنامهای رقیب و طعنههای دشمنان، او نمیخواهد از کوی محبوبش برود. او به زیبایی چهره محبوبش اشاره میکند و میداند که از بدحسی دیگران در امان است. تنها چیزی که او را آرام میکند، باده و یاد معشوقش است و دیگران برایش هیچ اهمیتی ندارند. عشق او باعث میشود تا همه چیز به جز محبوبش بیمعنی شود و همواره بر درد خود آگاهی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که گل را در چشمانم میبینم، بدون دیدن چهرهات، هر برگ گلی برای من مثل خار میشود و صد بار از این موضوع بر دلم سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: هیچ وقت تصویر ابرویت از خاطر من نمیرود؛ مانند کمانی که از چشمان دقیق و تیزبین در میآید.
هوش مصنوعی: من هرگز از کوی تو به خاطر فحاشیهای رقیب نمیروم، اما شنیدن طعنههای دشمنان برایم بسیار سخت و مشکل است.
هوش مصنوعی: بدان به جمال نیکوی تو نظر میکنند و من میدانم که چشمهای حسود میتوانند به این چهره زیبا آسیبی برسانند.
هوش مصنوعی: جز شراب در دستانم هیچ چیزی باقی نمیماند و همه چیز به سادگی با وزش باد میرود. به جز یاری که در چشمانم دارم، همه دیگران برایم بیاهمیت و غریبهاند.
هوش مصنوعی: من به ماه نگاه میکنم، زیرا در آنجا نشانهای از دوست را میبینم. به گلبر خودم عشق میورزم، زیرا از او نسیم یار میوزد.
هوش مصنوعی: جز تو کسی نگران حال ناصر نیست و هیچکس او را نمیپرسد. فقط محبت و رحمت تو به این حال و روز او یاریگر میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.