گنجور

 
مشتاق اصفهانی

من به قلزم می خیمه چون حباب زده

قدح به میکده عشق بی‌حساب زده

ز زور باده عشق بتان شهرآشوب

چو موج غوطه به دریای اضطراب زده

گهی به روی زمین چون غبار افتاده

گهی به سطح هوا خیمه چون سحاب زده

به سوی دیر شدم بهر چاره‌جویی خویش

علی‌الصباح ره کاروان خواب زده

به عرض ره بت مشکین کلاله دیدم

هزار حلقه به هر موی پیچ و تاب زده

ز باده رطل گرانی به دست داشت که بود

ره هزار چو من خانمان خراب زده

ز دست خویش به دست من آن قدح مشتاق

نهاد و گفت دم از لطف بی‌حساب زده

بگیر و دم مزن و بی‌درنگ بر سرکش

که هم شراب کند چاره شراب زده

 
 
 
ابن یمین

سحرگه آن صنم سرو قد شتاب زده

درآمد از در ابن یمین شراب زده

عرق نشسته ز می بر عذار نازک او

چنانکه بر ورق یاسمین گلاب زده

شکنج طره او بر رخش فتاده چنانک

[...]

حافظ

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

[...]

اهلی شیرازی

زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده

شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده

رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت

میان لاله و نسرین فتاده خواب زده

من از لب تو خرابم همآن دوای منست

[...]

شیخ بهایی

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیرو صلائی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله ضمه برسحاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب تبریزی

عرق به برگ گلت می دود شتاب زده

نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟

چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش

رخی که از نگه گرم شد گلاب زده

ز خنده اش جگر آفتاب می سوزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه