گنجور

 
سلیم تهرانی

دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد

اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد

بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها

شود شکسته گر آیینه، از صفا افتد

خدا به راه تو ننماید آنکه چون موسی

شکستگان ترا کار با عصا افتد

هزار ساله رهم دور شد ز یک تقصیر

رود چو پای کس از پیش، بر قفا افتد

عزیمت سفر، آواره ی محبت را

چو سیر تیر هوایی ست، تا کجا افتد

به فکر وصل تو شد صرف، حاصل عمرم

چو مفلسی که به سودای کیمیا افتد

سلیم، یار سفر کرد و غیر می آید

بلاست کار چو برعکس مدعا افتد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode