گنجور

 
ابن یمین

سحرگه آن صنم سرو قد شتاب زده

درآمد از در ابن یمین شراب زده

عرق نشسته ز می بر عذار نازک او

چنانکه بر ورق یاسمین گلاب زده

شکنج طره او بر رخش فتاده چنانک

ز رأس عقده مشکین بر آفتاب زده

لبش چو دید دلم را کباب زآتش عشق

نمک بگاه شکر خنده بر کباب زده

بزیر خط رخ خوب ترا چنان دیدم

که آتشست بر او آب مشک ناب زده

بلطف گفتمش ای نازنین تو عمر منی

بدان دلیل که هستی چنین شتاب زده

منم که مردم چشم خیال پیمایم

که تا خیال تو دیده دلش ز خواب زده

در سرای ترا هر سحر چو فراشان

برفته خاک بمژگان خویش و آب زده

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

[...]

اهلی شیرازی

زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده

شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده

رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت

میان لاله و نسرین فتاده خواب زده

من از لب تو خرابم همآن دوای منست

[...]

شیخ بهایی

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیرو صلائی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله ضمه برسحاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب تبریزی

عرق به برگ گلت می دود شتاب زده

نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟

چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش

رخی که از نگه گرم شد گلاب زده

ز خنده اش جگر آفتاب می سوزد

[...]

سلیم تهرانی

چه غم ز حادثه آن را که شد شراب زده

که برق، دست ندارد به کشت آب زده

درین چمن بجز آشفتگی نصیبی نیست

مرا که آب چو گل می کند شراب زده

چه مقصد است ندانم عبث درین وادی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه