نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد
سیه مست است دولت، تا کجا خیزد کجا افتد
ید بیضاست باد صبح را در غنچه وا کردن
نماند در گره کاری که با دست دعا افتد
زخارستان دنیا دامن خود جمع چون سازد؟
تن زاری که در ششدر زنقش بوریا افتد
مگس را شوق شکر می شود از زهر چشم افزون
زراندن خیره تر گردد گدا چون بی حیا افتد
نمی باشد فراغ بال جز در ساده لوحیها
که مرغ دوربین از سایه خود در بلا افتد
چه خونها می کند در دل نگه را روی گلرنگش
چرا با آشنایان کس چنین ناآشنا افتد؟
سیه گردید عالم در نظر یعقوب را صائب
مبادا از عزیزان هیچ کس یارب جدا افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ ناپایداری زندگی و مشکلاتی است که انسانها با آن مواجه هستند. شاعر به شباهت بین سرنوشت و تصادف اشاره میکند و از بیخبری انسانها در مواجهه با سختیها میگوید. دلنگرانیها و تنهایی نیز در این شعر به تصویر کشیده شدهاند. شاعر نگران این است که چه بسا عزیزان از یکدیگر دور شوند و در این دنیا، انسانها با چشمان باز هم نادانیهایی دارند که ممکن است آنها را به دردسر بیاندازد. به طور کلی، شعر بیانگر ناامیدی و غم ناشی از جداییها و مشکلات زندگی است.
هوش مصنوعی: سایه بال هما به طور ناگهانی و بدون تامل به زمین نمیافتد. حالا که شرایط ناپایدار است، نمیدانیم که این وضعیت تا کجا ادامه پیدا میکند و در نهایت چه سرنوشتی در انتظار ماست.
هوش مصنوعی: نور بینظیری است که مانند ید بیضاء، صبح را در دل غنچه شکوفا میکند. در دشواریها، گرههایی که تنها با دعا و امید باز میشوند، جایی برای ناامیدی باقی نمیگذارند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، چگونه میتوان دامن خود را جمع کرد؟ وقتی که بدن ضعیفی هست که در شش درزن آن مانند یک بوریا میافتد.
هوش مصنوعی: مگس به خاطر شیرینی شکر، به زهر چشم علاقهمند میشود و گدا وقتی بیشرم میشود، بیشتر گمراه و حیران میگردد.
هوش مصنوعی: آسایش خاطر تنها در بیخبری و سادگی وجود دارد، مانند مرغی که به خاطر تصویر سایهاش دچار مشکل میشود.
هوش مصنوعی: دل را خونهایی که در آن نهفته است، به خاطر زیبایی او میسوزاند. چرا او با آشنایانش اینگونه بیگانه و غریب رفتار میکند؟
هوش مصنوعی: عالم در نظر یعقوب به شدت تاریک و غمانگیز شده بود، ای وای! امیدوارم هیچکس از عزیزانش جدا نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد
کز آن جانها رود بر باد و سرها زیر پا افتد
رقیب از حد برون پای از حد خود می نهد بیرون
مبادا دامن دولت که در دست گدا افتد
به چین زلفت ار گفتم حدیث مشک معذورم
[...]
نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد
سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد
به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد
نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد
چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی
که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد
ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را
[...]
برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد
خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد
صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم
ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد
شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.