گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای لبت خنده بر شراب زده

چشم من بر رهت گلاب زده

شب مه پوش و ماه شب پوشت

طعنه بر ابر و آفتاب زده

هر شبی جاودان بابل را

چشم مست تو راه خواب زده

خط سبز تو از سیه کاری

باز نقشی دگر بر آب زده

هر دممم آن عقیق شورانگیز

نمکی بر دل کباب زده

گنج لطفی و چون توئی حیفست

خیمه بر این دل خراب زده

لعل ساقی نگر بوقت صبوح

آب بر آتش شراب زده

مطرب نغمه ساز پرده سرای

چنگ در پرده ی رباب زده

جان خواجو بآه آتش بار

شعله در آبگون حجاب زده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

بامدادان بگاه خواب زده

آمد آن دلبر شراب زده

لب شیرین بخنده بگشاده

سر زلفین را بتاب زده

سنبل زلف حلقه حلقه شده

[...]

مجیرالدین بیلقانی

چرخ بین ره بر آفتاب زده

خاک بین راه ناصواب زده

موج خونابه بین ز دامن خاک

بر گریبان ماهتاب زده

آتش غم، جهان ز بی نمکی

[...]

سراج قمری

صبحدم با دو چشم خواب زده

با رخی از عرق گلاب زده

راست چون وعده ی خود و دل من

درسر زلف، پیچ و تاب زده

از خط مشکبوی غالیه فام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه