مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵
آمد بر من به چشمکان خواب زده
سر تا به قدم به عنبر ناب زده
همچون دل من دو زلف را تاب زده
رخ چون گل نو شکفته بر آب زده
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیهالسّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران » بخش ۱۲ - اندر ترجیح او بر پیغمبران علیه و علیهمالسلام
قبه بر فرق آفتاب زده
راه را جبرئیل آب زده
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
بامدادان بگاه خواب زده
آمد آن دلبر شراب زده
لب شیرین بخنده بگشاده
سر زلفین را بتاب زده
سنبل زلف حلقه حلقه شده
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۳
چرخ بین ره بر آفتاب زده
خاک بین راه ناصواب زده
موج خونابه بین ز دامن خاک
بر گریبان ماهتاب زده
آتش غم، جهان ز بی نمکی
[...]
سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » از ترکیبات » شمارهٔ ۵
صبحدم با دو چشم خواب زده
با رخی از عرق گلاب زده
راست چون وعده ی خود و دل من
درسر زلف، پیچ و تاب زده
از خط مشکبوی غالیه فام
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
سحرگه آن صنم سرو قد شتاب زده
درآمد از در ابن یمین شراب زده
عرق نشسته ز می بر عذار نازک او
چنانکه بر ورق یاسمین گلاب زده
شکنج طره او بر رخش فتاده چنانک
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
ای لبت خنده بر شراب زده
چشم من بر رهت گلاب زده
شب مه پوش و ماه شب پوشت
طعنه بر ابر و آفتاب زده
هر شبی جاودان بابل را
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱
درِ سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۰
زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده
شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده
رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت
میان لاله و نسرین فتاده خواب زده
من از لب تو خرابم همآن دوای منست
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۱۲۵- میر فدائی
نه جوهر ست به تیغ تو پیچ و تاب زده
برای کشتن ما نقش ها بر آب زده
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیرو صلائی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله ضمه برسحاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیرو صلائی به شیخ و شاب زده
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴
چه غم ز حادثه آن را که شد شراب زده
که برق، دست ندارد به کشت آب زده
درین چمن بجز آشفتگی نصیبی نیست
مرا که آب چو گل می کند شراب زده
چه مقصد است ندانم عبث درین وادی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰۷
عرق به برگ گلت می دود شتاب زده
نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟
چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش
رخی که از نگه گرم شد گلاب زده
ز خنده اش جگر آفتاب می سوزد
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
من به قلزم می خیمه چون حباب زده
قدح به میکده عشق بیحساب زده
ز زور باده عشق بتان شهرآشوب
چو موج غوطه به دریای اضطراب زده
گهی به روی زمین چون غبار افتاده
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۶
رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده
چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده
روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما
سر از چغانه خوش و طره مشک ناب زده
نهال سرشکن سرو قامتان چمن
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸
بر آتش دلم آن مه ز مهر آب زده
ویا به عارض گلرنگ خودگلاب زده
چه تیغ ها که ز مژگان کشیده بر مریخ
چه طعنه ها که زطلعت برآفتاب زده
منجم آمد وگفتا نبودوقت خسوف
[...]