گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای لبت خنده بر شراب زده

چشم من بر رهت گلاب زده

شب مه پوش و ماه شب پوشت

طعنه بر ابر و آفتاب زده

هر شبی جاودان بابل را

چشم مست تو راه خواب زده

خط سبز تو از سیه کاری

باز نقشی دگر بر آب زده

هر دممم آن عقیق شورانگیز

نمکی بر دل کباب زده

گنج لطفی و چون توئی حیفست

خیمه بر این دل خراب زده

لعل ساقی نگر بوقت صبوح

آب بر آتش شراب زده

مطرب نغمه ساز پرده سرای

چنگ در پرده ی رباب زده

جان خواجو بآه آتش بار

شعله در آبگون حجاب زده