حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد
به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد
مرا خیال بر آن داشته ست و ممکن نیست
که گوهری چو تو در دستِ هر گدا افتد
به یادگار دلی داشتم فرستادم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
چشمم چو بر آن قامت رعنان افتد
بس فتنه که در عالم بالا افتد
بینی تن من در آب سرچشمه ی چشم
چون موی که در میان دریا افتد
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد
کز آن جانها رود بر باد و سرها زیر پا افتد
رقیب از حد برون پای از حد خود می نهد بیرون
مبادا دامن دولت که در دست گدا افتد
به چین زلفت ار گفتم حدیث مشک معذورم
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
صد قطرهٔ خون هر دم از دیدهٔ ما افتد
عشاق پریشان را بنگر که چهها افتد
دل از هوس خالت بر زلف تو میپیچد
مرغ از طمع دانه در دام بلا افتد
گر قد تو را روزی در باغ گذر باشد
[...]
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۲
گر زلف پریشانت در دست صبا افتد
هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد
ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد
هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
سایه ای کز قد و بالای تو بر ما افتد
به ز نوریست که از عالم بالا افتد
هر کجا دیده بر آن قامت رعنا افتد
رود از دست دل زار و همه جا افتد
هر که در کوی تو روزی بهوس پای نهاد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
گر ز رخسار تو یک لمعه بدریا افتد
آب آتش شود و شعله بصحرا افتد
بسکه از قد تو نالیم بآواز بلند
هر نفس غلغله در عالم بالا افتد
روز وصلست، هم امروز فدای تو شوم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
مرا مسوز که نازت ز کبریا افتد
چو خس تمام شود شعله هم ز پا افتد
غمِ زمانه ، ز ما بیدلان ندارد ننگ،
بسان دزد که در خانه گدا افتد
لباس فقر بزاری نصیب هر کس نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد
در سیر مقامات که از پا افتد
جز در ره آهنگ بهر سوی رود
چون آب که از جوی بصحرا افتد
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد
اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد
بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها
شود شکسته گر آیینه، از صفا افتد
خدا به راه تو ننماید آنکه چون موسی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۶۰۹
نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد
سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۱
نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد
سیه مست است دولت، تا کجا خیزد کجا افتد
ید بیضاست باد صبح را در غنچه وا کردن
نماند در گره کاری که با دست دعا افتد
زخارستان دنیا دامن خود جمع چون سازد؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۲
مبادا بر سر من سایه بال هما افتد
کز این ابر سیه آیینه دل از صفا افتد
به سیم قلب مشکن گوهر قدر عزیزان را
که یوسف گر به چاه افتد ازان به کز بها افتد
سرافرازی چو شمع آن را رسد در بزم سربازان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴۶
قطره بیجگری کز نظر ما افتد
شور حشری شود و در دل دریا افتد
خون فرهاد سر از خواب عدم بردارد
آتش لاله چو در دامن صحرا افتد
عذر زندانی بی جرم چه خواهد گفتن؟
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد
نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد
چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی
که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد
ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
سعیدا از شکست سنگ اثر در مومیا افتد
خشوعی نیست چون در دل اجابت از دعا افتد
نرفته ذی حیاتی بی شکست خاطر از عالم
مسلم کی برآید دانه چون در آسیا افتد؟
چه غم در این چمن گر از نوای عیش، بی برگم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد
خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد
صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم
ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد
شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد
[...]